کتاب الماس های خاکستری

کتاب الماس های خاکستری

280,000 تومان

ناموجود

کتاب :

الماس ­های خاکستری

 

نویسنده:

زهرا میرزایی

 

 

به نام او که هر چه در ماست همگی از لطف اوست

از امتداد پله برقی فرودگاه با نگاهی شورانگیز به هم پایین می‎آمدیم. همین که پاهایمان سطح سالن را لمس کرد، از میان چند صد نفر پس از روزها روی ماه هر دو بوسه بر لحظاتم زد و تمام خستگی راه را از جانم ربود. گویی همچو پرستویی بهار دیده سبک و سبک‎تر شده، بال می‎گشودم به سوی آغوششان. آه که چقدر دلتنگشان بودم. طبق معمول غوطه‎ور بودنم در گستره شانة مالامال از عشق پدر بیشتر از جستن در آغوش پر ترنم مادر بود. آن هنگام که آغوش به سویم می‎گشود همچو کوچک ماهی بودم که جز گستره او هیچ نمی‎خواستم؛ بزرگ گستره‎ای که برایم همه چیز بود. شکارچی قهار می‌بایست جانم را از خروش تن او صید می‎‏کرد؛ قهار شکارچی که از بین آن همه دانشجو دل و دینم برده بود. با سرفه‎ای نه چندان بلند سرم را از آغوش پدر رهاند. با اَدای احترام کامل دست جلو برد:

– بسیار خرسندم.

برق نگاهش چشم آنها را از همچو چشم من مجذوب کرد.

پدر دست جلو برد: آه! بسیار خوشحالم، خوش آمدید. آناهیتا خیلی از شما تعریف کرده.

عمیق نگاهم کرد، شبیه زمانی که تسخیرم کرد.

– خانم آناهیتا همیشه به من لطف داشتند.

مادر سرشار از ذوق گفت: خیلی خوش آمدید. چقدر برازنده‎ی هم هستند، خدا را شکر.