کتاب نقد ‏و ‏بررسی ‏جوهریت ‏نفس ‏ابن ‏سینا

کتاب نقد ‏و ‏بررسی ‏جوهریت ‏نفس ‏ابن ‏سینا

149,000 تومان

تعداد صفحات

93

شابک

978-622-378-237-4

نویسنده:

فهرست
عنوان صفحه
مقدمه 11
فصـل اول 19
جوهريت 19
پیشینه 21
فصـل دوم 25
جوهریت نفس در فلسفه ارسطو 25
ارسطو 25
جوهر درفلسفه ارسطو 26
نخستين بودن 31
وجود مستقل 32
موضوع بودن 32
فرديت و واحديت 32
شيء مركب از ماده و صورت به عنوان كل 34
صورت 34
كلی 34
تعریف نفس 35
جوهریت صورت در فلسفه ارسطو 40
جوهريت نفس 41
جوهر گرایی و عرض گرایی 43
فصـل سوم 47
جوهریت نفس در فلسفه ابن سینا 47
ابن سینا 48
معنای جوهر 48
تعریف نفس 51
جوهریت نفس ابن سینا 55
اثبات جوهریت نفس 55
برهان اول 56
برهان دوم 57
برهان سوم 58
نفس انسان قائم به ذات است 60
نفس در مقوله جوهر است 61
مقايسۀ نفس و صورت نوعيه 62
نفوس نباتی و حیوانی 63
صورت نوعيه منشأ آثار 64
نفوس نباتى و حيوانى در انسان به ابهام موجوداند 66
فصـل چهارم 71
نقدهای وارد بر استدلالات ابن سینا 71
اشکالات برجوهریت نفس حیوانی و نفس نباتی ابن سینا 71
اشکال بر تحقق انسان معلق ابن سینا 73
اشکالات وارد شده برجوهریت ابن سینا 74
خلط بین دو معنای جوهر 76
فصـل پنجم 79
نتیجهگیری 79
پاسخ به پرسش اصلی 80
پاسخ به پرسش فرعی اول 85
پاسخ به پرسش فرعی دوم 86
منـابع و مآخـذ 89
منابع فارسی و عربی 89
منابع غیر فارسی 93

 

 

درباره مساله نفس نباتی و حيوانی و رابطه آن با بدن عقاید و گفته های زیادی وجود و ما در این فصل به دیدگاه ارسطو در باب جوهریت و چيستي نفس انسانی و رابطه آن با بدن می پردازیم و نشان می دهیم كه او چگونه تلاش می کند تا رابطه نفس و بدن را در قالب رابطه ماده و صورت تفسيركند و در این دیدگاه بين انواع نفس هيچ گونه تفاوتی قائل نمي شود و اصولاً در فلسفه ارسطو نمي توان نفس را جوهری در كنارجوهر بدن دانست؛ بلكه او معتقد است نفس و بدن دو جنبه از يك جوهر واحد می‌باشند. به همين دليل در فلسفه ارسطو موجود زنده، جوهر واحدي است كه داراي ويژگي، ظرفيت، قابليت يا كاركرد خاصی است كه از آن با نام نفس ياد مي شود.(شیروانی، 1375، 33)
ارسطو
ارسطو به دليل آن كه نفس مبدأ حيات در موجودات زنده است به بحث درباره نفس اهمیت زیادی داده است ودر تعريف نفس يا پسوخه آن را كمال يا فعل بدن مي نامد و دارای حیات بالقوه می‌باشد. ارسطو نفس را علت و اصلِ بدن موجود زنده می داند و آن را دارای سه ویژگی که شامل منشأ حركت، علت غايي و جوهر واقعي اجسام جاندار است معرفي مي‌كند. (کاپلستون، 1368، 374) درواقع از نظرارسطو، شناخت نفس از مسائل علم طبيعي میباشد چراکه هر سه این ويژگي ها يعني حركت، عليت و جوهريت در علم طبيعي به طور اصلي يا ضمني مورد مطالعه و بررسی قرار داده مي شوند و به دلیل اینکه نفس اصلِ بدن است و به بدن تعلق دارد و شناخت بدن جزو امور طبيعی به حساب می‌آید، پس بحث نفس هم جزو طبيعيات می‌باشد. او در این باب می‌گويد:
گويی بتوان از معرفت نفس در مطالعه تمام وجوه حقيقت، خاصه در علم طبيعت، مدد شايان گرفت؛ چه، نفس بطور كلي اصل در حيوانات است. (ارسطو: 1369، 1)
ارسطو با دیدگاه مادی اش به عنوان فیلسوفی طبیعت گرا این مساله رو مورد بررسی قرار داده است و به این نتیجه رسید که بعد ازاینکه بدن از بین برود نفس فانی خواهد شد و از بین خواهد رفت. نگرش ارسطو درباره ماده و صورت موثر در دیدگاه او درباره جوهریت نفس می‌باشد، او انواع حیات را جزو اعمال نفس به حساب می آورد تا بتواند از این طریق تفاوت نفس را با صورت های دیگرمشخص كند. ارسطومعتقد است نفس صورت بدن است و نسبت به بدن اصیل ومستقل است چون صورت در عین ملازمت با مادّه، مفهومی مقابل با آن و مستقل از آن است.
جوهر درفلسفه ارسطو
جوهر در زبان یونانی ousia است که در زبان لاتینی به substance ترجمه شده است و درمعانی وجود، ذات و جوهر بکار می‌رود.(ژان وال، 1380،73) مفهوم جوهر بنيادی ترين مفهوم در فلسفه ي ارسطو می‌باشد واز نظراو موضوع فلسفه ي اولي شناخت موجود بما هو موجود و اعراض آن می‌باشد و فلسفه ی اولی علمی است كه به بررسی موجود را از آن جهت كه موجود است و اعراضي را كه به ذات موجود تعلق دارند می پردازد. بنابراین منظور ارسطو از موجود بما هو موجود، همان جوهر می‌باشد و همه چيز در آخر به جوهر بازمیگرد:کلمه ی موجود در معاني مختلف استعمال می شود، ولي همه ي اين معاني دارای مبدا واحد هستند. بعضي اشيا بخاطراينكه جوهرهستند موجود ناميده مي شوند؛ بعضي اشیا بخاطراينكه انفعالات جوهرهستند موجوداند، بعضي بخاطر اينكه جرياني به سوی جوهرهستند و يا به عكس فساد جوهراند، يك كيفيت جوهر يا علت فاعلي يا علت كون جوهراند؛ يا مضاف به جوهر، يا نفي يكي از اين چيزها يا نفي خود جوهراند ، موجود می‌باشند. در فلسفه ارسطو جوهر گاهی به معنای یک شی می‌باشد و گاهی به معنای یک وصف ساختاری اطلاق می‌شود، گرچه ارسطو پژوهان نفس را به همان معنای وصف ساختاری قائل است بنابراين از نظر ارسطو مساله ی جوهر و شناخت اين مقوله به همراه اعراضش اصلي ترين مسأله براي فیلسوف می‌باشد.ارسطو در کتاب ارگانون نگرش منطقي به جوهر دارد و جوهر را در قالب مقولات مورد بررسی قرار می دهد، ولی درکتاب مابعدالطبيعه،از زاويه های مختلفی به آن پرداخته و تبيين هاي فلسفي خود رابیان می کند. روش ارسطو در تبيين مباحث اين دو كتاب به كلي باهم تفاوت دارد، به همین دلیل باید گفته ها ونظرات او را در هردو كتاب مورد بررسی قرار دهیم. برخی معتقد هستند که بحث از جوهر وکلا بحث از مقولات مخصوص فلسفه است و نمی توان در منطق آن را مورد بررسی قرار داد، اما در پاسخ باید گفت كه در تعريف و قياس كه از مباحث منطق می‌باشند، نيازمند مقولات هستیم، واضع منطق، در ابتدای اين علم اجناس عاليه را مورد بررسی قرار داده است كه به آن مقولات عشر می گویند و گرچه متأخران براین باورند كه تعيين طبايع كليات چه عالي و چه سافل، و اشارت به اعيان موجودات، چه جوهر و چه عرض، به صناعت منطق هیچ تعلقی ندارد، و تحقيق مسائل اين نوع، به علم منطق ارتباطی ندارد بکارگیری اين مباحث در منطق صحیح نیست و دشواراست، ولی به طور قطع صناعت تحديد و تعريف و اكتساب مقدمات قياسات بدون تصور مقولات كه همان اجناس عاليه هستند، و تميز هر مقوله ای از مقوله هاي ديگر ممتنع است. (نصیرالدین طوسی، 1326، 5)
ارسطو در مقام تبیین واقعیات مشهود، به جدا نمودن بین انواع گوناگون دگرگونی پرداخت، ارسطو معتقد بود انسان در طول زندگی اش هر چند چهره اش تغییر می کند و افتد و یا از مکانی به مکان دیگر حرکت می کند و دچار فراز و نشب¬های زیادی می شود ویا قوی و تنومند می شود و با گذشت سال ها کم کم فرسوده و پیرمی‌شود و پوست بدنش چروک می افتد با این حال هویت خود را حفظ می کند، و ارسطو این انواع دگرگونی را به ترتیب؛ 1- حرکت کیفی یا حرکت برحسب انفعال،2- حرکت مکانی یا حرکت انتقالی، 3-رشد یا حرکت در جهت بزرگی و زبول یا حرکت در جهت کوچکی می‌نامد. ارسطو نوع دیگری از دگرگونی را نیز مطرح می کند که از تمام انواع دگرگونی کامل تر می‌باشد؛ و آن دگرگونی جوهری است. برای مثال یک جوهر صناعی همانند یک درچوبی را در نظر می گیریم، اگر این در چوبی در طول سالیان رنگش تغییر نکند و اصلا جا به جا نشود و فقط یکباره درآتش نابود شود، در اینجا با حرکت کیفی یا مکانی یا رشد و زبول رو به رو نمیشویم، بلکه با دگرگونی جوهری رو به رو خواهیم شد. در دگرگونی جوهری، شئ ای که دچار دگرگونی میشود، بعد از آن دگرگونی باقی نمی ماند و نابود می‌شود و خاصه ذاتی آن در چوبی یعنی “در بودن” ناپدید می‌شود. ارسطو برای نام این دگرگونی از واژه های “کون و فساد” و “صیرورت” و “زوال ” استفاده می کند، او کون وفساد را حرکت نمی‌نامد و کون و فساد به این معنا است که از به وجود آمدن و از بین رفتن آنی و دفعی، برخلاف آن سه نوع دگرگونی که زمان گیر هستند و مستمر می‌باشند.
در اینجا در مورد تغییر با این پرسش رو به رو می شویم که کدام دسته از موجودات، موضوع محل و محل اولیه تغییر قرار می گیرند ؟ یعنی در سراسر تغییر چه چیزی خودش همان که هست می ماند و دچار تغییر نشده است. (لوسبام، 1374، 49) و درمورد هوهویت و این همانی به این سوال برمی خوریم که چه چیزی آن شئ یا شخص را این فردی می کند که هست؟ طوری که اگر بعد از گذشت سال ها با او روبه رو بشویم، باز تشخیص دهیم که این همان شخص می‌باشد. به این ترتیب ارسطو بین دو دسته ویژگی های فرد مورد مشاهده تفکیک می کند.1- ویزگی های اتفاقی که به این ارتباز پیدا نمی کند که “این فرد در این جا” شبیه به علی است یا نه، مانند رنگ پریدگی یا چاق و لاغر شدن. 2-ویزگی هایی که زائل شدنشان به معنای از بین رفتن فرد مورد نظر می‌باشد. دسته ی اول را خواص عرضی و دسته ی دوم را خواص ذاتی می نامند.
این مشخص است که پرسش از تغییر و این همانی به یکدیگر گره خورده اند و هر نظریه درمورد تغییر باید چیز هایی را در مقام موضوع و زیر نهاد دربر داشته باشد، که نه تنها پایدار هستند بلکه معین و متمایز نیز می‌باشند، یعنی چیز هایی که بتوان هویتشان را شناسایی کرد واوصاف و ویژگی هایشان را تشخیص داد. از نظر ارسطو تمامی طبیعت شناسان دچار خطا شده اند، چراکه پرسش از ماهورا برابر این سوال گرفته اند که شئ از چه ساخته و تشکیل شده است؟ و در پاسخ به این سوال فهرستی از اجزا مادی تشکیل دهنده شئ ارائه کرده اند. ریشه ی این عقیده حکما، توجه شدید به تبیین دگرگونی می‌باشد، آنها معتقد بودند که دگرگونی موضوع می‌خواهد و مشاهده می کردند که جواهری مانند انسان ها می میرند و خمیره مادی آنها برجای می ماند.(همان، 53) و آن موضوع چیزی نیست جز جوهر آن شیء وی معتقد بود حمل موضوع بر محمول در صورتی صحیح می‌باشد که میان موضوع و محمول مغایرت و دوگانگی برقرار باشد و اگر موضوع و محمول از هیچ جهتی باهم فرق نداشته باشند و بین آنها این همانی و هوهویت برقرار باشد، این حمل صحیح نمی‌باشد، فیلسوفان مسلمان این را پذیرفته اند که در حمل بین موضوع و محمول باید تغایر باشد اما از آن رو که فیلسوفان مسلمان مغایرت اعتباری را برای حمل کافی میداند بنابراین حمل چیزی بر خودش را جایز و صحیح می دانستند، درواقع اعتبار مغایرت را مغایرت به حساب می آوردند. اما ارسطو مغایرت اعتباری در حمل را کافی نمی دانست و از نظر او باید مغایرت واقعی بین موضوع و محمول برقرار باشد. پس طبق نظر ارسطو میتوان گفت “این مرد انسان است” اما نمی توان گفت “این مرد علی است” انسان میتواند مستند باشد اما علی نمی‌تواند مستند باشد زیرا “بودن” در آنجا به معنای هوهویت می‌باشد. ارسطو در ابتدای كتاب ارگانون، بحث مقولات رامطرح می کند و بدين وسيله، براي تقسيم كلي موجودات عالم به دنبال معیار خاصی می گردد.
از آنجا که در دگرگونی های جوهری و کون و فساد هر جوهری از یک جوهر دیگر به وجود می‌آید و خود آن جوهر هم از یک جوهر دیگر به وجود می‌آید، پس باید یک جوهر نهایی وجود داشته باشد که تمام جوهر های عالم از آن جوهر به وجود آمده باشند و آن جوهری است که ثبات دارد و ابدی است (ارسطو، 1377، 24) در اینجا این سوال در ذهن به وجود می‌آید که به ازای هز جوهر نخستین به یک جوهر نهایی می رسیم، پس به تعداد جوهرهای موجود در عالم باید جوهر نهایی وجود داشته باشد، شما به چه دلیلی می گویید جوهر نهایی وجود دارد؟ و علاوه بر این ابدیت جوهر نهایی نیز مورد بحث است. زیرا بنابرآنچه خود ارسطو گفته است، جوهر های جهان از جوهرنهایی پدید آمده اند و فرایند کون و فساد نیز برهمین روال می‌باشد که باید جوهر قبلی از بین رفته و سپس جوهر بعدی پدید آید، در این صورت جوهر نهایی باید نابود شود تا جوهر بعدی موجود شود. در نتیجه جوهر نهایی ثابت و ابدی نخواهد بود. هر جوهری واحد یا بسیط است، علاوه براین که جوهری انسان معین مانند علی است که دارای اجزا است و هر یک از اجزا خود شئ عینی خارجی متشخص است، چگونه ارسطو می گویید جوهر واحد یا بسیط است؟ پاسخ این سوال این است که از نظر ارسطو اجزا جوهری را اجزا بالفعل در نظر بگیریم دیگر علی جوهر نیست، در صورتی علی را به عنوان جوهر در نظر می گیریم که اجزای آن را بالقوه لحاظ کنیم. جواهر دارای اجزا می‌باشند و آن اجزا نیز جوهر می‌باشند. بنابراین و زمانی می گوییم علی جوهر است که اجزای علی را بالقوه در نظر گرفته باشیم .اگر اجزا را بالقوه در نظر بگیریم نوعی وحدانیت پیدا می کند. صورت جوهر است که اجزای آن را متحد می کند و یک شئ متشخص پدید می آورد. (متافیزیک، 1377، 105)
ارسطو درچهار قالب كلي موجودات را معرفي مي‌كند. او معتقد است كه هرموجودی در جهان در يكي از چهارمورد زيرقرار مي گيرند:
1.به گونه اي موضوع گفته مي شوند، اما هرگز در هيچ موضوعي حاضر نيستند؛ مانند انسان.
2. خود در موضوع حاضرند، ولي به هيچ موضوعي گفته نمي شوند؛ مانند:رنگي خاص؛ 3. هم مي توانند بر موضوع گفته شوند و هم در موضوع وجود دارند؛ مانند:دانش يا رنگ؛
4. نه در موضوع حاضراند و نه به موضوع گفته مي شوند؛ مانند: اين انسان
(ارسطو، 1378، 4)
بنابراين در تعریف اول و سوم موجودات كلي و در تعریف دوم و چهارم موجود جزئي می‌باشند. منظور ارسطو از در چيزی بودن را اين است كه چيزي به گونه ی جدا از آنچه در آن است نباشد؛ و منظورش اين نيست كه چيزي بخشي از چيز ديگر باشد. برای نمونه، اين رنگ سیاهی در موضوعي است وجدا از موضوع خود وجود ندارد و در عين حال، جزئي از آن موضوع نيست، بلكه وجودش وابسته به آن می‌باشد. در نتیجه تنها موجودات طبقه ی چهارم اين دسته بندي بدون موضوع می توانند وجود داشته باشند و آزاد از هر گونه تعلقي باشند؛ طبقه هايی كه زيرمجموعه هايش حتما بايد فرد باشند و عناوين كلي بر آنها اطلاق نمی‌شود. ارسطو اين طبقه و افرادش را جوهر می‌نامد. جوهر به بنيادي ترين معناي گفته شده یعنی آنچه نه به يك موضوع گفته مي شود و نه در گونه اي موضوع قرار دارد، براي نمونه «این فرد انسان»، «این فرد خرگوش». (همان، 12) ارسطو بعد از اين تعريف، جوهر دومين را تعريف مي‌كند كه منظورش متوجه دسته ي اول است؛ زيرا موجودات دسته ي اول، يعني نوع و جنس نيز در هيچ موضوعی قرار ندارند، پس جوهرند؛ مانند نوع انسان يا جنس حيوان. اين انواع و اجناس بر موضوعاتی حمل مي شوند و نمی توانند جوهر واقعی باشند. بنابراین می توان ويژگي هاي جوهر را اين گونه خلاصه كرد:
جوهر نخستين همان فرد واحد انضمامی و ملموس و جزئي می‌باشد كه مكان را اشغال می كند و تحت اجناس و انواع واقع مي شود و موضوع آنها می‌باشد. جواهر ضد ندارند و دارای مراتب نيستند؛ گرچه جوهر نخستين مي تواند موضوع اضداد باشد.
جوهر نخستین و جوهر دومین از نظر ارسطو با اسم های خاص و اسم های دال بر قسم و نوع متفاوت می‌باشند، در دستور زبان اسم بر دو قسم است: 1- اسم های دال بر قسم و نوع 2- اسم های خاص. اسم های دال برنوع با جوهر های دومین قرابت دارند و نام های خاص با جوهرهای نخستین قرابت دارند. به همین خاطر برخی گمان کرده اند که ارسطو یک بحث وجود شناختی را از یک بحث زبان شناختی اخذ کرده است.(راسل، 1351، 317) علاوه براین گفته میشود تصور جوهر را انسان از آنجا اخذ کرده است که جمله می سازد و جمله های موضوع محمولی ساده ترین نوع جمله است، از پیوستن موضوع و محمول تشکیل می‌شود، بنابراین، از تصور موضوع در دستور زبان است که به تصور جوهر دست خواهیم یافت.(وال، 1380، 92) در این امر اسم های دال بر نوع و اسم های خاص مشترک هستند که می توانند هردومستعدالیه قرار بگیرند؛ هم می توان گفت “علی عاقل است” و هم می توان گفت “انسان عاقل است”. از نظر ارسطو اسم خاص نمی‌تواند مستند واقع شود اما اسم دال برقسم می‌تواند مستند واقع شود و در این امر باهم تفاوت دارند.
بحث جوهر در كتاب مابعدالطبيعه بسيار گسترده و پراكنده است. در اینجا به ویژگی های کلی جوهرکه درفصول مختلف کتاب مابعدالطبیعه بیان شده، اشاره میکنیم؛ که این ویژگی ها شامل: نخست بودن، وجود مستقل، موضوع بودن، فردیت و واحدیت می‌باشد.
نخستين بودن
يك شيء به معاني متعدد نخستين ناميده می‌شود، اما جوهر به همه ي آن معاني نخستين است؛ يعنی هم از حيث تعريف و هم از حيث ترتيب شناسايي و هم از حيث زمان نخست می‌باشد. البته ارسطو در سماع طبيعی بیان می کند که آنچه به حس مي شناسيم زماناً نخستين است و آنچه با عقل می شناسیم، رتبتاً نخستین می‌باشد.(ارسطو، 1384، 254)
وجود مستقل
تعليل نخستين بودن در دیدگاه ارسطو، به وجود استقلالي جوهر می‌باشد. او می‌گويد «راه رفتن» ،«نشستن» و «تندرست بودن» هیچ کدام موجود نیستند، چراکه آنها نه وجود خاصي دارند نه ازجوهر جدایی پذیرمی‌باشند. فقط رونده یا نشیننده «موجود» است و آن حالات پيشين، به دلیل وجود اين موجود، وجود دارند. بنابراین وقتی ارسطو مي گويد جوهر به همه ی معانی نخستین است در بيان علت آن مي گويد:«زيرا هيچ يك از مقوله هاي ديگر به نخستين است، نحو جدا و مستقل وجود نمی‌تواند داشت و اين گونه وجود، خاص جوهر است».(همان، 254)
موضوع بودن
موضوع آن شيئي است كه هرچيز ديگر بر آن حمل مي شود، در حالي كه خودش به هيچ شیء حمل نمي شود، ارسطو در تعريف موضوع مي گويد: «اين تعريف، به گونه اي تعريف ديگری است از جوهر، زيرا با داشته های كنونی می توان گفت جوهر آن چيزی است كه همه ی اعراض بر آن استوارند، اما خود به هيچ چيز وابسته نيست». ارسطو جوهر به معناي حقيقي تر را موضوع نخستين مي داند كه آن خود به معاني مختلفی بر ماده، صورت و تركيب آن دو اطلاق شده است. ارسطو در تعريف طبيعت جوهر به طور كلي مي گويد: «جوهر چيزي است كه به موضوعي حمل نمی‌شود، بلكه هر چيز ديگر بر آن حمل می‌شود». درنتیجه جوهر هرگز نمي تواند محمول باشد و بدين ترتيب، هيچ کدام از کلیات را نمی توان جوهر دانست.(همان، 259)
فرديت و واحديت
ارسطو درباره جوهر بودن كلي بیان می کند که جوهر شيء مفرد بايد خاص همان شیء، فرد و واحد باشد. اين مطلب را در تقابل با كلی می توان استنباط کرد؛ به نظر می رسد كه ممکن نیست هيچ كلي اي جوهر باشد؛ زيرا اولاً جوهرِ هرشيء مفرود، چيزي است كه خاص آن شیء می‌باشد و به هيچ شیء ديگر تعلقی ندارد، در صورتی كه كلي عام است؛ زيرا كلي به چيزي م يگوييم كه به بيش از يك شيء تعلق دارد. پس كلي، جوهرِ كدام شيء مفرد می‌باشد؟ يا بايد جوهرِ همه ی اشيايی باشد كه به آنها تعلق دارد، يا جوهر هيچ شیء. كلی جوهرِهمه ي اشيا نمی‌تواند باشد؛ و اگر جوهر يك شيء باشد، اين شيء عين همه ي اشياي ديگر میباشد؛ زيرا اشيايی كه جوهرشان واحد است و درواقع ماهيتشان واحد است، خود نيز واحد می‌باشد. (همان، 301)
با بررسی اين ويژگی های جوهر، بايد ببينيم ارسطو چه چيزي را به درستی شايسته ی نام جوهر دانسته. اکنون اطلاقات جوهر را بررسي مي كنيم تا به جوهر حقيقي دست يابيم: جوهر بر چهار موضوع اصلي اطلاق مي شود: 1-ذات 2-كلي 3-جنس و 4-موضوع.
موضوع به سه معنا تقسیم میشود: 1-ماده 2-صورت و3- شيء ملموس مركب از ماده و صورت به منزله ي كل. پس اطلاقات جوهر شش مورد می‌باشد. اما جنس مثالي از كلي است به همین خاطردو چیزند. ارسطو معتقداست ذات نیزهمان صورت است.به اين ترتيب آن شش مورد دو موردش حذف میشود و به چهار مورد كاهش مي يابد: ماده، شيء مركب از ماده و صورت به عنوان كل، صورت و كلي. اكنون این چهار مورد را مورد تحلیل و بررسی قرار می دهیم.
ماده:
ارسطو درابتدا فرض را بر اين مي گذارد كه جوهر ماده است. اين فرض به نظر درست میرسد، زيرا اگر همه چيز را از شيء بگيريم، جز ماده چيزي از آن باقی نمی ماند. «مراد من از ماده آن چيزي است كه في حد ذاته نه شيء معيني است و نه كميت معيني دارد و نه تحت مقوله هاي ديگري كه موجود به وسيله ي آنها متعين مي شود قرار دارد».(همان، 259) پس ماده موضوعی است كه حمل بر هيچ چيز نمي شود و اين مهم ترين ويژگي جوهر میباشد. اما دو ويژگي ديگرجوهر يعني وجود مستقل و فرديت در ماده نمي باشد.در اینجا به نظر مي رسد كه ارسطو از تعريف منطقي خود درکتاب ارگانون منصرف می‌شود و كمی عينی تر ودقیق تر جوهر را مورد بررسی قرار می دهد.

 

تعداد صفحات

93

شابک

978-622-378-237-4

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.