203,000 تومان
تعداد صفحات | 145 |
---|---|
شابک | 978-622-378-288-6 |
انتشارات |
فهرست
عنوان صفحه
فصـل اول 13
لاضرر و لاضرار فی الاسلام 13
ماجرای بئر المعونه 14
مراد از عامالوفود چیست؟ 17
سوالی بیپاسخ برای اهل تسنن! 17
مرحَب خیبری 18
اسرائیلیات 28
امسلمه و خبر از شهادت امام حسین 28
تفاوت مصحف فاطمه با مصحف علی 36
اسماء بنتعمیس 37
ابوذر غفاری 39
ماجرای وفات سلمان فارسی 41
حبابه الوالبیه 43
استلام حجرالاسود توسط امام سجاد 48
دعای مکارمالاخلاق 50
سعدالخیر 50
ابو الجارود 51
پیدا کردن امامِ بعد از امام صادق 53
حدیث اهلیلج 57
محمدبنعبداللهبنحسن 58
ابانبنتغلب 61
آلأعین و زراره 63
نژاد آلأعین 63
کیفیت قدغن کردن 66
لقب حمار برای مروان 67
شطیطه نیشابوری 68
چرا أحمدبنمحمدبنابینصر به بزنطی معروف شده است؟ 71
میرفرندسکی و مرتاض هندی 74
احتجاج مأمون بر مخالفان ولایت امیرالمومنین 75
حد دزد از زبان امام جواد 77
ابوهاشم جعفری و امام هادی 79
خبر دادن امام هادی از شیعه شدن پسر یک مسیحی 80
علیبنمهریار اهوازی 83
حجاجبنیوسف ثقفی 89
روایت إنَ حدیث آل محمد صعب مستصعب 92
ابوجعفر محمدبنعلی شلمغانی معروف به ابنابی عزاقِر 92
تفاوت حدیث قدسی با آیات قرآن 99
انگیزه تألیف کتاب مجمعالبیان 100
چرایی بازگشت بروجردی از جمعآوری و تنظیم روایت اهل سنت 102
مورد عنایت بودن کتاب اعتقادات علامه مجلسی 103
انگیزه تألیف احتجاج 103
کتاب کشفالاسرار 104
الغارات 107
جایگاه علمی الغارات 108
الفیه والنفلیه 109
مسند 109
– مسند در مصطلحات مربوط به سند حدیث 110
– مسند بهعنوان وصف یا عنوان کتاب 110
عدههای معلوم کافی 111
حجرالاسود چه سنگی است؟ 112
داستان تولد شیخ صدوق 119
روح و باطن نماز 120
مجلسی دوم 121
شهید ثالث 122
محمدتقی برغالی 123
سید بحرالعلوم 124
سید مهدی قزوینی و قبر حمزهبنموسیبنجعفر 126
تلاش آیتالله مرعشی در جمعآوری نسخ خطی 127
خواب آیتالله مرعشی نجفی درباره علامه مجلسی 128
میتوان تشخیص داد! 130
سید محمدحسین بروجردی 131
سید محمد کاظم قزوینی 131
مناظره یک زن باابنجوزی 135
منـابع و مآخـذ 139
منابع فارسی 139
اولین تفاوتی که به ذهن میرسد تفاوتی است که در چگونگی تدوین این دو کتاب وجود دارد.
طبق روایات پس از رحلت پیامبر چنان غم و اندوهی بر دخت نبیاکرم وارد شد که جز خدا اندازه آن را نمیدانست و لذا خداوند متعال مَلکی را نزد صدیقه طاهره فرستاد تا تسلیبخش غمهایش باشد و بر او حدیث بخواند؛ امام علی آنچه را که از آن مَلک میشنید مینگاشت، تاآنکه مصحف نگاشته و تدوین شد. امّا درباره مصحف امام علی باید گفت این یک نوشتار قرآنی است که مولا امیرالمومنین پس از رحلت پیامبر و فراغت از تجهیز و تدفین و کفن ایشان همت به جمعآوری این صحیفه کردند که درواقع قرآنی یا حواشی گوناگون است که در آن به خاصوعام، مطلقومقید، محکمومتشابه و نیز ناسخومنسوخ اشاره شده است.
در گام دوم باید دربارۀ محتوای این دو مصحف سخن گفت:
در مصحف فاطمهزهرا هیچ سخن او کلامی از قرآن وجود ندارد؛ بلکه دارای اخبار، حوادث و رخدادهای غیبی است که مرتبط با پیامبر و ذریه آن حضرت تا روز قیامت است؛ درواقع دارای علم مایکون میباشد. مطالبی از قبیل:
جایگاه پدر و آینده فرزندان[1].
رویدادهای آینده.[2] در آن از حلالوحرام سخنی نیست امّا مشتمل بر آگاهیهای آینده است. در نقل دیگری آمده قفیه ما یکون من حادثٍ.
یاد پیامبران و اوصیاء است. ابنشهرآشوب آورده است درباره ولایت و امامت محمدبنعبداللهبنحسن از حضرت صادق سوال کردند ایشان فرمودند هیچ نبی و وصی و مَلکی نیست جزآنکه نامش در کتابی بهعنوان مصحف فاطمه نزد من است و بدان نگریستم ولی در آن نام محمدبنعبدالله را ندیدهام[3].
درحالیکه محتوای مصحف امام علی قرآن و مسائل مربوط به آن چون ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، عام و خاص، اسباب نزول و… است.
اسماء بنتعمیس یکی از زنان بزرگوار و محترم صدر اسلام و خواهر میمونه امالمومنین همسر رسول خدا است؛ او ابتدا همسر جعفربنابیطالب بود و همراه او به حبشه مهاجرت کرد، یک سال پس از مراجعت مهاجران از حبشه، جعفربنابی طالب در جنگ موته به شهادت رسید. هنگامی که رسول خدا از شهادت جفعر آگاه شدند به خانه او آمده و از اسماء پرسید که فرزندان جعفر کجا هستند؟
اسماء میگوید در آنروز تعدادی پوست دباغی کرده و مقداری خمیر ساخته و صورت بچههایم را شسته و بر آنان روغن مالیده بودم که رسول خدا بر من وارد شده و فرزندانم را بر سینه خود فشرده، آنان را بویید و بوسید سپس اشک از چشمانش جاری شد. گفتم یا رسولالله از جعفر خبری رسیده است؟ فرمود آری، جعفر کشته شده است؛ من فریادی کشیدم و زنان دور من جمع شدند.
پیامبر فرمودند ای اسماء بر سر و صورت خود نزن و کلمات ناهنجار نگو! آنگاه فرمودند بر کسی همچون جعفر باید بسیار گریست؛ و به اهل خانه خطاب کرد برای آل جعفر طعام بسازید و آنان را مشغول کنید[6].
اسماء سپس با ابوبکر ازدواج کرد و محمدبنابیبکر را به دنیا آورد محمدبنابیبکر در دامان امام علی بزرگ شده، از مفاخر اسلام گردیده و والی امام علی در مصر بود.
در خبر ازدواج فاطمهزهرا آمده است که نبیاکرم در شب زفاف از زنان خواست خانه فاطمه را ترک کنند. همه جز أسماء بنتعمیس خانه را ترک کردند وقتی پیامبر متوجه حضور اسماء شد فرمود مگر نگفتم همه بروند؟ اسماء گفت من نیز خلاف امر شما نخواستم؛ اما در نزدیکی وفات خدیجه دیدم که او گریه میکند؛ گفتم تو که سرور زنان عالم و همسر رسول خدا هستی برای چه گریه میکنی؟ گفت برای دخترم فاطمه میگریم؛ هر زنی در شب زفاف نیازهایی دارد فاطمه کمسال است و میترسم کسی نباشد تا نیازهای زنانه او را رفع کند؛ پس من به ایشان گفتم سرورم با شما عهد میکنم اگر من زنده باشم، خواسته تو را برآورده خواهم کرد. پیامبر از گفته اسماء گریسته و فرمود خداوند تو را از شر شیطلان محافظت کند[7].
در دوره بیماری حضرت فاطمهزهرا، أسماء بنتعمیس، رازدار او بود و نیازهای او را برآورده میکرد. هنگامی که مریضی ایشان شدت یافت رو به أسماء کرده و فرمودند من خوش ندارم آنچه هنگام وفات زنان میکنند [یعنی درحالیکه] او پوششی جز تکه پارچهای ندارد، بر سریری نهند و مردم در اینحال او را نظاره کنند. أسماء گفت اگر بخواهید چیزی که در حبشه دیدم، برای شما بسازم. پس اسماء کسی را فرستاد که چند شاخه خرما آورد و آنها را بر روی سریر نهاد و پارچهای بر روی آن انداخت و تابوتی درست کرد. فاطمه چون آن را دید، تبسمی کرد؛ درحالیکه از وفات پدرش کسی خنده بر لبان او ندیده بود؛ و به روایتی فرمود نیکو وسیلهای است که با آن مرد و زن از هم شناخته نمیشود. نقل شده است که این نخستین تابوتی بود که در دنیای اسلام درست شد. این روایت با اختلاف اندکی در اکثر منابع ذکر شده است[8]. همچنین از أسماء بنتعمیس روایت کردهاند که فاطمه دختر پیامبر اسلام به من وصیت کرد و گفت تو و علی مرا غسل دهید و به کسی اجازه نده بر من وارد شود. ازاینرو هنگامی که حضرت فاطمه وفات کرد، عایشه خواست بر او وارد شود. أسماء اجازه ورود به او نداد. عایشه شکایت به ابوبکر برده و گفت این خثعمیه مانع ما و دختر رسول خدا شده و برای او چیزی مانند هودج عروس ساخته است. ابوبکر در خانه آمده و به اسما گفت این چه کاری است که میکنی، زنان پیامبر را مانع از ورود آنان بر دخترش میشوی و برای او چیزی مثل هودج عروس میسازی. أسماء گفت خود فاطمه مرا چنین گفته است که مانع از ورود زنان پیامبر و غیر آنان بر او شوم و این را که میبینید، وقتی زنده بودند مرا به ساختن آن دستور دادند. ابوبکر نیز گفت همان کن که او گفته است. گزارشهای مذکور، اعتبار و برجستگی شخصیت أسماء بنتعمیس را به روشنی نشان میدهد.
امام صادق میفرماید: اولین تابوتی که در اسلام ساخته شد برای فاطمهزهرا بود.[9]
در زمان خلافت عثمان، جُندببنجُناده معروف به ابوذر غفاری با ایمانی راسخ نسبتبه هزینهکردها و مصارف مالی او ایراد گرفته و اعتراضهای شدیدی به وی میکرد. عثمان درپی خلاصی از گلایههای او، ابوذر را به شام تبعید کرد. امّا ابوذر در شام هم آرام نشده و مومنانه اعتراضات و شکایتهای خود را به بنیامیه و معاویه ابراز میکرد. هنگامی که معاویه کاخ خضراء را ساخت ابوذر گفت اگر این کاخ را با پول بیتالمال ساخته باشی خیانت است و اگر از پول خودت است اسراف کرده. معاویه خسته از ایرادات وی، او را به زندان انداخت و به عثمان نیز از آن نامه فرستاد[10].
عثمان او را به مدینه خواسته و وقتی به مدینه آمد دیگربار با عزمی راسخ لب به انتقاد از حکومت گشود؛ تا اینکه نهایتا عثمان وی را به ربذه تبعید کرده، اجازۀ همراهی به دوستانش نداده و عبدالملک مروان را مأمور خارج کردن او از مدینه کرد. اما برخلاف دستور عثمان، امام علی همراه با دو فرزندشان حسن و حسین و عمار یاسر و عقیل برای خنثی کردن این توطئه خائنانه و قدردانی از مقام والای ابوذر برای مشایعت او آمدند. در این وقت امام جلو رفته با ابوذر به گفتگو پرداختند.
مروان که ایشان را دید، پیش آمده و رو به امام کرده گفت «هان ای علی مگر نمیدانی که عثمان گفتگو با این مرد را ممنوع کرده است؟ اگر نمیدانی بدان! » امیرالمومنین علی که سخن او را شنید پیش رفته و تازیانه بر گوش مرکب مروان زده و بر سرش فریاد زد «تنح نحاک الله الی النار». مروان گریخته، خود را به عثمان رسانده و جریان را به اطلاع او رساند.
امیرالمومنین علی به نزد ابوذر رفته و با او خداخافظی کرده و هنگام خداحافظی این سخنان پرمعنی را که از سینهای پرسوز بیرون میآمد بدو فرمود:
یا أَبَاذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْیاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِینِكَ فَاتْرُكْ فِی أَیدِیهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَیهِ وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَیهِ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ وَ سَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً وَ الْأَكْثَرُ [حَسَداً] حُسَّداً وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً لَا یؤْنِسَنَّكَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا یوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْیاهُمْ لَأَحَبُّوكَ وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمَّنُوكَ[11].
امیرالمومنین پس از این سخنان رو به همراهان خود کرده و فرمودند با عموی خود وداع کنید؛ و هر یک از همراهان با ابوذر سخن گفتند[12].
ابوذر که در آن وقت سنین پیری را میگذرانید با شنیدن سخنان ایشان گریسته، آنها را مخاطب قرار داده و گفت [13]ای خاندان رحمت، خدایتان رحمت کند که من هرگاه شما را میبینم به یاد رسول خدا میافتم، من در مدینه خاندان و یا محبوبی جز شما ندارم، من در سرزمین حجاز برای عثمان سنگین بودم همانگونه که در شام برای معاویه ثقیل بودم، و خوش نداشت من مجاور برادر و داییزادهاش در دو شهر دیگر[14]باشم، مبادا مردم را بر آندو بشورانم، پس بههمینمنظور مرا به سرزمینی دیگر تبعید کرد که در آنجا یاور و مدافعی جز خدای یکتا نداشته باشم و منهم جز خداوند صاحب و مددکاری ندارم و با وجود خداوند وحشتی ندارم[15].
و به دنبال این سخنان بود که امیرالمومنین و همراهان آن حضرت به خانههای خود بازگشته و ابوذر را به تبعیدگاه او ربذه بردند.
بَرَد کشتی آنجا که خواهد خدا اگر جامه در تن دَرَد ناخدا
کسی که رسول خدا درباره او فرمود: «مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ ذَا لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِی ذَرٍّ یعِیشُ وَحْدَهُ وَ یمُوتُ وَحْدَهُ وَ یبْعَثُ وَحْدَهُ وَ یدْخُلُ الْجَنَّةَ وَحْدَهُ؛ [16] آسمان سایه نیفکنده و زمین بر خود نگرفته شخصی را که راستگوتر از ابوذر باشد…»
ابوذر با این همه فضائل، بهخاطر حقگویی و اعتراض به خلافکاریهای عثمان در بخششهای بیحساب و خلاف قانون اسلام و دخالتهای ناروای او در بیتالمال، به دستور وی ابتدا به شام و سپس به منطقه خشک و بیآب ربذه تبعید شد.
اصبغبننباته از مدائن چنین گزارش داده است ناگهان دیدیم مردی که سوار بر قاطری سفید است و صورتش را پوشانده، نزد ما آمده به ما سلام کرد و ما هم پاسخ دادیم. سپس فرمود «ای اصبغ! در انجام کار سلمان شتاب کنید». ما هم مشغول انجام کار سلمان شدیم. حنوط و کفن آوردیم. او گفت «حنوط و کفن را برایش آماده کردهام». سپس آب و محلی برای غسل دادن آماده کردیم. آن مرد با دستان خودش سلمان را غسل داد و پساز اینکه بر او نماز خواندیم، او را دفن کرد و لحدش را گذاشت. وقتی که کار دفن تمام شد، راه خود را درپیش گرفت.
من به سمت او رفته و لباسش را گرفتم و گفتم یا امیرالمؤمنین! شما چه طور به اینجا آمدید و چگونه ازمرگ سلمان مطلع شدید. حضرت به من رو کرد و فرمود «از تو در نزد خدا پیمان میگیرم تا زمانی که زنده هستم با کسی در اینباره سخن نگویی». به ایشان گفتم من قبل از شما میمیرم؟ حضرت فرمود «نَه! عمر تو طولانیتر خواهد بود».
پس از اینکه اصبغ قول داد که دراین باره سخنی با کسی نگوید، حضرت علی به او فرمود «این پیمانی است که پیامبر خدا از من گرفته است. بعد از اینکه نمازم را درکوفه خواندم، به خانه رفته و خوابیدم. شخصی به خوابم آمد و گفت ای علی! سلمان از دنیا رفته است. من نیز سوار بر قاطرم شده و آنچه که میت لازم دارد باخود برداشته و به راه افتادم. خداوند دور را برایم نزدیک گردانید و همینطور که میبینید، به اینجا آمدم.
فلما كمل شهادته قضى نحبه و لقی ربه رضی الله تعالى عنه قال فبینا نحن كذلك إذ أتى رجل على بغلة شهباء متلثما فسلم علینا فرددنا السلام علیه فَقَالَ یا أَصْبَغُ جُدُّوا فِی أَمْرِ سَلْمَانَ فَأَخَذْنَا فِی أَمْرِهِ فَأَخَذَ مَعَهُ حَنُوطاً وَ كَفَناً فَقَالَ هَلُمُّوا فَإِنَّ عِنْدِی مَا ینُوبُ عَنْهُ فَأَتَینَاهُ بِمَاءٍ وَ مَغْسَلٍ فَلَمْ یزَلْ یغَسِّلُهُ بِیدِهِ حَتَّى فَرَغَ وَ كَفَّنَهُ وَ صَلَّینَا عَلَیهِ وَ دَفَنَّاهُ وَ لَحَدَهُ عَلِی بِیدِهِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ دَفْنِهِ وَ هَمَّ بِالانْصِرَافِ تَعَلَّقْتُ بِثَوْبِهِ وَ قُلْتُ لَهُ یا أمیرالمؤمنین كَیفَ كَانَ مَجِیئُكَ وَ مَنْ أَعْلَمَكَ بِمَوْتِ سَلْمَانَ قَالَ فَالْتَفَتَ إِلَی وَ قَالَ آخُذُ عَلَیكَ یا أَصْبَغُ عَهْدَ اللَّهِ وَ مِیثَاقَهُ أَنَّكَ لَا تُحَدِّثُ بِهِ أَحَداً مَا دُمْتُ حَیاً فِی دَارِ الدُّنْیا فَقُلْتُ یا أمیرالمؤمنین أَمُوتُ قَبْلَكَ فَقَالَ لَا یا أَصْبَغُ بَلْ یطُولُ عُمُرُكَ قُلْتُ لَهُ یا أمیرالمؤمنین خُذْ عَلَی عَهْداً وَ مِیثَاقاً فَإِنِّی لَكَ سَامِعٌ مُطِیعٌ إِنِّی لَا أُحَدِّثُ بِهِ حَتَّى یقْضِی اللَّهُ مِنْ أَمْرِكَ مَا یقْضِی وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ فَقَالَ لِی یا أَصْبَغُ بِهَذَا عَهَدَنِی رَسُولُاللَّهِ فَإِنِّی قَدْ صَلَّیتُ هَذِهِ السَّاعَةَ بِالْكُوفَةِ وَ قَدْ خَرَجْتُ أُرِیدُ مَنْزِلِی فَلَمَّا وَصَلْتُ إِلَى مَنْزِلِی اضْطَجَعْتُ فَأَتَانِیات فِی مَنَامِی وَ قَالَ یا عَلِی إِنَّ سَلْمَانَ قَدْ قَضَى نَحْبَهُ فَرَكِبْتُ بَغْلَتِی وَ أَخَذْتُ مَعِی مَا یصْلُحُ لِلْمَوْتَى فَجَعَلْتُ أَسِیرُ فَقَرَّبَ اللَّهُ لِی الْبَعِیدَ فَجِئْتُ كَمَا تَرَانِی وَ بِهَذَا أَخْبَرَنِی رَسُولُاللَّهِ ثُمَّ إِنَّهُ دَفَنَهُ وَ وَارَاهُ فَلَمْ أَرَ صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِام فِی الْأَرْضِ نَزَل[17].
حبابه الوالبیه اسدی دختر جعفر منسوب به والبه، شعبهای از قبیله بنیاسد است. هرچند گاهی به اشتباه نام او حبّابه (با تشدید) ضبط شده است[18]. کنیهای که برای حبابه ذکر شده، امالندی یا به نقلی از شیخ طوسی امالبراء میباشد[19]. وی زنی عابد –با پیشانی پینهبسته- بود که علاوهبر عبادت به کسب علم و معرفت نیز اشتغال داشت. حبابه را صاحبالحصاء نیز نامیدهاند و این عنوان بهمعنای صاحب سنگریزه است و ناظر بر ماجرایی است که حبابه نقل میکند و میگوید روزی به خدمت امیرالمومنین رسیدم و عرض کردم، خداوند تو را مشمول رحمت و لطف خویش قرار دهد. دلیل بر امامت چیست؟ آن حضرت با دست خود اشاره به ریگی که بر روی زمین بود کرد و فرمود آن سنگ ریزه را نزد من بیاور؛ من آن ریگ را برداشتم و به ایشان دادم، آن حضرت ریگ را در کف دست خود قرار داد و با دست خود آنرا نرم کرد سپس با نگین انگشترش که نام خود آن حضرت بر آن نقش بسته بود، آن سنگ ریزه را مهر کرد و به من گفت ای حبابه! هرگاه کسی ادعای امامت کرد و توانست چنین کاری کند پس بدان او امام واجبالطاعه است. همانا امام کسی است که هرچه را بخواهد و اراده کند، از او پنهان نگردد.
حبابه میگوید پس از شهادت علی نزد امام حسن رفتم که پس از پدر خود بر مسند امامت نشسته بود و مردم معالم دین را از او میپرسیدند. چون حضرت مرا دید فرمود ای حبابه والبیه! عرض کردم بله، ای مولای من. فرمود آنچه همراه داری بیاور من آن سنگریزه را به ایشان دادم و آن حضرت نیز مانند امیرالمومنین برای من آن سنگ ریزه را مهر نهاد.
حبابه ادامه میدهد که پس از شهادت امام حسن به نزد امام حسین شرفیاب شدم حضرت در مسجد پیغمبر نشسته بود چون وارد شدم مرا خوش آمد گفتند و به نزدیک خود خواندند و فرمودند در میان نشانه امامت آنچه را تو میخواهی هست، آیا دلیل امامت را میخواهی؟ گفتم آری آقای من. فرمود آنچه را با خود داری بیاور سنگ ریزه را به آن حضرت دادم و ایشان هم آن را مهر کردند.
پس از آن به خدمت علیبنحسین رفتم و سن من 113 سال بود و از شدت پیری ضعف بر وجودم غلبه کرده بود حضرت فرمودند آنچه داری بیاور من سنگریزه را به ایشان نشان دادم و حضرت بر آن مهر نهاد، آنگاه امام سجاد با انگشت خود اشاره کردند و من (حبابه) دوباره جوان شدم. پس از شهادت ایشان به خدمت امام باقر، صادق و کاظم و رضا رسیدم و همه حضرات سنگ ریزه را مهر کردند و در آخر هم امام رضا آنرا مهر کرده و پیراهن خود را بهعنوان کفن به او داد.
عَلِیبنأَحْمَدَ الدَّقَّاقُ عَنِ الْكُلَینِی عَنْ عَلِیبنمُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِبنإِسْمَاعِیلَبنمُوسَى عَنْ أَحْمَدَبنالْقَاسِمِ الْعِجْلِی عَنْ أَحْمَدَبنیحْیى الْمَعْرُوفِ بِبُرْدٍ عَنْ مُحَمَّدِبنخُدَاهِی عَنْ عَبْدِ اللَّهِبنأَیوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِبنهِشَامٍ عَنْ عَبْدِ الْكَرِیمِبنعُمَرَ الْجُعْفِی عَنْ حَبَابَةَ الْوَالِبِیةِ قَالَتْ رَأَیتُ أمیرالمؤمنین فِی شُرْطَةِ الْخَمِیسِ وَ مَعَهُ دِرَّةٌ یضْرِبُ بِهَا بَیاعِی الْجِرِّی وَ الْمَارْمَاهِی وَ الزِّمِّیرِ وَ الطَّافِی وَ یقُولُ لَهُمْ یا بَیاعِی مُسُوخِ بنیإِسْرَائِیلَ وَ جُنْدِ بنیمَرْوَانَ فَقَامَ إِلَیهِ فُرَاتُبنأَحْنَفَ فَقَالَ لَهُ یا أمیرالمؤمنین وَ مَا جُنْدُ بنیمَرْوَانَ فَقَالَ لَهُ أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحَى وَ فَتَلُوا الشَّوَارِبَ فَلَمْ أَرَ نَاطِقاً أَحْسَنَ نُطْقاً مِنْهُ ثُمَّ اتَّبَعْتُهُ فَلَمْ أَزَلْ أَقْفُو أَثَرَهُ حَتَّى قَعَدَ فِی رَحَبَةِ الْمَسْجِدِ فَقُلْتُ لَهُ یا أمیرالمؤمنین مَا دَلَالَةُ الْإِمَامَةِ رَحِمَكَ اللَّهُ فَقَالَ ایتنی [ایتِینِی] بِتِلْكِ الْحَصَاةِ وَ أَشَارَ بِیدِهِ إِلَى حَصَاةٍ فَأَتَیتُهُ بِهَا فَطَبَعَ فِیهَا بِخَاتَمِهِ ثُمَّ قَالَ لِی یا حَبَابَةُ إِذَا ادَّعَى مُدَّعٍ الْإِمَامَةَ فَقَدَرَ أَنْ یطْبَعَ كَمَا رَأَیتِ
فَاعْلَمِی أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ وَ الْإِمَامُ لَا یعْزُبُ عَنْهُ شَیءٌ أَرَادَهُ قَالَتْ ثُمَّ انْصَرَفْتُ حَتَّى قُبِضَ أمیرالمؤمنین فَجِئْتُ إِلَى الْحَسَنِ وَ هُوَ فِی مَجْلِسِ أمیرالمؤمنین وَ النَّاسُ یسْأَلُونَهُ فَقَالَ لِی یا حَبَابَةُ الْوَالِبِیةُ فَقُلْتُ نَعَمْ یا مَوْلَای فَقَالَ هات [هَاتِی] مَا مَعَكِ قَالَتْ فَأَعْطَیتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ فِیهَا كَمَا طَبَعَ أمیرالمؤمنین قَالَتْ ثُمَّ أَتَیتُ الْحُسَینَ وَ هُوَ فِی مَسْجِدِ الرَّسُولِ فَقَرَّبَ وَ رَحَّبَ ثُمَّ قَالَ لِی إِنَّ فِی الدَّلَالَةِ دَلِیلًا عَلَى مَا تُرِیدِینَ أَ فَتُرِیدِینَ دَلَالَةَ الْإِمَامَةِ فَقُلْتُ نَعَمْ یا سَیدِی فَقَالَ هات [هَاتِی] مَا مَعَكِ فَنَاوَلْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِی فِیهَا قَالَتْ ثُمَّ أَتَیتُ عَلِیبنالْحُسَینِ وَ قَدْ بَلَغَ بیالْكِبَرُ إِلَى أَنْ أَعْییتُ فَأَنَا أَعُدُّ یوْمَئِذٍ مِائَةً وَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً فَرَأَیتُهُ رَاكِعاً وَ سَاجِداً مَشْغُولًا بِالْعِبَادَةِ فَیئِسْتُ مِنَ الدَّلَالَةِ فَأَوْمَأَ إِلَی بِالسَّبَّابَةِ فَعَادَ إِلَی شَبَابِی فَقُلْتُ یا سَیدِی كَمْ مَضَى مِنَ الدُّنْیا وَ كَمْ بَقِی قَالَ أَمَّا مَا مَضَى فَنَعَمْ وَ أَمَّا مَا بَقِی فَلَا قَالَتْ ثُمَّ قَالَ لِی هات [هَاتِی] مَا مَعَكِ فَأَعْطَیتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِی فِیهَا ثُمَّ لَقِیتُ أَبَا جَعْفَرٍ فَطَبَعَ لِی فِیهَا ثُمَّ أَتَیتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَطَبَعَ لِی فِیهَا ثُمَّ أَتَیتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَىبنجَعْفَرٍ فَطَبَعَ لِی فِیهَا ثُمَّ أَتَیتُ الرِّضَا فَطَبَعَ لِی فِیهَا ثُمَّ عَاشَتْ حَبَابَةُ بَعْدَ ذَلِكَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ عَلَى مَا ذَكَرَهُ عَبْدُ اللَّهِبنهَمَّام[20].
نام اصلی او عمروبنعبداللهبنکعب است.
بلاذری نام او را زیاد بن عمرو بنغریببنحنظلهبندارمبنعبدالله صائدی ذکر کرده است[21].
ابو ثمامه از یاران امام علی و از دلاوران عرب و شخصیتهای سرشناس شیعه بود[22]. وی که از تابعین بود در تمام جنگهای امام علی شرکت کرده و پس از شهادت آن بزرگوار به خدمت و مصاحبت امام مجتبی درآمد. چون معاویه به هلاکت رسید و یزید بر مسند خلافت نشست، وی و گروهی از شیعیان کوفه در خانه سلیمانبنضرد خزاعی گرد آمدند و برای امام حسین نامه نوشتند و به مکه فرستادند. با ورود مسلمبنعقیل به کوفه، ابوثمامه بیدرنگ به او پیوسته و به فرمانش مشغول جمعآوری کمکهای مردم برای مصارف نهضت شد و ازآنجاکه وی اسلحهشناس توانایی بود مسئولیت خرید و تهیه اسلحه و شمشیر را برعهده گرفت؛ وقتی خبر دستگیری هانی بین مردم کوفه منتشر شد حضرت مسلم برای حمله به دارالاماره آماده شد و به مردم کوفه اعلان بسیج عمومی کرد؛ و از هر سو به جانب آن حضرت روان شدند. مسلم به نیروهایش آرایش جنگی داد و فرماندهی دو قبیله تمیم و هَمدان را به ابو ثمامه سپرد. ابو ثمامه جنگ در مقاومت بسیاری کرد امّا با فرار افراد تحت فرمانش و شهادت مسلمبنعقیل تحت تعقیب قرار گرفته، به میانِ قبیله خود رفته و مدتی در بین ایشان پنهان میزیست[23].
ابوثمامه پس از شنیدن خبر آمدن حسینبنعلی از مکه به عراق، همراه ناقعبنهلال به آن حضرت پیوست. او در واقعه کربلا مانع حضور مسلحانه کثیربنعبداللهشعبی، قاصد ابنسعد، نزد امام حسین شد و همچنین در هنگام نماز ظهر، خبر فرا رسیدن نماز ظهر را به امام داد و امام هم ایشان را دعا کرد. سرانجام در روز عاشورا پسازآنکه با امام حسین نماز ظهر را بهجا آورد به امام عرض کرد یا عبدالله میخواهم به دوستانم ملحق شوم، از اینکه زنده بمانم و شما را کشته ببینم ناخشنود خواهم شد، اجازه بدهید تا به میدان بروم. امام به او اجازه میدان داد و فرمود ما نیز بعد از مدتی کوتاه به تو ملحق میشویم. ابوثمامه با دلاوری جنگیده و جراحات زیادی بر تنش وارد شد و در واپسین هنگام با زخمِ پسرعمویش که کینهای دیرینه با او داشت به شهادت رسید. او در میدان جنگ اینچنین رجز میخواند[24]:
عَزَاءً لِآلِ الْمُصْطَفَى وَ بَنَاتِهِ عَلَى حَبْسِ خَیرِ النَّاسِ سِبْطِ مُحَمَّدٍ
عَزَاءً لِزَهْرَاءِ النَّبِی وَ زَوْجِهَا خِزَانَةِ عِلْمِ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ أَحْمَدَ
عَزَاءً لِأَهْلِ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ كُلِّهِمْ وَ حُزْناً عَلَى حَبْسِ الْحُسَینِ الْمُسَدَّدِ
فَمَنْ مُبْلِغٌ عَنِّی النَّبِی وَ بِنْتَهُ بِأَنَّ ابْنَكُمْ فِی مَجْهَدٍ أَی مَجْهَد
واقعه حرّه[25]
این فاجعه در ماه ذیالحجه سال 63 هجری واقع شده و به واقعه حرّ معروف است. پس از حادثه خونین کربلا و اعلام قیام و جهاد از سوی عبداللهابنحنظله غسیلالملائکته و برخی دیگر از صحابه با نفوذ، انقلاب خونین در مدینه آغازشد. مردم مدینه ابتدا با عبدالله بیعت کردند و آنگاه عثمانبنمحمدبنابوسفیان والی مدینه را بیرون کردند، بنیامیه در خانه مروانبنحکم اجتماع کردند و همگی در آنجا محبوس شدند. مردم مدینه یزید را از خلافت خلع کرده و به بدگویی و لعن وی پرداختند، یزید که چنین دید لشکر عظیمی فراهم ساخته و فرماندهی آنرا برعهده مردی خونریز به نام مسلمبنعقبه گذاشت[26].
این فرمانده سفاک مقاومت انقلابیون مدینه را درهم شکسته و به قتل و غارت و کشتار پرداخت. ابناثیر مینویسد مسلمبنعقبه سهروز مدینه را برای لشگریانش مباح کرد که هرگونه بخواهند در آن عمل کنند، آنان نیز به کشتار وسیع مردم پرداخته و اموال آنها را غارت کردند. وقتی مسلمابنعقبه بر مردم مسلط شد از آنان بهعنوان بردگان یزید بیعت گرفت (به این معنا که اختیار اموال و خانواده آنها به دست یزید است و وی اجازۀ تصرف در آنها را خواهد داشت.) و هر کس امتناع میورزید کشته میشد[27]. از همینرو و نیز بهعلت نفوذ فاجعه عظیم کربلا، یزید دستور داد در این ماجرا متعرض امام سجاد و خاندانش نشوند.
در روز حرّه 80 صحابه پیامبر کشته شده و بعد از آن روز، صحابی بدری باقی نمانده و از قریش و انصار 700 نفر به قتل رسیدند و از سایر مردم از موالی و عرب و تابعین 10 هزار نفر به قتل رسیدند.
ابنابیحدید میگوید لشکریان شام مردم مدینه را سر بریدند آن گونه که قصاب گوسفند را سر میبرد چنان خونها ریخته شد که قدمها در میان آنها فرو میرفت. مورخان نوشتهاند از قراوانی خونهایی که مسلمبنعقبه میریخت به مُسرِف (خون ریز بیحد و حصر) معروف شد[28].
در این فاجعه به زنان مسلمان نیز بیحرمتی شد و جمعی از آنها مورد تجاوز قرار گرفتند. هزاران کودک زاییده شدند که پدرانشان معلوم نبود؛ و ازاینرو آنان را «اولاد الحرّه» مینامیدند.
رسول خدا فرمود «من اخاف أهل المدینة أخافه الله و علیه لعنة االله و الملائکة و الناس أجمعین؛[29] هر کس اهل مدینه را بترساند خداوند او را خواهد ترسانید و لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد.»
هشامبنعبدالملک در زمان خلافت پدر خود عبدالملک به زیارت خانه خدا رفته، طواف بهجای آورده و چون آهنگ استلام حجرالاسود کرد به علت ازدحام جمعیت توفیق نیافت. پس منبری برای او گذاشتند و وی بر آن نشسته و نظارهگر جمعیتی بود که طواف میکردند. در این بین امام سجاد وارد خانه خدا شده و طواف به جا آورد و چون خواست استلام حجر نماید بخاطر جلالت و احترام و بزرگداشت آن حضرت مردم از آن محل دور شدند و راه را برای امام سجاد باز کردند.
هشام که شاهد و ناظر بر ورود و رفتار مردم بود بسیار خشمگین شد. در آن هنگام یکی از شامیان پرسید ای هشام! این کیست که این چنین مورد اکرام مردم است؟ هشام برای آنکه این فرد و اطرافیانش که اکثراً شامی بودند به آن حضرت تمایل پیدا نکند گفت من او را نمیشناسم. فرزدق که در آنجا حضور داشت گفت امّا من او را میشناسم!
مرد شامی گفت ای ابا فراس او کیست؟
فرزدق به یک باره شعری زیبا سروده و گفت:
هذا الّذى تعرف البطحاء وطأته و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم
هذا ابنخیر عباداللّه كلّهم هذا التّقىّالنّقىّ الطّاهرالعلم
هذا علىّ رسولالله والده امست بنور هداه تهتدى الامم
اذا رأته قریش قال قائلها الى مكارم هذا ینتهى الكرم
ینمى الى ذروة العزّ الّتى قصرت عن نیلها عرب الاسلام و العجم
یكاد یمسكه عرفان راحته ركن الحطیم اذا ما جاء یستلم
ینشقّ نورالهدى عن نور غرّته كالشّمس تنجاب فى اشراقها الظّلم
فی كفّه خیزران ریحه عبق فی كفّ اروع فى عرنینه شمم
مشتقّة من رسولالله نبعته طابت عناصره و الخیم و الشّیم
هذا ابنفاطمة ان كنت جاهله بجدّه انبیاء اللّه قد ختموا
اللّه فضّله قدما و شرّف هجرى بذاك له فى لوحه القلم
و لیس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من انكرت و العجم
لا یخلف الوعد میمونا نقیبته رحب الفناء اریب حین یعترم
عمّ البریة بالاحسان فانقشعت عنها الغیابة و الاملاق و العدم
هشام که عصبانی شده بود به فرزدق گفت ألا قلتَ فینا مِثلها؟
فرزدق گفت هاتِ جدّاً کَجَدِّهِ و أبأ کأبیه و أمِّاً کأمّهِ حتّی أقول فیکم مثلها.
حَجَّ هِشَامُبنعَبْدِ الْمَلِكِ فَلَمْ یقْدِرْ عَلَى الِاسْتِلَامِ مِنَ الزِّحَامِ فَنُصِبَ لَهُ مِنْبَرٌ وَ جَلَسَ عَلَیهِ وَ أَطَافَ بِهِ أَهْلُ الشَّامِ فَبَینَمَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَ عَلِیبنالْحُسَینِ وَ عَلَیهِ إِزَارٌ وَ رِدَاءٌ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَطْیبِهِمْ رَائِحَةً بَینَ عَینَیهِ سَجَّادَةٌ كَآنها رُكْبَةُ عَنْزٍ فَجَعَلَ یطُوفُ فَإِذَا بَلَغَ إِلَى مَوْضِعِ الْحَجَرِ تَنَحَّى النَّاسُ حَتَّى یسْتَلِمَهُ هَیبَةً لَهُ فَقَالَ شَامِی مَنْ هَذَا یا أمیرالمؤمنین فَقَالَ لَا أَعْرِفُهُ لِئَلَّا یرْغَبَ فِیهِ أَهْلُ الشَّامِ فَقَالَ الْفَرَزْدَقُ وَ كَانَ حَاضِراً لَكِنِّی أَنَا أَعْرِفُهُ فَقَالَ الشَّامِی مَنْ هُوَ یا أَبَا فِرَاسٍ فَأَنْشَأَ قَصِیدَةً ذَكَرَ بَعْضَهَا فِی الْأَغَانِی… فَغضِبَ هِشَامٌ وَ مَنَعَ جَائِزَتَهُ وَ قَالَ أَ لَا قُلْتَ فِینَا مِثْلَهَا قَالَ هَاتِ جَدّاً كَجَدِّهِ وَ أَبًا كَأَبِیهِ وَ أُمّاً كَأُمِّهِ حَتَّى أَقُولَ فِیكُمْ مِثْلَهَا فَحَبَسَهُ بِعُسْفَانَ بَینَ مَكَّةَ وَ الْمَدِینَةِ فَبَلَغَ ذَلِكَ عَلِیبنالْحُسَینِ فَبَعَثَ إِلَیهِ بِاثْنَی عَشَرَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ قَالَ أَعْذِرْنَا یا أَبَا فِرَاسٍ فَلَوْ كَانَ عِنْدَنَا أَكْثَرُ مِنْ هَذَا لَوَصَلْنَاكَ بِهِ فَرَدَّهَا وَ قَالَ یاابنرَسُولِاللَّهِ مَا قُلْتُ هَذَا الَّذِی قُلْتُ إِلَّا غَضَباً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ مَا كُنْتُ لِأَرْزَأَ عَلَیهِ شَیئاً فَرَدَّهَا إِلَیهِ وَ قَالَ بِحَقِّی عَلَیكَ لَمَّا قَبِلْتَهَا فَقَدْ رَأَى اللَّهُ مَكَانَكَ وَ عَلِمَ نِیتَكَ فَقَبِلَهَا[30].
تعداد صفحات | 145 |
---|---|
شابک | 978-622-378-288-6 |
انتشارات |
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.