کتاب انتظار بدون استرس

کتاب انتظار بدون استرس

207,200 تومان

تعداد صفحات

146

شابک

978-622-378-202-2

نویسنده:

فهرست

عنوان                                                                                                            صفحه

فصـل اول   11

مقدمه. 11

فصـل دوم  17

مفاهیم و پیشینه. 17

سلامت روان.. 18

بهزیستی روانشناسی.. 21

خستگی.. 33

اختلالات هیجانی.. 61

پیشینه. 79

چارچوب نظری و مدل مفهومی مطالعه. 85

فصـل سوم  89

روش‌شناسی.. 89

فصـل چهارم  101

تجزیه‌وتحلیل اطلاعات… 101

تحلیل توصیفی داده‌ها 102

شاخص‌های توصیفی متغیرهای مطالعه. 106

فصـل پنجم   121

نتیجه‌گیری.. 121

نتایج حاصل از فرضیه‌های مطالعه. 124

نتيجه‌گيری کلی از فرضیات مطالعه. 128

منـابع و مآخـذ   133

منابع فارسی.. 133

منابع غیرفارسی.. 139

 

 

اختلالات هیجانی[1]

هیجان، زنجیره‌ی پیچیده‌ای از واکنش ها به یک محرک است که شامل ارزیابی های شناختی، تغییرات ذهنی، برانگیختگی خودمختار و عصبی، انگیزش برای عمل و رفتار برای تأثیرگذاری روی محرکی که آغازگر آن زنجیره ی پیچیده است طراحی شده است (پلاچیک، 1982).

مواجه شدن با رویدادی مهم، فرایندهای شناختی و زیستی را فعال می کند که جمعا عناصر مهم هیجان، از جمله احساس ها، انگیختگی بدن، رفتار هدفمند و بیانگری را فعال می سازند.

بررسی هیجان ها همواره مورد توجه پژوهشگران بوده است. نظریه های مختلف در خصوص هیجان محصول این بررسی هاست. این نظریه ها از ارسطو گرفته تا فروید نه تنها پایه و اساس فهم از هیجان ها هستند. بلکه اساس فهم حوزه های دیگر دانش نیز محسوب می شوند چارلز داروین آغازگر مطالعه علمی درباره هیجان بود. در سال 1837، داروین مهمترین کتابش در حوزه هیجان یعنی «تظاهرات هیجانی در انسان و حیوان» را منتشر کرد و در سال 1838، شروع به نگارش مشاهداتش درباره ی هیجان نمود. داروین بررسی هیجان عصر حاضر را شکل داد. او زمینه بررسیتظاهرات چهره ای هیجان ها را بنیان نهاد. از این گذشته ادعای عمومیت تظاهرات هیجانی را مطرح ساخت که در آن زمان امری غیر معمول بود (بشارت،1387).

از دیگر پایه‌گذاران هیجان در قرن نوزدهم، ویلیام جیمز بود که هیجانها را مبنای رویکرد جسمانی تفسیر می_کرد. ویلیام جیمز برخلاف عقیده رایج در آن زمان- زمانی که ما یک هیجان را احساس می کنیم، این هیجان خاص ما را برمی انگیزد تا به شیوه ای خاص عمل کنیم او معتقد بود زمانی که ما چیزی را درک می کنیم، هیجان خاصی را تجربه می کنیم. بر این اساس هیجان ها ادراک تغییرات بدنی در واکنش به یک رخداد خاص هستند. اوتلی، جنکینز و کلتنر در ادامه ی این مسیر نظریه فروید درباره هیجان ها در خور توجه است. فروید هیجان ها را از منظر آسیب شناسی بررسی کرد. او پیشنهاد داد که وقایع خاص، به ویژه از نوع جنس، می_توانند به قدری آسیب_زا باشند که زخم های روان شناختی از خود به جا بگذارند، به طوری که مابقی زندگی را تحت تاثیر قرار دهند. فروید از اولین کسانی بود که مدعی شد هیجانها، هسته ی اصلی بسیاری از آسیب_هاهستند. بر اساس مفروضه های تحلیل روانی (الکساندر، 1950؛ دانبر، 1943؛ دیش، 1933؛ به نقل از اوتلی و همکاران،2006) که تضادهای درون روانی به صورت کلامی بیان نشوند، از مسیر جسمانی متجلی می شوند. این توضیح، بیان کاملا ساده ای از تاثیرات متقابل و پیچیده بین فرایند های درون روانی و زیستی است.

اواخر دهه 1940 مک لین به این نکته اشاره کرد که تجربه های هیجانی بسیاری از بیماران مبتلا به اختلال روان تنی بسیار پایین تر از سطوح بهینه توصیف کلامی و نمادین هشیار است. این ویژگی مشکلاتی را در جریان درمان های تحلیلی ایجاد می کند. به منظور درک بهتر دشواری درمان این بیماران از طریق روان تحلیل گری، (راش، به نقل از اوتلی و همکاران، 2006) به بررسی بیماران مبتلا به اختلال های روان تنی پرداخت. او مشاهده کرد که این بیماران شخصیت کودکانه دارند، در مسیر رشدی خود دچار بلوغ ناقص یا تعویقی هستند. آن ها در تخلیه تنش از طریق تکلم، حالت های چهره یا ابرازهای نمادین، ناتوان بودنداز این رو مسیرهای جسمانی تنها ابزار موجود آن ها برای تخلیه این تنش بود، بیمارانی که بیان کلامی احساسات در آن ها کم است یا اصلا وجود ندارد به عنوان بی‌سوادهای هیجانی توصیف می شوند (فریدمن و سوییت 1954) سیفنوس واژه ی الکسی تایمیا (که ریشه ای یونانی دارد متشکل از Alexis: به معنای فقدان، thymia به معنای کلمهو به معنای هیجان هاست) برای این پدیده ابداع کرد (نقل از اوتلی و همکاران،2006) از آن پس ناگویی هیجانی به یک مفهوم پذیرفته شده تبدیل شد.

معادل های لغوی این واژه، ناگویی خلقی و ناگویی هیجانی هستند و برحسب مرزهای متداخل واژه های خلق و هیجان در گستره روان شناسی و سلیقه های مولفان به صورت جایگزین مورد استفاده قرار گرفته اند؛ اما از نظر مفهومی این سازه با نارسایی هیجانی مطابقت می کند (بشارت، 1387). ناتواني در شناخت حالات هيجاني[2] ديگران و نشان دادن هيجانات وابسته به موقعيت در متون با نام ناگویی هيجاني شناخته مي شود. ناتواني در شناسايي احساس ها، دشواري در توصيف احساس ها (هلمس[3] و همکاران،2008).

بر اساس یافته های پژوهشی (1963 نمیا، 1996،1970،1973،2000)، پنج جنبه برای ناگویی هیجانی مطرح شده است که عبارت اند از: کاهش ظرفیت برانگیختگی هیجانی (سهولت در تجربه یک احساس هیجانی یا برانگیختگی هیجانی به واسطه محرک های درونی و بیرونی)، خیال پردازی، تشخیص هیجان ها، تبدیل هیجان ها به کلام و فکر کردن درباره هیجان ها یا تحلیل هیجان ها (نقل از برموند، ورست و مورمان، 2006).

ناگویی هیجانی سازه ای است چند وجهی متشکل از دشورای در شناسایی احساسات و تمایز بین احساسات و تهییج های بدنی مربوط به انگیختگی هیجانی؛ دشواری در توصیف احساسات برای دیگران؛ قدرت تجسم محدود که بر حسب فقر خیالپردازی ها مشخص می شود؛ سبک شناختی عینی (غیر تجسمی)، عمل گرا و واقعیت مدار یا تفکر عینی (تیلور و بگبی، 2000؛ سیفنوس، 2000) افراد مبتلا به ناگویی هیجانی، تهییج های بدنی بهنجار را بزرگ می کنند، نشانه های بدنی انگیختگی هیجانی را بد تفسیر می کنند، درماندگی هیجانی را از طریق شکایت های بدنی نشان می دهند و در اقدامات درمانی نیز به دنبال درمان نشانه های جسمانی هستند (تیلور، پارکر، بگبی، اکلین،1992؛ به نقل از بشارت،1387).

 

ویژگی های رفتاری افراد مبتلا به ناگویی هیجانی

همان گونه که ذکر شد، افراد مبتلا به ناگویی هیجانی در سطوح مختلف دچار ناتوانی هستند، در سطح شناختی دو فرایند تفکر کلامی و کلامی سازی به هم متصل و کاملا عینی (غیر تجسمی) است. به طوری که واقعیات با جزئیات بسیار دقیق بیان می شوند. افراد مبتلا به ناگویی هیجانی، خواب نمی بینند و در صورتی که خواب ببینند، رویاهای کوتاه، ساده و بدون مفهوم هستند. این افراد در تشخیص و توصیف احساسات دیگران نیز ناتوانند، چهره و ظاهری خشک و بی احساس دارند و نمی تواند هیجان های را با چهره منتقل کنند (فراولی و اسمیت، 2001).

سیفنوس و نمیا به کارکرد نابهنجار و ناتوانی فرد در حرکات بدن، گرایش به رفتارهای تکانشی، ناراحتی و یا اجتناب از روابط اجتماعی و ضعف در مراقبت و یا اداره زندگی در این افراد اشاره نمودند. طبق نظر آن ها این پدیده تنها یک پدیده کلامی نیست، چرا که در غیر این صورت باید در مقایسه افراد مبتلا به ناگویی هیجانی برای شناسایی و ابراز هیجان هایشان، براساس اندازه گیری های غیرکلامی، تفاوتی مشاهده نشود؛ در حالی که پژوهش های پارکر روشن ساخت که توانایی شناسایی هیجان ها با افزایش نمره ناگویی هیجانی، کاهش می یابد. این کاهش هم به صورت کلامی و هم به صورت غیرکلامی است (فراولی و اسمیت،2001).

به طور کلی ناکامی افراد مبتلا به ناگویی هیجانی در بیان احساسات شان دلیلی است بر شمار زیادی از شکایت های جسمانی و بیان جزئیات بی اهمیت از حوادث و جریان هایی که معمولا باعث بروز هیجان در بیماران مبتلا به ناگویی هیجانی نمی شود. نقص در توانایی فرد برای ساختن نمادها (در رفتارهای کلامی، تخیلات و رویاهایشان) باعث می شود فرد مبتلا به ناگویی هیجانی این نشانه ها را بروز دهد افراد مبتلا به ناگویی هیجانی همچنین دچار ضعف در مراقبت یا اداره خود، ناراحتی و اجتناب از روابط اجتماعی هستند (کیکو[4] و همکاران، 2010).

افرادی دارای ناگویی هیجانی، در ابراز هیجان هایشان در غالب کلمات مشکل دارند، آن ها فاقد رویاهایی درباره ابراز احساسات تند و محتوای تفکر آن ها تحت سلطه ی جزئیات رویدادهای محیط شان قرار دارد (کلنر، 1990).

همان گونه که لوملی[5] و همکارانش (2005) ذکر کرده اند، افراد مبتلا به ناگویی هیجانی داری زندگی تخیلی محدود، تصورات ضعیف و رویاهای محدود هستند و علاوه بر این، تفکرات عینی را بر درون نگری شناختی ترجیح می دهند.

نظریه های مربوط به علت شناسی ناگویی هیجانی در دامنه ی وسیعی از نظریه های نوروبیولوژیک تا نظریه های اجتماعی- فرهنگی قرار دارند (جولا، سالیمن، ساریجاروی، 1999). بحث بر سر این است که ناگویی هیجانی یک صفت شخصیتی است یا یک حالت نوسانی ویا نوعی دفاع ایگوست و یا اینکه یک مصنوع فرهنگی است (تاکن[6]، 2001).

ناگویی هیجانی حالتی در برابر ناگویی هیجانی صفتی

مطالعات صورت گرفته در زمینه ثبات زمانی ناگویی هیجانی به دو دسته ی کلی تقسیم می شوند دسته ی اول، شامل مطالعاتی است که ناگویی هیجانی را به عنوان یک «صفت» شخصیتی پایدار در نظر گرفته اند که با نارسایی عملکرد در پردازش اطلاعات هیجانی مشخص می گردد (سالمینن، ساریجاروی، تویکا، کاهانن، وآرلا، 2006). دسته دوم، نظری متضاد دارند و معتقدند که این سازه باید به عنوان یک «حالت» گرفته شود که نتیجه مستقیم درماندگی مشخص شده است. (هانکالامپی، هینتیکا، سارنین و لتونن[7]، 2000).

بر اساس رویکرد دوم، ناگویی هیجانی تنها به عنوان یک مکانیسم دفاعی ساده برای محافظت از شخص در مقابل درماندگی های هیجانی مرتبط با موقعیت های شدید آسیب زا، در نظر گرفته می شود (بشارت و شهیدی،2011).

مکانیسم های دفاعی فرایندهای خودکار تنظیم خود هستند که با هدف کاهش تناقضات شناختی و تغییرات ناگهانی در واقعیات بیرونی و درونی و به وسیله تحریف ادراک های فرد از رویدادها تهدید کننده، عمل می کنند (هوملس و همکاران،2008).

در یک تقسیم بندی کلی، ناگویی هیجانی به دو نوع اولیه و ثانویه تقسیم شده است بر اساس نظر سیفنوس، ناگویی هیجانی اولیه در اثر سیر غیر طبیعی و ناقص تحول در دوران کودکی ظاهر می شود این موضوع باعث ناتوانی جزیی و یا کلی در تفکیک احساسات مشخص فرد مثل لذت، اضطراب، ناراحتی و خشم می شود. ناگویی هیجانی ثانویه بر اثر بحران های جدی زندگی مثل تجربه های آسیب زا با حوادث و یا در ضمن ابتلا به بیماری های سخت و شدید به وجود می آید (فراولی و اسمیت[8]، 2001) ناگویی هیجانی اولیه هماهنگ با نظریه ای است که ناگویی هیجانی را یک صفت شخصیتی می داند در مقابل ناگویی هیجانی ثانویه بیشتر بیانگر یک حالت است (تول، میداگلیا و رومیر،2015).

در این زمنیه هندریکس[9] و همکاران (1991) نیز میان ناگویی هیجانی حالتی در برابر صفتی متمایز قائل شده اند. ناگویی هیجانی حالتی ممکن است در پاسخ به استرس ادراک شده و اضطراب فراگیر ایجاد شود و زودگذر باشد. لوملی (2000)، ناگویی هیجانی حالتی را، به عنوان ناگویی هیجانی ثانوی تعریف می کند؛ دفاع یا سازوکاری برای مقابله با دردهای هیجانی، خاطرات آزاردهنده و برانگیختگی فیزیولوژیک، می داند وی معتقد است که ناگویی هیجانی، اغلب به عنوان سازوکاری جهت مقابله با پریشانی به خصوص در افرادی که تجربه آسیب شدید داشته اند، خدمت می کند. در حالی که با گذشت زمان پریشانی در این افراد کاهش می یابد، ناگویی هیجانی ممکن است همچنان پابرجا باقی بماند، بنابراین ناگویی هیجانی در جمعیت عمومی تقریبا با ثبات است (سالمینن، ساریجاروی، تویکا، کاهانن و آرلا[10]، 2006). ولی در نمونه های بالینی، درجاتی از وابسته به حالت بودن را نشان می دهد (هانکالامپی، کویووما، هانکانن، هینتیکا، لتانن و همکاران، 2001). از سویی دیگر، ناگویی هیجانی به عنوان صفت شخصیتی پایداری شناخته می شود که به صورت مثبت با نوروز گرایی (پاندیو مندال،1996)، افسردگی (هیندریکس، هاویلند و شاو، 1991)، اضطراب (بگبی، تیلور و اتکینسون، 1988) و اختلالات سایکوتیک (ونت ووت، آلیمان برموند و کان، 2007) هم بسته است و به صورت طبیعی در جمعیت عمومی توزیع می شود و باید به صورت پیوستار در نظر گرفته شود نه گسسته، یک حالت بیماری نیست، آزمایشات فراوانی آن را به عنوان صفت شخصیتی پایدار تایید کرده اند نه به عنوان پیامد یک آشفتگی روان شناختی؛ ناگویی هیجانی سازه شخصیتی منحصر به فردی است که به وسیله صفات مطرح شده در ابعاد مدل پنج عاملی شخصیت مشخص می شود (دودو و همکاران[11]، 2003). لوملی (2004) ناگویی هیجانی را به عنوان یک نقص تعریف می کند نه یک دفاع روان شناختی، هندریکس و همکاران (1991)، واژه ناگویی هیجانی را به منظور توصیف فقدان ابراز هیجانی، در افرادی که دارای شکایات جسمانی زیادی بودند به کار بردند. آن ها این سازه را دارای 4 ویژگی در نظر گرفتند مشکل در شناسایی و توصیف احساسات، مشکل در تمایز احساسات از حواس بدنی، فقدان تصور و تفکر نمادین و گرایش به تفکر حل مساله به صورت عینی. در مجموع، ویژگی های افراد دارای ناگویی هیجانی عبارت است از:

  • ناتوانی در توصیف کلامی احساسات یا ابراز ناراحتی های عاطفی
  • دشواری در تمایز هیجان ها و احساسات مختلف از یکدیگر
  • فرایندهای تصوری محدود که با فقدان رویاها مشخص می گردد
  • مشکل در به یاد آوردن رویاها و ضعف در توانایی درون نگری
  • اشتغال ذهنی با جزئیات بی اهمیت محیط بیرونی. این تمرکز روی دنیای بیرونی، منجر به فقدان توجه به ترس ها، آرزوها و رویاهای درونی می گردد.
  • ناتوانی در برقراری ارتباط میان رویدادها، برانگیختگی عاطفی و پاسخ های جسمانی
  • مشکل در تمایز قائل شدن میان سطوح هیجانی از یکدیگر. برانگیختگی هیجانی، اغلب به صورت جسمانی تجربه می شود.
  • سبک ارتباطی خشک و انعطاف ناپذیر
  • گرایش به روابط موضوعی عملی، ابزاری و ماشینی (وایت، مک دونل و کروینو[12]، 2011)

افرادی که دارای سطوح بالایی ناگویی هیجانی هستند، مشکلات بیشتری را در فرایند پردازش شناختی و ابراز کلامی هیجان هایشان تجربه می کنند. این افراد تمایل بیشتری به تمرکز روی اجزای جسمانی برانگیختگی هیجانی شان دارند؛ و احساسات جسمانی شان را تقویت و سوءتعبیر می کنند (مارتین[13] و همکاران، 2015).

پردازش هیجانی دارای پنج مولفه است:

  • فراخوان‌ها: رویدادهای علی، محرک ها و نشانه های هیجانی، احساسات پردازش نشده و تفسیرهای اولیه است.
  • ارزیابی: ارزشیابی تناسب فراخوان ها با هدف و تجسم احساسات
  • ارزیابی ثانویه: استنتاج های بافتاری اهمیت هیجان ها برای خود و دیگران
  • آمادگی عمل: طراحی برای عملی سازی پاسخ عاطفی
  • اجرا: پاسخ عاطفی مناسب (هوملس و همکاران، 2008).

هر کدام از این مولفه ها در تجربه هیجان سهم بسزایی دارند. فراخوان ها مکانیسم های پردازشی آغازین هستند و محرک های هیجانی و تفسیرهای آن ها را ارائه می کنند. ارزیابی بر ساختارهای مفهومی هیجان متمرکز است؛ جایی که وقایع تفسیر شده با توجه به اهداف فردی، ساختارهای شناختی و سناریوهای عواطف ارزیابی می شوند. در ارزیابی ثانویه، تجسم های هیجانی برای درک ارتباط و اهمیت بافتاری، برای فرد و دیگران مورد قضاوت قرار گرفته و به منظور استنتاج های بافتاری خوب مورد استفاده قرار می گیرند. آمادگی عمل، مرحله ای است که تجسم های هیجانی به واسطه ارتباطات بافتاری و فردی تقویت شده به کنترل سطح بیان هیجانی پیوند می خورد. در این مرحله سیستم هیجانی، پاسخ و عمل هیجانی تولید می کند. در نهایت در مرحله اجرا، طرح ها برای بیان هیجانی اجرا می شوند و رفتار هیجانی ظاهر می گردد. این مولفه ها نه تنها زیربنای دانش هیجانی هستند بلکه در ارتباط آن ها با هم نیز نظم و ترتیب ویژه ای وجود دارد. بر اساس اظهارات (لدو،1996، نقل از اوتلی[14] و همکاران،2006) سیستم عاطفی بر اساس یک ترتیب علی سازماندهی شده است که در نهایت منجر به پاسخ های هیجانی و تجربه هیجانی می شود.

در واقع این که چه چیزی ناگویی هیجانی را به وجود می آورد، هنوز کاملا روشن نیست این موضوع رویکردهای متفاوت مورد بررسی قرار گرفته است ازجمله مهمترین آن ها رویکردهای عصب شناختی، زیست شناختی، رویکرد پردازش اطلاعات، رویکرد روان پویشی و رویکرد اجتماعی-فرهنگی است که در ادامه شرح داده خواهد شد (هلمس و همکاران، 2008).

نارسایی هیجانی از دیدگاه نوربیولوژیک

الف) جسم پینه‌ای

مطالعات گوناگون نشان داده اند که در اکثر مردم فرایندهای کلامی هشیاری و پردازش زنجیره ای اطلاعات در نیمکره چپ به وقوع می پیوندد، در حالی که فرایندهای غیرکلامی، ناهشیار و پردازش اطلاعات آن کل نگر و موازی و در نیمکره راست صورت می گیرد (گالین، 1974؛ گازینگا، 1989؛ جوزف، 1982؛ مارتین و همکاران، 2015). علاوه بر این، نشان داده اند که پردازش اطلاعات هیجانی اساسی در نیمکره راست اتفاق می افتد (گینوتی، کالتا گیرون و زوکولوتی، 1993؛ 1993؛ لین وهمکاران، 1995، کیکو و همکارن، 2010). این یافته ها منجر به این فرض شده اند که عدم رشد جسم پینه ای یا قطع این ساختار عصبی منجر به ناگویی هیجانی می شود (کریستال،1998؛ میلر، 1986)؛ فرضی که به وسیله پژوهشگران زیادی مورد تایید قرار گرفته است (تن هوتن و همکاران، 1985). این نکته با این یافته که نمرات ناگویی هیجانی به طور معنادار با انتقال بین نیمکره همبسته است، هماهنگ است (زیتین و همکاران، 1989) (گازانیکا و لیدوکس، 1987)؛ با وجود این، نشان دادند که افرادی که ناحیه جسم پینه ای شان قطع شده بود هیچ مشکلی در ارزیابی هیجانی محرک های دریافتی غیر هشیار نداشتند. این یافته با این فرض که مولفه های شناختی مستقیما به وسیله جسم پینه ای به نیمکره چپ می رسد تبیین می شود، در حالی که ارزش هیجانی به صورت نزولی ابتدا به سیستم لیمبیک فرافکن می شود و از آنجا به وسیله بافت عصبی رابط قدامی به نیمکره چپ می رسد. این تفسیر با این نتایج که بافت عصبی رابط قدامی، بادامه و بخش های پالو- کورتیکال در هردو نیمکره و همچنین ناحیه گیجگاهی قدامی را به هم وصل می کند هماهنگ است (کلوب و ویشاو،1990؛ هلمس و همکاران،2008).

بر اساس این یافته ها، این فرض مطرح شد که بلوکه کردن عملکرد جسم پینه ای در نوع خاصی از ناگویی هیجانی در افرادی که در حال تجربه احساسات هیجانی هستند نقش دارد، اما در کنار این برانگیختگی هیجانی تفکیک نشده، هیچ نوع فرایندهای شناختی هشیاری در خصوص این احسات هیجان باقی نمی ماند (ماتیلا[15]، 2009).

ب) بافت عصبی رابط قدامی

بر اساس نظر گازانیگا و دی لوکس (1987) افرادی که عملکرد ناحیه بافت عصبی رابط قدامی شان از کار افتاده است قادر به تجربه کردن احساسات هیجانی نیستند، در حالی که آنها می تواند در عین حال به طور همزمان به شناخت های همراه با آن هیجانات دسترسی داشته باشد. گازاینگا و دی لوکس (1987) زنی را توصیف کردند که هر دو ناحیه جسمی پینه ای و بافت عصبی رابط قدامی اش قطع شده بود و قادر به بیان احساساتش نبود. این پژوهشگران بر اساس مطالعه بر روی این زن و مطالعات گوناگون دیگر ثابت کردند که ناحیه بافت عصبی رابط قدامی در سبب شناسی ناگویی خلقی درگیر است (ماتیلا،2009).

ج) نیمکره راست

راس و راش (1981) و فریشکون و هوانیتز (1985) بیمارانی را توصیف کردند که دچار ضایعاتی در قشر راست مغز شده بودند. این بیماران تمام نشانه های افسردگی اساسی مثل بی خوابی، کاهش اشتها، افزایش تحریک پذیری، انزوای اجتماعی و پاسخ عدم فرونشانی ACTH به دگزامتازون را نشان دادند اما احساسات افسردگی را به طور کامل انکار کردند. همه این نشانه ها بعد از درمان با ضد افسردگی ها به جز بی علاقگی هیجانی از بین رفتند. این پژوهشگران نشان دادند که با وجود اینکه بیمارانشان واکنش های هیجانی شان را نمی توانستند توصیف کنند، به طور کامل قادر به توصیف واکنش های هیجانی دیگران و واکنش های هیجانی کنونی شان از دوره قبل از تصادفشان بودند که این نکته نیز بیانگر این است که مشخصه های افراد مبتلا به ناگویی هیجانی در نتیجه ناتوانی های شناختی و یا حرکتی نیست. عدم وجود عاطفه در نتیجه ضایعات نیمکره راست قبلا در سال 1950 توسط وینشتاین و کان توصیف شده بود. گینوتی (1972) نشان داد که 30% موارد کرختی هیجانی در نتیجه ضایعات قشر راست مغز است. این نتایج بیانگر این نکته است که ضایعات نیمکره راست می تواند به ناگویی هیجانی منجر شود (تیلور و بگبی، 1988). با وجود این، این یافته ها دارای تلویحات زیادی است. پدیده ای که بخشی از نشانگان ناگویی هیجانی به حساب می آید (میلر، 1986؛ کریستال، 1988). وکسلر (1973) نشان داد که بیماران مبتلا به ضایعات نیمکره راست در به یادآوری اطلاعات هیجانی مشکل دارند، اما در خصوص اطلاعات خنثی این طور نیستند. سرانجام اینکه بیماران مبتلا به ناگویی هیجانی گاهی اوقات رفتارهای هیجانی و خشونت آمیز بدون هیچ نوع عاطفه نشان می دهند (فرانز[16] و همکاران، 2007)؛ که تمام این ها از علایم آسیب نیمکره راست است.

د) قشر پیشین حدقه‌ای

فریمن و واتس در سال 1947 بر اساس پیشینه مطالعات قطعه بری قطعه پیشانی به این نتیجه رسیدند که این افراد دچار مشکلاتی در زمینه هیجان شدند (کوچارسکی، 1984) فریمن روشی را مطرح کرد که در آن، بخش حداقه ای میانی از بقیه قسمت ها مغز جدا می شود. درد شدید قبل از عمل جراحی، بعد از عمل تجربه نمی شود و از بین می رود. این بیمارانن بعد از عمل دچار نوعی کرختی هیجانی بودند (فرانز و همکاران،2007) و هیچ نوع احساس افسردگی و غمگینی نداشتند و از مکانیسم های دفاعی نیز استفاده نمی کردند. احساس گناه راجع به روابط جنسی نیز بعد از عمل جراحی از بین رفت (ماتیلا و جو کاما[17]،2006). تریگ (1970) به این نتیجه رسید که بعد از قطعه بری قسمت پیشانی مغز، دنیا و اطرافیان مثل قبل تعبیر و تفسیر می شود؛ با وجود این تعبیر و تفسیرها همراه با احساسات هیجانی نیستند.

آسیب های ناحیه پیش پیشانی مغز باعث بازداری زدایی رفتار هیجانی نیز می شود و منجر به دوره های کوتاه مدت رفتارهای هیجانی خشونت آمیزی می گردد (فاستر، 1989؛ مالوی و دافی، 1994؛ وینشتاین،1990). این رفتارها بدون عاطفه و هیجان همراه هستند به شکلی که در بیماران مبتلا به ناگویی هیجانی نیز دیده می شوند (نیمیا و همکاران، 1979؛ کریستال، 1988). علاوه بر این، بیماران مبتلا دچار آسیب های ناحیه پیش پیشانی کاهشی در ابرازات چهره ای و خیالات نشان می دهند که این ویژگی ها در افراد مبتلا به ناگویی هیجانی نیز مشادهد می شود (ماتیلا،2009)

تعداد صفحات

146

شابک

978-622-378-202-2

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.