218,400 تومان
تعداد صفحات | 154 |
---|---|
شایک | 978-622-378-245-9 |
فهرست
عنوان صفحه
مقدمه 8
فصـل اول 13
کلیات پژوهش 13
کلیدواژه های پژوهش 16
فصـل دوم 19
مبانی نظری و پیشینه پژوهش 19
مبانی نظری پژوهش 20
زبانشناسی شناختی 20
معناشناسی شناختی 27
داستان و روایتشناسی شناختی 29
استعاره 35
استعارههای مفهومی 39
طرح واره 50
پیشینه پژوهش 76
پیشینه خارجی 76
پیشینه داخلی 80
فصـل سوم 93
روش تحقیق 93
روش تحقیق 95
روش گرداوری داده ها 96
ابزار گرداوری داده ها 96
جامعه آماری تحقیق 97
نمونه های تحقیق 97
روش تحلیل داده ها 98
فصـل چهارم 101
تحلیل داده ها 102
بررسی استعاره های مفهومی در روایت های مردانه از دفاع مقدس 102
بررسی استعاره های مفهومی در روایت های زنانه از دفاع مقدس 125
بررسی طرحواره های فرهنگی در روایت های مردانه از دفاع مقدس 130
بررسی طرحواره های فرهنگی در روایت های زنانه از دفاع مقدس 133
فصـل پنجم 137
نتیجه گیری 137
نتیجه گیری 138
منـابع و مآخـذ 149
منابع فارسی 150
منابع غیر فارسی 153
م. ترنر(1996)، یکی از چهرههای برجسته معناشناسی شناختی، براین باور است که داستانها ریشه اندیشه انسان هستند و ذهن انسان در طول شبانهروز در حال ساخت داستانهای کوچک و فرافکنی آنها بر همدیگر است؛ به این ترتیب توانایی داستانگویی در زندگی روزمره انسان نقش مهمی دارد. از این رهگذر میتوان ادعا کرد که داستانها صرفاً برای سرگرمی نیستند و داستانگویی کنشی نوع-ویژه است که حاصل فعالیتهای ذهنی و پایهای در اندیشه انسان است. بنابراین، مطالعات زبانشناسان شناختی در بررسی فرایندهای شناختی که در زیربنای داستانها وجود دارند نشان دادهاند که چگونه داستانگویی که یکی از کنشهای ساده زندگی روزمره انسانهاست در عین حال یکی از پیچیدهترین معماهای علوم شناختی محسوب میشود. حتی گروهی پا از آن نیز فراتر گذاشتهاند و ادعا میکنند که اگر توانایی داستانگویی نبود انسان ذهنی با این کیفیت نداشت، به همین دلیل مطالعه داستان از رهگذر دستاوردهای شناختی میتواند ما را به شناخت بهتری از سازوکارها و تواناییهای ذهن برساند. این توجه به داستان و داستانگویی از دیدگاه زبانشناسی شناختی باعث شده است تا برخی مانند د. هرمن[2](2007) بر این نظر باشند که روایتشناسی نیز مانند زبانشناسی باید در زمره یکی از زیرشاخههای تحقیقات علمی مربوط به علوم شناختی قرار گیرد و با توجه به دستاوردهای این علوم مجدداً تعریف شود. از این منظر، زبان بهطور عام و روایتشناسی بهطور خاص را میتوان نظامی از ابزارها و وسایلی بهحساب آورد که مدلهای ذهنی از جهان را میسازند. این گروه، روایتشناسی شناختی را بهمثابه مطالعه جنبههای مربوط به ذهن در داستان معرفی میکنند و در تلاشند تا با کمک دستاوردهای روشمند علوم شناختی به تحلیلی از جهان داستان دست یابند، دستاوردهایی که پیش از این حتی در اوج انقلاب ساختگرایی در اختیار روایتشناسان ساختگرا مانند ر. بارت، ژ. ژنت و ت. تودوروف قرار نداشت. در واقع، روایتشناسی شناختی را میتوان بهمثابه فضایی انگاشت که باب آن زمانی گشوده شد که مدلهای ساختگرایی با سایر حوزههای علم وارد تعاملاتی شدند که در آن کارکرد ذهن-مغز مسئله اصلی بهشمار میرفت. روایتشناسی شناختی روشهای متعددی را برای تحلیل پیکرههای روایی متنوع در اختیار دارد. این پیکرهها شامل روایتهای مکتوب افسانهای و غیرافسانهای، رمانهای مصور و طنز، روایتهای سینمایی، داستانگویی در تعاملات رودررو و سایر نمونههای روایی است. نظریهپردازان این رشته جنبههای مرتبط با ذهن را در فعالیتهای داستانگویی مورد بررسی قرار میدهند و در این کار ابزارهای توصیفی و تبیینی را از رشتههای مختلف دیگر بهکار میگیرند- دلیل این کار تا حدی بهدلیل ماهیت میانرشتهای تحقیقات مربوط به مغز- ذهن است. رشتههایی که منبع الهام روایتشناسی شناختی محسوب میشوند عبارتند از: روایتشناسی، روانشناسی، زبانشناسی، علوم کامپیوتر، فلسفه و سایر حوزههایی که مرتبط با این علم هستند. روايت شناسي شناختي از رويكردهاي نظام مند در چند دهة اخير است كه با توجه به دستاوردهاي زبان شناسي و معناشناسي شناختي، نقش مؤثري در تبيين ماهيت و كاركرد متون روايي داشته است.
د. هرمن اعتقاد دارد كه اگر هدف از تحقيقات روايت شناسي يافتن پاسخ به اين سؤال باشد كه داستان چگونه تفسير مي شود، مسألة اصلي در روايت شناسي شناختي آن است كه كدام فرايند هاي شناختي، درك روايي را پشتيباني مي كنند و به خواننده يا شنونده امكان مي دهند تا مدلِ ذهنيِ جهاني را بسازد كه داستان به وجود آورده است. درواقع روايت شناسي شناختي را مي توان مطالعة ظرفيتهاي ذهن در داستان گويي تعريف كرد. بنابراين روايت شناسي شناختي تعريف گسترده اي را در بر مي گيرد. اين ديدگاه ارتباط بين ذهن و روايت را نه تنها در متون مكتوب، بلكه در گفتگوهاي معمول و همچنين در عرصه هايي چون راديو، تلويزيون، سينما، رايانه و ساير حوزه هاي داستان گويي بررسي مي كند. آ.پالمر[3] در كتاب ذهن های داستان پرداز[4] ادعا مي كند كه اگر روايت شناسي شناختي را بازنمايي عملكرد ذهن داستان پرداز بدانيم، مي توان گفت كه مطالعة داستان، مطالعة عملكرد ذهن داستان پرداز است و كار نظريه پردازان روشن كردن ابزار مختلفي است كه توسط آنها مي توان اين پديده را بررسي و تحليل كرد. اين در حالي است كه مسائل و پرسش هايي از اين دست در چارچوب كلاسيك مطالعات روايت شناسي مطرح نمي شدند. باب روايت شناسي شناختي زماني گشوده شد كه مدلهاي ساختگرايي وارد تعامل با حوزه هايي از علم شدند كه در آنها كاركرد ذهن / مغز مسألة اصلي به شمار مي رفت. تحليل روايي از منظر شناختي مي كوشد به اين پرسش پاسخ دهد كه جهان داستان با چه فرايند هاي شناختي اي ساخته مي شود. منظور از جهان داستان، جهاني از شخصيت ها، اشيا، مكان ها و زنجير ة رويداد ها و اتفاقات است كه با نشانه هاي موجود در روايت ها برانگيخته مي شود. بنابراين مي توان گفت هدف تحقيقاتي كه روايت شناسي را زيرمجموعه اي از علوم شناختي تلقي مي كنند، يافتن چگونگي ساخت معناست؛ مسأله اي كه از ديرباز مورد مطالعة زبان شناسان، نظريه پردازان علم بلاغت و منتقدان ادبي بوده است. برونر[5] (1986) روایت را یکی از دو راه شناخت جهان میداند(راه دیگر تفکر جانشینی یا طبقهبندی منطقی است). برونر(همان) استدلال میکند که روایت فرد را قادر به ساخت واقعیتهای اجتماعی میکند. برونر (1991) رویکردی مشابه با ل. ویگوتسکی[6] (1978) دارد و پیشنهاد میکند که داستانها را باید منابع تعامل اجتماعی بنیادینی دانست که رشد و بالندگی انسان را ممکن میسازند. برونر معتقد است که “خود” در رابطه با نظم اجتماعی بزرگتر شکل میگیرد و در این میان روایت یکی از عوامل مهمی است که امکان این رابطه خود- اجتماع را بهوجود میآورد. از نظر کلود ل. استروس[7] (1986) روایت (اسطوره) یکی از ابتداییترین و قویترین مصنوعات قوه شناخت انسان است.
هرمن (119:2007) نیز بر این باور است که روایت چه به صورت مکتوب و چه شفاهی خود به نوعی باعث افزایش منطق شناختی انسان میشود. در روایتها موقعیتها و رویدادها با الگوهای قابل درک نشان داده میشوند و روابط فضایی-زمانی در حیطه تجربهها قرار میگیرند. در این رابطه، هرمن از قول هاچینز[8](2005) اذعان میدارد که محصولات شناختی اشیائی فیزیکی هستند که انسانها آنها را با هدف ارتقا و بهبود قدرت شناخت میسازند. این تعریف را میتوان به داستانها نیز تعمیم داد، اگرچه داستانها شی فیزیکی نیستند، اما همواره در نظام اجتماعی– فرهنگی بزرگتر قرار میگیرند و نیز توسط این نظامها شکل میگیرند که کارکرد آنها افزایش تواناییهای انسان، بهخصوص افزایش حافظه، درک فضایی، استدلال زبانی و حل مسئله است (هرمن، 2007: 127).
روایتشناسی شناختی را میتوان بهمثابه مطالعه جنبههای مربوط به ذهن در قصهگویی تعریف کرد. بنابراین تعریف روایتشناسی شناختی تعریف گسترده و وسیعی را دربرمیگیرد. این علم نوظهور ارتباط بین ذهن و روایت را نه تنها در متون مکتوب بلکه در تعاملات رودررو، سینما، رادیو، محیطهای دیداری، رایانه و سایر ابزار قصهگویی بررسی میکند. به این ترتیب، میتوان جنبههای مرتبط با ذهن را در مقایسه با عوامل متعدد و متداعی با طرح و تفسیر روایت مورد مطالعه قرار داد، که از میان این عوامل میتوان به کنش قصهگویی قصهگو، فرایندهایی که از طریق آنها مفسران جهان روایی را معنا میکنند، جهانهای داستانی که بازنمودهای روایی یا ابزار روایی این مفسران را بهوجود میآورند و همچنین موقعیت شناختی و تمایلات شخصیتها در این جهانهای داستانی اشاره کرد. علاوه بر این، تا آنجا که به عملکرد داستان مربوط میشود، پیوند میان روایت و ذهن را میتوان در دو بعد بررسی کرد: 1) مقصد تفسیر 2) وسیله معنادار کردن تجربه و منبعی که برای ساختار دهی و فهم جهان بهکار میرود. هرمن (32:1999) بر این عقیده است که روایتشناسی شناختی را میتوان زیرمجموعهای از روایتشناسی مربوط به دوران بعد از کلاسیک بهحساب آورد. در این زمینه چهارچوبهایی برای تحقیقات روایی وجود دارند که در واقع بر اساس کارهای کلاسیک روایتشناسان ساختگرا شکل گرفتهاند، با این تفاوت که اکنون مفاهیم و روشهایی که در دست روایتشناسان شناختی قرار دارد پیش از این حتی در اوج انقلاب ساختگرایی در اختیار روایتشناسان ساختگرا مانند ر. بارت(1977)، ژ. ژنت (1980، 1988) و ت. تودوروف(1968) قرار نداشته است. برای نمونه در حال حاضر با استفاده از پیشرفتهای راه یافته به روایتشناسی شناختی، تحلیلهای روایی تلاش میکنند تا پایههای ابتدایی مفاهیم ساختگرایانه را با کمک نظرات مربوط به هوش انسان تقویت کنند. به این ترتیب، این عده پایههای جدیدی را برای مطالعه فرایندهای شناختی در برابر ابعاد متنوع ساختار روایی ایجاد کردهاند. برخی بر این نظر هستند که روایتشناسی ساختگرا تا حد زیادی الهامبخش تحقیقات در روایتشناسی شناختی بوده است(جان[9]، 123:1997). عدهای نیز مانند ا. ریچاردسون[10] و ای. اسپلاسکی[11] (2004: 35) عقیده دارند که هیچ تفاوت بنیادینی میان رویکردهای شناختی و پساساختگرایانه و پسامدرن وجود ندارد. با این حال بین این دو گرایش در مطالعه روایتها تفاوتهایی مشاهده میشود. اصلیترین تفاوت بین روایتشناسی ساختاری و روایتشناسی شناختی نقطه تمرکز آنهاست. جان(1997؛1999) این تفاوت را با استعارههای جهت دار”بالا-پایین” و “پایین-بالا” توصیف میکند. از نظر وی تحلیل شناختی از روایت مسیری “بالا-پایین” را در پیش میگیرد، و بر چهارچوبهای تفسیری که خواننده برای معنادار کردن روایت از آنها استفاده میکند تمرکز دارد. به عبارت دیگر، روایتشناسی شناختی به روند انطباق ساختارهای از پیشتعیین شده بر موقعیتهای ادبی خاص توجه میکند. در مقابل روایتشناسی کلاسیک، از سطوح تحلیل پایینتر پدیدههای متنی استفاده میکند تا به خوانش عامتری از روایت دست پیدا کند؛ یعنی رویکردی “پایین- بالا” دارد. به بیانی واضحتر، روایتشناسی شناختی دیدگاهی کلنگر و روایتشناسی ساختگرا رویکردی ویژگیمدار به متن دارد. به این ترتیب میتوان گفت که تعریفهای شناختشناسان از روایت به نسبت سادهتر است زیرا آنها بهدنبال مقولهبندی ویژگیهای متون خاص نیستند.
تفاوت دیگر روایتشناسی ساختگرا و شناختی ریشه در اهداف متفاوت آنها دارد. برعکس روایتشناسی ساختگرا، روایتشناسی شناختی بهدنبال تبیین روایت و قدرت داستانگویی است و صرفاً بهدنبال توصیف و تحلیل روایتها و نیز تحلیل یک کار ادبی خاص نیست. جان(1997: 464) این تفاوت را بهخوبی بیان کرده است. از نظر وی روایتشناسی ساختگرا در تحلیل ویژگیهای متن بهدنبال توصیف پردازش شناختی ساختارهای روایی نیست و اینگونه توصیفهایی که روایتشناسان سنتی از خوانش متن بهدست میدهند “غیرطبیعی و شیوهای دشوار” است(همان). به عبارت دیگر، تحلیلگران شناختی بهدنبال توصیف اموری هستند که در فرایند خوانش اتفاق میافتد ولی روایتشناسان سنتی بهدنبال یافتن ویژگیهای متنی هستند که این فرایند را تحت تاثیر قرار میدهند. بورتولوسی[12] و دیکسون[13] (2003: 277-78) میگویند که روایتشناسان شناختی روی “تاثیرات متن” تمرکز دارد در حالی که مطالعات ساختگرایان بر “ویژگیهای متن” تاکید میکنند(برای نمونه، نونینگ[14]، 2005: 210). بنابراین میتوان گفت که تلقی شناختگرایان و ساختگرایان از روایت تکمیلکننده هم هستند، اگرچه تجانس روایتشناسی شناختی-ساختاری خالی از ایراد نخواهد بود. البته کسانی چون فلودرنیک[15](2002) و پری[16] (1979) رویکردهای تحلیل پایین-بالا و بالا-پایین را تا حد زیادی تکمیلکننده هم میدانند. پری در مقاله (1979) خود “پویایی ادبی: چگونه نظم متن معنای آن را خلق میکند” رهیافت تحلیلی کلنگر و ویژگینگر را با هم ترکیب کرده است. با این حال، پری در صف روایتشناسان شناختی قرار میگیرد، چرا که او از مفهوم قالب استفاده میکند تا شیوه سازماندهی خواننده به اطلاعات موجود در متن ادبی را توصیف کند(پری، 1979: 37-36).
هرمن(2009) میگوید که اگر هدف از تحقیقات روایتشناسی یافتن پاسخ این سوال باشد که داستانها چگونه تفسیر میشوند، مسئله اصلی برای روایتشناسی شناختی آن است که چه فرایندهای شناختی درک روایی را پشتیبانی میکنند و به خواننده(بیننده یا شنونده) امکان میدهند تا از جهانی که داستان بهوجود میآورد مدل ذهنی خود را بسازند. علاوه بر این سوالهایی از این دست که چگونه روایتها ابزاری برای معناسازی و شیوهای برای ساختاردهی و درک موقعیتها و رویدادها ایجاد میکنند نیز برای بسیاری از روایتشناسان شناختی جای سوال و مسئله است و نیز این پرسش مطرح است که داستانها دقیقاً چگونه بهمثابه ابزاری برای اندیشیدن عمل میکنند(هرمن، 2003: 166). پرسش دیگر در این میان آن است که آیا میتوان ادعا کرد که روایت شیوهای برای بازنمایی دقیق تجربههای انسان است.
تعداد صفحات | 154 |
---|---|
شایک | 978-622-378-245-9 |
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.