کتاب نگار

کتاب نگار

222,600 تومان

تعداد صفحات

159

شابک

978-622-5572-44-7

 

این حق ما نبوده دنیا … چشمای ما کبود دنیا … ما عاشق­های بی­نشونیم … می­خواستیم با هم بمونیم…

جنازه رو از غسالخانه تحویل گرفتند … بازماندگانش بودند … اقوام و آشنایان و دوستان امین … آرام آرام آماده­ی تشییع­ش کردند … ترمه­ی قهوه­ای رنگ با ریشه­های سبزی که داشت رو باز کردند و روی بدن بی­جان امین کشیدند.

سه تا یا حسین گفتند و جنازه­ی امین رو از روی زمین بلند کردند و به سمت آرامگاه (خانه­ی ابدی­ش) حرکت دادند و به دوش کشیدند.

لااله­الاالله محمّد رسول­الله   لااله­الاالله لااله­الاالله

صدای نحیف و نازک نگار که بر اثر شیون و ناله­ی زیاد به این شکل درآمده بود، از لای جمعیت زنان به گوش می­رسید.

جنازه­ی امین انگار که بال درآورده بود، پروازکنان به سوی خانه­ی ابدی­ش می­شتافت. با همان صدای نحیفش می­گفت: «نبریدش … انقدر تُند نبریدش … آروم حرکت کنید … من­و کیهان به اون نیاز داریم … بذارید بیشتر … یه کم بیشتر کنارمون باشه … ». دو تا خواهر نگار هم زیر دستان او را گرفته بودند و همزمان با خواهرشان می­گریستند … مادر نگار که از غم دخترش یک شبه پیر شده بود، فقط توی سرش می­زد و می­گفت: «امین­و نبرید … بذارید پیش نگار باشه … نگار بدون اون می­میره … به نگار رحم نمی­کنید به کیهان رحم کنید … اون پدر می­خواد … پسر سه ساله چی از مرگ پدر می­فهمه؟!»

حسن آقا، پدر نگار که حالِ روحی خوبی نداشت و شوکه شده بود، جلوی جنازه رو با تمام قدرت گرفته بود و نمی­گذاشت به سمت قبر، امین را ببرند. اصلاً متوجه حال و روز خودش نبود … مثل بچه­ها التماس می­کرد که نگار من بدون امین می­میره … امین پاشو … هنوزم دیر نشده … پاشو بابا ببین نگار داره جوون میده … پاشو ببین کیهان با این که سه سالشه از الان غمِ بی­پدری توی صورتشه … پاشو امین … جانِ کیهان پاشو … .

همه التماس امین را می­کردند که تکانی به جانش بدهد و آن­ها را از شوک درآورد ولی بدن بی­جانِ امین آماده­ی رفتن و جدا شدن بود … آماده­ی آرام گرفتن در دلِ خاکِ سرد و نامهربون.

همین موقع بود که دو برادر امین جلو آمدند که زیر جنازه­ی برادرشان را بگیرند …

حسن آقا بابای نگار، با تمام مهربونی که داشت، با تمام جوانمردی که داشت، طاقت نیاورد. جلویشان را گرفت و گفت: «نه نه، اینجا دیگه عذابش ندین … زیر جنازه­ی امین­و نگیرید … دیگه فایده­ای نداره … این امین مُرده … همون امین مظلوم­و بی­کسی که بارها و بارها به شما پناه آورد و درِ خونه­تون رو به روش باز نکردید … دیگه دیره … عذابش ندین … شما که فراموشش کرده بودین … حالا هم فراموشش کنید … نوش­دارو پس از مرگِ سهراب؟!»

برادران امین که وضعیت نامناسب حسن آقا، بابای نگار رو دیدند، برای حفظ آبرویشان از جنازه­ی امین فاصله گرفتند و به سمت پدر و مادرشان رفتند. مادر امین کنار پدرش بالای سر قبر خالی فرزندشان که دگر خانه­ی ابدی جگرگوشه­شان بود زانو زده بودند و بُهت­زده فقط نگاه می­کردند.

جنازه را روی زمین، کنار قبر گذاشتند. آرام سر و پای کفن­شده­ی امین را گرفتند و از توی تابوت بلند کردند و داخل قبر قرار دادند … مداح شروع به خواندن تلقین کرد … نگار که این لحظه را طاقت نیاورده بود، بیهوش شد و نیمه­جان روی شانه­ی خواهرش سر خَم کرده بود … مادر نگار که بی­تابیش این لحظه بیشتر شده بود، دوان دوان به سمت قبر امین رفت و دستِ دوستِ امین که در حال ریختن خاک داخل قبر بود گرفت و گفت: «آقا مرتضی قَسَمت می­دم به روح رسول­الله، خاک نریز روی امین … ». آقا مرتضی که فقط می­گریست، گفت: «مادر من­و قَسم نده … به خدا که تمام تنم به ناله دراومده ولی مراسم تدفین باید کامل انجام بشه … نمیشه که خاک نریزیم … ». مادر نگار همان لحظه کنار پای آقا مرتضی زانو زد و گفت: «آخه با ریختن خاک روی امین، امید نگارم برای همیشه قطع میشه … کیهانم بی­بابا میشه … من بی­پسر میشم … امید نگارو قطع نکنید ». همون موقع دستش را به سمت نگار نشانه گرفت و گفت: «ببین! ببینید توانِ بچم رفت … طاقت نیاورد … رمق جونش رفت … سایه­ی سرش­و توی قبر گذاشتن … پدر بچش­و توی قبر گذاشتن … بچم دووم نمیاره … نگارم دووم نمیاره … ».

تعداد صفحات

159

شابک

978-622-5572-44-7