149,000 تومان
تعداد صقفحات | 81 |
---|---|
شابک | 978-622-378-458-3 |
انتشارات |
مقدمه 7
اتاق آبی 8
آکواریوم 12
پیشکش 14
تاج جواهرنشان 18
ترکیب 23
چهره 27
خاکستری بنفش 31
دستها و آشیانه ها 34
ردّپا 44
سنگ 48
عشق نو 51
فرار 56
قصههای زنده 59
کشتی نوح 63
لیلا 66
مترسک 71
ملوک السلطنه عزیز 75
هیاهوی گرداب 79
نگاههای نگران مادرم فراموش نشدنی است حتی آن شیارهای عمیق اندوه زمانبر دور لبانش…
با تشویش نگاهم میکند و میگوید: چند بار باید به تو گوشزد کنم از اینجا بروی؟ اینجا که جای بازی بچهها نیست!! بغض میکند و به لکنت زبان میافتد با دستانش به آسمان و به بالا اشاره میکند و میگوید: پدربزرگت از همینجا پیش خدا رفته است…
هزاران سؤال در ذهنم نقش میبندد…. مامان مگه نگفتی جای بچهها هم توی آسمونه !؟ نمیشه منم برم پیش پدربزرگ؟
او لب پایینش را که میلرزد گاز میگیرد و بازویم را میکشد و مرا با سرعت از آنجا دور میکند و به اتاقی میبرد. در را برویم میبندد. دیگر فقط صداهای اطراف و شیون و زاریها را میتوان شنید.
چرا؟ چرا همه گریه میکنند؟؟؟؟؟؟؟؟
عکس پدربزرگ را در قاب منبت چوبی روی میز قرار دادهاند و کنار آن حلوا و خرما و کتابهای دعا چیدهاند.
او که مرد درشتاندام و تنومندی بود، نمیدانم چطور توانست به آسانی به آسمان پرواز کند و مسافت زیادی را طی کند تا پیش خدا برود!؟
اما هرچه که هست انگار به جایی رفته که مکان خوب و خوشایندی نیست. حدس میزنم آنقدر جای بدی است که مایه تأسف و گریه فامیل شده است. شاید رفتن او از آنجا به نزد ما بدون بازگشت است که انقدر برای همه دردآور است!!
مادرم پیراهن و دامن یکپارچه سیاهی پوشیده است. همینطور بقیه کسانی که به مهمانی ما دعوت شدهاند تیره بتن کردهاند اما پدربزرگم همیشه پیراهن آبی میپوشید درست همرنگ چشمان آسمانیاش….
خودم چندین بار نیمهشبها خودم را به خواب زده بودم و او را میدیدم که به بهانه خوابیدن روی پشتبام، پاورچین و آهسته بدون اینکه کسی متوجه او شود به آسمانها پرواز میکرد و آنقدر از خانه و زمین دورمی شد، که دیگر دیده نمیشد. .. . اوایل هرچه میخواستم رازش را به مادرم فاش کنم، هر بار دهانم بسته میماند. یا مادرم مشغول به کاری بود و حوصله شنیدن حرفهایم را نداشت و یا کسی سرزده میآمد.
پدربزرگ هر وقت که عینک میزد با دقت بیشتر نگاهم میکرد و به چشمانم از بالای عینک خیره میشد.
گاهی برایم قصه هفتخوان رستم را تکرار و یا قصه شاهپریان را بارها و بارها بازگو میکرد. اما صدایش انقدر گیرا و عجیب بود که دوست داشتم آن را تا ابد در گوشم بشنوم. آهنگ صدایش شبیه زمزمه چشمهها بود. بیشتر مانند همان چشمهای که گاهی مرا به آنجا میبرد و با دستان پیاله مانند آب آن را به من مینوشاند. وجود پدربزرگم ترکیب هیجان، آرامش و اندوهی مبهم بود…..
تعداد صقفحات | 81 |
---|---|
شابک | 978-622-378-458-3 |
انتشارات |
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.