کتاب معلم مادر

184,800 تومان

تعداد صفحات

132

شابک

978-622-378-450-7

نویسنده:

 

پیشگفتار
کتاب حاضر با هدف بررسی‌ و شناخت‌ رابطه‌ بین‌ شخصیت حمایتی‌ و خودکارآمدی‌ تدریس‌ معلم‌ با رضایتمندی‌ و موفقیت‌ تحصیلی‌دانش‌ آموزان انجام گردید. می‌توان گفت انعطاف‌پذیری معلم‌ بیشترین‌ تأثیر را در افزایش‌ رضایت مندی‌ و موفقیت‌ تحصیلی‌ دانش‌ آموزان دارد. همچنین‌ بین‌ خودکارآمدی‌ عمومی‌ معلم‌ با افزایش‌ سطح‌ رضایتمندی‌ در دانش‌ آموزان همبستگی‌ مثبت‌ دیده شد. بین‌ عوامل‌ پنجگانه‌ شخصیت‌ نیز، در دو آیتم‌ مسئولیت‌‌پذیری و روان رنجوری‌ با افزایش‌ رضایتمندی دانش‌ آموزان همبستگی‌ منفی‌ به‌ دست‌ آمد. درنتیجه معلمین‌ منعطف‌‌تر می‌ توانند باعث‌ افزایش‌ سطح‌ رضایت مندی‌ و موفقیت‌ تحصیلی‌ دانش‌ آموزان شوند که‌ باعث‌ افزایش‌ سطح‌ یاگیری‌ در دانش‌ آموزان می‌شود

 

 

فصل 2

جنبه‌‌هاي نسبت دادن

بنا به نظريه واينر، علت هايي که افراد براي شکست ها و موفقيت هايشان برمي‌‌گزينند داراي سه بُعد يا سه جنبه زير است:

  1. مکان کنترل: يعني موقعيت يا منبعِ علتِ موفقيت و شکست در رابطه با فرد (دروني يا بيروني).
  2. وضعيت پايداري: يعني ثابت يا متغير بودن علت هاي موفقيت و شکست (پايدار يا ناپايدار).
  3. کنترل پذيري: يعني در اختيار فرد قرار داشتن علت هاي موفقيت و شکست يا خارج از اختيار او بودن (قابل کنترل يا غيرقابل کنترل).

از بُعدهاي سه‌گانه نسبت دادن مفهوم منبع (مکان) کنترل جاي مهمي دارد. نظريه مکان کنترل از آن جوليان راتر[1] (1966) است و درباره نظام اعتقادي افراد در رابطه با منابع تقويتي تدوين شده است.

در اين نظريه چنين فرض شده که افراد از لحاظ اعتقاد به مکان کنترل به دو دسته تقسيم مي‌‌شوند: 1) گروهي که موفقيت ها و شکست هاي خود را به شخص خود نسبت مي‌‌دهند. 2) گروهي که موفقيت ها و شکست هاي خود را به عوامل محيطي بيرون از خود نسبت مي‌‌دهند. گروه اول که موفقيت ها و شکست هاي خود راد عموماً به شخص خود (مثلاً، توانايي يا کوشش شخصي) نسبت مي‌‌دهند افراد داراي منبع کنترل دروني ناميده شده‌‌اند، و گروه دوم که موفقيت ها و شکست هاي خود را معمولاً به عوامل بيرون از خود (مثلاً، سطح دشواري تکليف يا بخت و اقبال) نسبت مي دهند افراد داراي منبع کنترل بيروني نام گرفته‌‌اند.

کاربردهاي آموزشي نظريه انگيزشي نسبت ­دادن

مشکل بزرگ آموزشي معلمان وجود دانش آموزاني است که داراي مفهومِ خود (خودپنداره) سطح پاييني هستند. اين مفهومِ خودِ ضعيف از شکست هاي پياپي آنان در يادگيري و تحصيل ناشي شده است. اين دانش آموزان بين موفقيت ها و اعمال خود رابطه نزديکي نمي‌‌بينند و شکست تحصيلي خود را به فقدان توانايي نسبت مي‌‌دهند. اين اعتقاد که نتايج اعمال آنها مستقل از اعمال آنهاست به درماندگي آموخته شده مي‌‌انجامد. اين نوع اِسنادها ناسازگارند و بايد آنها را تغيير داد.

هدف برنامه‌‌هاي آموزشي مربوط به تغيير دادن اسنادهاي ناسازگار اين است که روند زير تغيير کند:

شکست – فقدان توانايي (غيرقابل کنترل)- احساس عدم شايستگي (نپذيرفتن مسئوليت)- دست کشيدن از کوشش- کاهش عملکرد و به روند زير تبديل شود:

شکست- فقدان کوشش (غيرقابل کنترل)- احساس گناه يا شرمساري (پذيرفتن مسئوليت)- کوشش بيشتر- افزايش عملکردبراي اين منظور، شرايط آموزشي بايد بر يادگيري تاکيد کند نه بر پيشرفت. تاکيد بر يادگيري مشوق کوشش هاي دانش آموز است و از طريق تاکيد بر فعاليت دانش آموز، به عوض تاکيد بر درست بودن يا غلط بودن پاسخ او، بازخوردهاي لازم فراهم مي‌‌شوند و اشتباهات اصلاح مي‌‌گردند.

.‌بخش دوم: ويژگي‌‌هاي شخصيتي

نظر به اهميت مطالعه ي شخصيت و نقش آن در شناخت رفتار، طبيعي است که تصور کنيم که در سرتاسر تاريخ روان شناسي جايگاه ويژه اي به شخصيت داده شده باشد. در حقيقت به طور منطقي مي توان فرض کرد که شخصيت موضوعي است که روان شناسي در مجموع بدان مربوط مي شود. اما چنين چيزي درست نيست. امروزه، شخصيت تنها موضوع اصلي روان شناسي نيست.

عدم توافق روان شناسان درباره‌‌ي ماهيت شخصيت و کارآمدترين روش مطالعه‌‌ي آن، به اختلاف نظرهاي زيادي درياره ي خود واژه ي شخصيت انجاميده است.

 

گوردن آلپورت در يکي از کتاب هاي کلاسيک خود پنجاه تعريف گوناگون از شخصيت ارائه کرد. شخصيت جزء آن دسته از واژه‌‌ها است که همه‌‌ي ما تصور مي کنيم، معني آن را مي‌‌دانيم و درست يا غلط همواره آن را به کار مي‌‌بريم. يکي از روان‌‌شناسان معتقد است هرگاه که ما از واژه‌‌ي «من» استفاده مي‌‌کنيم، دقيقا بدانيم چه مي‌‌خواهيم و اين واژه بر چه چيزي دلالت مي‌‌کند، شناخت نسبتا خوبي درباره‌‌ي معني شخصيت به دست آورده‌‌ايم. براي شناخت دقيق واژه‌‌ي شخصيت بايد به ريشه‌‌ي اين واژه‌‌ي يوناني پرسونا به معناي نقابي که هنرپيشه‌‌ها در اجراي نقش‌‌هاي خود به چهره مي‌‌زنند، گرفته شده است. بر همين اساس، شايد تصور کنيد که شخصيت به ويژگي‌‌هاي بيروني قابل مشاهده‌‌ي ما از سوي ديگران دلالت داشته باشد، بنابراين، شخصيت، فرد را مي‌‌توان بر مبناي تأثيري که وي بر ديگران به جاي مي گذارد، تعريف کرد؛ يعني رفتار فرد چگونه به نظر مي رسد.

اکثر مردم مفهومي فراتر از اين‌ها از واژه‌‌ي شخصيت در ذهن دارند. مردم معمولا بسياري از ويژگي‌‌هايي ديگران را به مجموعه اي از صفت‌ها و ويژگي هاي گوناگوني که تأثير اساسي‌تر و عميق تري از ظاهر بدني دارند، نسبت مي‌‌دهند.

ما علاوه  بر اين، به مجموعه اي از ويژگي هاي اجتماعي و هيجاني ذهني اشاره مي کنيم، ويژگي‌‌هاي که ممکن است مستقيما قابل مشاهده نباشد يا ويژگي‌‌هاي که ممکن است ديگران پنهان کنند و يا ويژگي‌‌هاي که ممکن است ما آن را پنهان کنيم. ما همچنين در کابرد خود از واژه‌‌ي شخصيت به ويژگي هاي پايدار اشاره کنيم. در دهه‌‌ي 1960، والتر ميشل[2] بحثي پيرامون اهميت نسبي متغير هاي شخصي مثل نيازها، صفت‌‌ها و شرايط موقعيتي بر رفتار مطرح کرد. اين اختلاف نظر در ادبيات تخصصي به مدت تقريباً 20 سال ادامه يافت. البته امروزه اکثر روانشناسان با پذيرش يک رويکرد تعاملي درباره ي اثرپذيري رفتار از صفت هاي شخصي و جنبه هاي شرايط محيطي و اجتماعي و تعامل ميان آن‌‌ها، اين موضوع را براي خودشان حل کرده‌اند.

مفهوم صفت در شخصيت

وقتي مردم درباره ي شخصيت صحبت مي کنند، آنها اغلب درباره ي صفات به بحث مي پردازند. براي مثال، وقتي از دانش آموزان خواسته شد تا در مورد شخصيت دوست خود به توصيف بپردازند اغلب آنها به تهيه‌‌ي فهرستي از خصوصيات شخصيتي مانند دوستانه بودن، مهربان بودن، شاد بودن، تنبل بودن، دمدمي و خجالتي بودن، پرداختند. از قرار معلوم، مردم تصور مي کنند که صفات افراد در مرکز شخصيت آنها قرار دارد.

بدون شک، شخصيت به مراتب فراتر از صفات است، ولي صفات به وضوح  در سراسر تاريخ روان شناسي شخصيت توجه بيشتري را به خود جلب کرده است.

يکي از دلايل محبوبيت مفاهيم مربوط به صفات اين است که راه هايي صرفه جويانه براي خلاصه کردن تفاوت‌‌هاي افراد از يکديگر  فراهم مي کند. نسبت دادن صفات «مهربان» به فرد، خلاصه کردن رفتارهاي متفاوت وي از مهرباني در طول ساليان است. صفات  اين اجازه را مي مي دهند  تا درباره رفتار و آينده‌‌ي فرد به پيش بيني بپردازيم؛ عروس انتظار دارد که داماد مهربان، و شوهر مهرباني نيز بشود. سرانجام، نظريه صفات بر اين باور  است که براي تعيين  رفتار فرد بايد به فرد مراجعه کرد تا به موقعيت.

ديدگاه هاي اصلي مورد قبول نظريه پردازان صفات

فرض اساسي ديدگاه صفات اين است که انسان داراي همان آمادگي هاي گسترده اي است که صفات نام دارد و به طرق خاصي به محرک‌ها پاسخ مي دهد.

براي مثال، احتمال رفتار کردن به صورت خونگرم و دوستانه، يا احساس اضطراب و نگراني و يا فکر کردن درباره‌‌ي يک طرح هنري. افرادي که شديداً مايلند اين گونه رفتار کنند به عنوان افراد عالي در اين صفات توصيف مي‌‌شوند.

براي مثال عالي بودن در صفات”برون گرايي” يا “عصبي بودن”، در حالي که افراد داراي تمايل ضعيف در رفتار کردن به راه هاي بالا، به عنوان  افراد پائين در اين صفات وصف شده‌‌اند.

همه‌‌ي آنها در اين امر توافق دارند که صفات، عنصر اصلي شخصيت انسان را تشکيل مي دهد.

به علاوه، نظريه پردازان صفات توافق دارند که رفتار انسان و شخصيت وي  را مي‌‌توان  در  يک سلسله مراتب سازماندهي کرد. توضيح اين سلسله مراتب با استفاده از کار آيسنک در زير آمده است (شکل). آيسنک بر اين باور است که رفتار، در ساده‌‌ترين سطح خود، از نظر پاسخ‌‌هاي خاص مي‌‌تواند مورد بررسي قرار گيرد. البته، بعضي از اين پاسخ‌‌ها با يکديگر ترکيب شده و عادات کلي‌‌تري به وجود مي‌‌آورند. معمولاً در مي‌‌يابيم که  گروه‌‌هايي از عادات تمايل دارند  که به اتفاق روي دهند  و صفات را به وجود آورند. براي مثال، افرادي که ديدن را به مطالعه کردن ترجيح مي‌‌دهند، معمولاً از حضور در يک مهماني نيز لذت مي‌‌برند و هماهنگي اين دو، اين فکر را به خاطر مي‌‌آورد که اين دو عادت را مي توان تحت عنوان  صفت “اجتماعي بودن” در  يک گروه قرار داد.

در سطوح بالاتر اين سلسله مراتب، صفت‌‌هاي گوناگون را مي‌‌توان به يکديگر ربط داد تا آنچه که آيسنک آن را عوامل ثانويه، عوامل سطح بالاتر  يا ابر عامل  ناميده است.

تعداد صفحات

132

شابک

978-622-378-450-7

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.