کتاب شست ‏عشق ‏(تحلیل ‏برخی ‏از ‏آموزه ‏های ‏مولوی ‏بر ‏اساس ‏مثنوی ‏معنوی)

کتاب شست ‏عشق ‏(تحلیل ‏برخی ‏از ‏آموزه ‏های ‏مولوی ‏بر ‏اساس ‏مثنوی ‏معنوی)

183,400 تومان

تعداد صفحات

131

شابک

978-622-5950-27-6

فهرست
عنوان صفحه
مقدمه 7
بخش اول 11
چندی با مولوی 12
مکتوبات مولانا 29
تحلیل حکایت پادشاه و کنیزک 39
بخش دوم 43
بررسی کلمه عدل در مثنوی معنوی 46
عدالت اجتماعی 68
خود سازی علمی و اندیشه ای یکی از محورهای عدالت اجتماعی است. 80
خود بزگ بینی و سطحی اندیشی آفت عدالت اجتماعی است. 87
در اهمیت بصیرت: 90
پرهیز کردن از تقلید و رها شدن از سیطره ی حواس ظاهری راه رسیدن به عدالت اجتماعی؛ 98
تساهل و مدارا با ادیان 105
نتیجه گیری 126
منـابع و مآخـذ 129

 

 

در زمان شروع خواندن مثنوی معنوی و صِرف علاقه ام در تحقیق و تفحص در این اثر ارزشمند، دریافتم که هنوز نکات بدیع و حائز اهمیتی در این اثر جاویدان مغفول مانده است. عقبه تاریخ اجتماعی هر شاعری – بالاخص شاعران دردمند- نشان دهنده شمه ای از آراء و اندیشه هایی است که بعد ها در شعر آن شاعر نمود پیدا می کند؛ چه آنکه عصر و زمان تلاقی شاعران دردمند نیز آمیخته به آشوب ها و تفکراتی باشد که سُراینده را به سمت و سوی پاسخ گویی به نیازهای اجتماعی و پیدا شدن آن بُعد گم شده انسانی بکشاند.
حمله بی امان مغول که ننگین ترین برگ در تاریخ سیاسی – فرهنگی است، راه را برای خلق آثار بسیاری در تاریخ ادبیات کشورمان گشود. پروردن وزرایی که خلق و خوی وحشی گری و افراط در آن ها مستولی شده بود با تفکرات آمیخته با انسان دوستی، تنها از ذهن شاعران و متفکران ایرانی- اسلامی بر می آمد.
رام کردن دَد مَنشانی که خود را سایه خدا بر روی زمین می دانستند، تنها از ذهن پرورده متفکرانی بر میخواست که به اعتلای فرهنگ این مرز بوم فکر می کردند. خُلق و خوی تساهل و مدارا در آن ها به کمال بود. تنها به این موضوع توجه داشتند که جلوی نامرادی ها را بگیرند و به هر زبان و هر روشی که بتوان این آتشی توفنده وحشی گری را رام و خاموش کرد دست می آویختند. پادشاه را در اوج سر مستی و دیوانگی تأدیب و تحمل می کردند که مبادا خدشه ای بر پیکره فرهنگ اصیل ایرانی وارد شود.
اینان مشحون از نقاط ضعف انسان هایی هستند که تلطیف روحیات و تفکرات منفی و باز خورد مثبت آن را در اندیشه ها و آثارشان راه درست زیستن را هموار کرده است. اینان دردمندانی هستند که با زیستن در جامعه انسانی و برخورد روبه رو و محسوس در قلمرو فکری و سرزمینی، سرحدات را در نور دیده اند.
ناطقان و متفکرانی اند که مشقّت را پیشه کرده اند و با تیشه اندیشه جوی هایی را کنده اند تا آب روشنایی آن و گوارایی نوشیدن بعد از عمری، حیات دوباره به ما ببخشد.
فرستادگانی از آفتاب، از نور محض، که پرتوی اندیشه هایشان تاریکی وجود آدمیان را جلایی دوباره می بخشد. رسولانی که به طریق ترجمانی بسیاری از مسائل لاینحل بشری را پاسخ گفته اند و از نهان انسان مَداری سخن رانده اند تا نهاد و نهال انسان دوستی هر چه بارورتر شود.
نفحات خداوند را که همچون سنت های پوسیده بوی کهنگی آن در وجود ما نهادینه شده است با تجدید دوباره نوبه نو و تازه به تازه در وجود ما دمیده اند تا رایحه فرح بخش آن جان و دل ما را تازه گرداند. بسیار سخت می نماید در مورد کسی که عظمت فکری اش آمیخته با معرفت است سخن گفت و سخت تر از آن تفکراتی است که آمیخته با عشق است و به مزاج هر کس خوش نمی آید؛ و تا زمانی که بویی از حقیقت و عشق نبرده باشیم نمی توانیم به درستی درکی از سخن مولوی داشته باشیم. در مورد مولوی و زندگی پر بار و پرفراز و نشیب او سخنان بسیار گفته اند و ” این وجیزه را گنجایش نقل آن همه منشآت و خطابه ها نیست. ” اما در میان این همه آثار مختلف فرهنگی که هر کدام زیبایی های بی حد و حصر خود را دارند، ‌به قطع یقین مثنویِ معنویِ مولوی در قلّه ی ادبیات نشسته است و هنوز هم با نوشتن آثار و دواوین مختلف، این قله فتح نشده باقی مانده است و جای بحث و گفتگوی بسیار دارد:

همچو قرآن که به معنی هفت توست خاص را و عام را مطعم دروست
(مولوی، 1389، دفتر سوم/بیت: 1897)

که هم می تواند در بوته ی نقد قرار گیرد و هم می تواند در جایگاه یک منتقد بنشیند و نظریه پردازی کند. دکّان مثنوی جزء معدود آثاری است که همه چیز درآن یافت می شود و هر کس با هر دیدگاه و هر تفکری، چه در ظاهر و چه در باطن، با آن برخورد کند می تواند ارتزاق یک روزه ی خود را از آن دریافت و به قدر وُسع از این دریای بیکران اندیشه ها، بچشد:

صد هزاران این چنین می دارد او که بر ادراکات تو بگمارد او
هست مِی های شقاوت نفس را که زرَه بیرون برد آن نحس را
هست مِی های سعادت عقل را که بیابد منزل بی نقل را
خیمه ی گردون ز سر مستی خویش برکَند زان سو بگیرد راه پیش
هین بهر مستی دلا غره مشو هست عیسی مست حق خر مست جو
این چنین مِی را بجو زین خنبها مستی اش نبود ز کوته دنبها
زانکه هر معشوق چون خُنبیست پر آن یکی دُردُ و دگر صافی چو دُر
مِی شناسا هین بچش با احتیاط تا مِیی یابی منزه ز اختلاط
مولوی، 1389، دفترچهارم/بیت: 2695تا2687)

((بررسی مجرد یکی از اجزاء و عناصر تشکیل دهنده یک فرهنگ، روش عمیق و سترون است. بررسی کمی از ابعاد آن هم به نحو مجزا و با روش عاطفی و احساسی، روش عقلانی نیست. نه تنها این روش در راه تحمیق ملتی است که به اصطلاح روشنفکران همّ و غم خود را در راه بیداری آن ملت به کار می برند، بلکه اگر مشکوک و بدبینانه نگاه کنیم، آبشخورش از همان جاهایی است که می بایست ریشه هایش کنده شوند. ))
( رضا قلی ؛ 1394: 26 و 27)

باری، هر چه بیشتر در دریای بیکران مثنوی غوطه ور می شویم، درّ و مرجان های بیشتری نصیب می بریم.
((بدون شک سرآغاز بازخوانی مثنوی با این نخستین بیت تصویر جان مشتاقی است که روی به آستان پرهیمنه و جاوید عرفان شاعرانه، واین آزاده همه دوران ها می آورد و کمتر اهل معرفتی است که با همین ابیات، سرِکُرنش به درگاه قدسی او فرود نیاورد؛ درگاهی که مولوی از پله های آن میرفت به بام ملکوت اما ما را نیز از این سیر و سیاحت آسمانی و ملکوتی غافل و بی خبر نمیگذاشت. او آنچه را که سالکانه در عوالم رضوانی می یافت، به دردانه های کلام تبدیل کرده و بی پیرایه و ناب در جامه های شاعرانگی عرضه می داشت. حاصل آن همه لحظه های شور انگیز و ربانی، مثنوی معنوی و غزل های مینوی است که همراه و همگام با خود ما را در جستجوی ماورای جستجو به سر منزل عشق، به عالم بالا، به آنسوی کلام و سکوت و به فراسوی جسم و جان می رساند. ))
(داکانی، 1390: 9 و8)
چو غلام آفتابم، هم از آفتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چو رسول آفتابم، به طریق ترجمانی بنهان از او بپرسم به شما جواب گویم
به قدم چو آفتابم به خرابه ها بتابم بگریزم از عمارت، سخن خراب گویم
من اگرچه سیب شیبم ز درخت بس بلندم من اگر خراب و مستم، سخن صواب گویم
چو دلم ز خاک کویش بکشیده است بویش خجلم ز خاک کویش که حدیث آب گویم
بگشا نقاب از رخ، که رخ تو است فرخ تو روا مبین که با تو ز پسِ نقاب گویم
چو دلت چو سنگ باشد، پُر از آتشم چو آهن تو چو لطف شیشه گیری، قدح و شراب گویم
چو ز آفتاب زادم، به خدا که کیقبادم نه به شب طلوع سازم، نه ز ماهتاب گویم
(غزلیات شمس، 1388: 855)

واقعیت امر بر این موضع تکیه دارد که مولوی از سطح امور ظاهری و عامیانه گذشته بود و تمامی تفکرات، رفتارها، اندیشه ها، مذهب و روش ها برای او یکسان بود و می توان گفت بعد از تولد دوباره اش همه را به یک چشم می دید و ترک و تازی و رومی و عرب، برای او برابر بودند و این موضوع همانطور که در احوالات او آمده است، مصداق عینی و واقعی پیدا کرده است. مولوی را به حق می توان یکی از شاگردان مکتب قرآن دانست و پرتو افشانی انوار غربال شده ی او از رهگذار مذهب عشق، او را به سر آمدیِ شاگردان مکتب وحی تبدیل و سخن او را همچون شهد و شکر بر سر زبان های مختلف می اندازد.
در مورد مولوی و بررسی مذهب عشق مولوی و چگونگی ارتباط آن با مسائل اجتماعی دهان و فکری می خواهد به پهنای فلک و نگارنده قادر به سخن گفتن درباره ی این وسعت فکری و دریای عمیق اندیشه ها نیست، اما اگر هم نتوان این موضوع را شِمه ای جستجو کرد، شیشه فکر و اندیشه در زیر افکار به ظاهر درست و منطقی، اما در واقع متحجّر و منحط خواهد شکست. این در حالی است که شاید مولوی اجتماع دوران خود را به این گونه ای که در جامعه ی انسانی امروز مصطلح است مد نظر نداشته است و حتی یک بار هم محوریت های اجتماعی را به این گونه و با این مفهوم بررسی نکرده است. اما با تعمق، در دیوان کبیر معنوی می توان به لُبّ سخن خداوندگار پی برد و رگه هایی از موضوعات بشری امروز را که جوامع با آن در حال ستیز هستند پیدا کرد.
-آنچه می گویم به قدر فهم توست ؟ مُردم اندر حسرت فهم درست
(مولوی، 1389، دفتر سوم/بیت: 2098)

-مثنوی ما دکان وحدت است هر چه جز وحدت ببینی آن بت است
(مولوی، 1389، دفتر ششم/بیت: 1528)

((یکی از علل وجود استبداد و استعمار و فقر و فلاکت، دانش طبقه متفکر جامعه ای است که خودش به نوبه خود مبارزه با استبداد را مشکل می کند. کم نیستند روشنفکران و اندیشمندان قَدَر این مرز و بوم که استبداد کهن را عامل بدبختی همه چیز می دانند و اولین و آخرین توصیه آنها این است که آن را ریشه کَن کنند تا از دوباره به وجود آمدن آن جلوگیری شود. ))
(رضاقلی، 1394: 27)
صبر و اراده و ظرفیت مردم بر اساس اندیشه مولوی، متفاوت است؛ طبق اندیشه او حکومت نمی تواند با اعمال فشارهای مختلف بر مردم و ضایع کردن حقوق اساسی آنان، رضایت اجتماعی و منش صحیح را مطالبه کند بلکه ایجاد یک رابطه متقابل است که در جهت مثبت اندیشی ها گام برداشته می شود.
به عقیده مولوی انسان اگر در مقام کوه هم قرار داشته باشد، و از لحاظ سخاوت و ایستادگی و همینطور صبر نیز با کوه برابری کند، اگر ذره ذره از کنارش بردارند و در مقابل، چیزی به آن اضافه نکنند از پای در خواهد آمد.
گر زِ کُه بستانی و ننهی به جای اندر آید کوه زآن دادن ز پای
( مولوی؛ 1389، دفتر سوم/ بیت: 126)

انتفاع و سود هایی که امروزه از راه خوردن خون خلق و در مضیقه گذاشتن ملّت حاصل می شود، شاید در کوتاه زمان حلاوت و شیرینی داشته باشد اما زمانی که چوبه محکمه و عدالت برپا شود به رسوایی خواهد انجامید؛

ای خورنده خون خلق از راه بَرد تا نه آرد خون ایشانت نبرد
مال ایشان خون ایشان دان یقین زانکه مال از زور آید در یمین
مادر آن پیل بچگان کین کشد پیل بچه خواره را کیفر کشد پیل بچه می خوری ای پاره خوار هم بر آرد خصم پیل از تو دمار
بوی، رسوا کرد مکر اندیش را پیل داند بوی طفل خویش را
آنکه یابد بوی حق را از یمن چون نیابد بوی باطن را زِمَن؟
( مولوی؛ 1389، دفتر سوم/ ابیات: 156 تا 161)

حقیقت موضوع هم همین است که در جامعه ی خفقان زده و بُهت انگیر دوران مولوی که از یک سو حقیقت گویان و عدالت جویان را به پست ترین امور انسانی وادار می کنند و انسان های “سالوس وش” و نادان، زمام امور را به دست می گیرند و آدم های با فضل و دانش به کنار رانده می شوند آیا واقعاً می توان با صراحت در مورد عدالت های اجتماعی سخن گفت، آیا واقعاً در جامعه ای که حیا جای خود را با ریا عوض کرده است و تعقل جایش را به تعصّب داده است و تحجر از اندام انسان های آن سرازیر می شود می توان با آزادی کامل پای به میدان مبارزه ی برابر نهاد؟؟؟
انسان ها و اندیشمندان و مبارزه گرانی که در عرصه شریعت و فقاهت گرایی از بسیار دانستن به مقام جاهلیت دست پیدا کرده بودند؛ و علت این بود که آنها و متفکران این عرصه علم خود را تنها در موضوعات دین و شریعت خود منحصر کرده بودند و حاضر نبودند اندیشه های دیگران را نیز گوش دهند و به تعمق در آنها بپردازند و در حقیقت نقد کننده ی سخن باشند.
مولوی در چنین عصری پای به عرصه وجود نهاد، عرصه ای که جولانگاه غارتگران مغول بود و ویرانگری های آنان در همان اوایل کودکی با بی عدالتی خوارزمشاهیان و اطرافیان آنها در گوشِ جانِ مولانا طنین انداز شده بود؛ یکی از رموز ماندگاری مثنوی معنوی و آثار بزرگ ادبی ما همین پشتوانه های عمیق فکری و دنبالِ سر منشأ این گونه نزاع ها و جنگ ها جستن بود.
اثبات این مدعا در جان کلام بزرگ مردانی همچون عطار نیشابوری نهفته است و در احوالات و زندگی مولوی. بعد از وفات مولانا نه تنها مریدان و اطرافیان وی در یک اندوه بزرگ فرو می روند بلکه مسیحی و رومی و یهودی و ترک و…یک مرجعیت فکری و عامل وحدت بخش را نیز از دست می دهند و در غم او عاشقانه متأثر می شوند.
مولوی با دفاع کردن از آزادی های فکری، نشان داد که خط اول این انحطاط و خفقان که در جامعه ی آنروزی و امروزی وجود دارد، از اندیشه های ماست و ما تا زمانی که دشمن “اندیشه های ژنده خود نشویم” و آن ها را به فراموشی نسپاریم نمی توانیم به یک جامعه آرمانی و ایده آل دست پیدا کنیم و انسان سازی های ما با این گونه تفکرات راه به جایی نخواهد برد.
هر که نقص خویش را دید و شناخت اندر استکمال خود دو اسبه تاخت
زان نمی پرد به سوی ذوالجلال کو گمانی می برد خود را کمال
(مولوی، 1389، دفتر اول/بیت: 3212و3211)

 

تعداد صفحات

131

شابک

978-622-5950-27-6

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.