کتاب ارتباط ‏تفکر ‏انتقادی ‏و ‏هوش ‏هیجانی

کتاب ارتباط ‏تفکر ‏انتقادی ‏و ‏هوش ‏هیجانی

168,000 تومان

تعداد صفحات

116

شابک

978-622-378-234-3

فهرست
عنوان صفحه
فصـل اول 15
مقدمه 15
فصـل دوم 19
مقدمه 19
هوش هیجانی 20
هوش 20
هوش هیجانی و سیر تاریخی آن 24
مؤلفه های هوش هیجانی 26
اساس زیست – عصبی هوش هیجانی 27
هوش هیجانی و هوش عمومی 29
دیدگاه های مربوط به هوش هیجانی 31
هوش هیجانی به عنوان یک الگوی توانایی ذهنی 32
هوش هیجانی به عنوان یک الگوی مختلط 34
نظریه گلمن به عنوان نظریه مختلط از هوش هیجانی 34
هوش هیجانی، تعدیل کننده نابرابری ها 46
1- پرسشنامه بهره هیجانی (1-EQ) 48
2- پرسشنامه صلاحیت هیجانی 48
3- پرسشنامه رگه فراخلق (TMMS) 48
4- پرسشنامه نقشه بهره هیجانی: 49
5- پرسشنامه سبک ادراک عواطف 49
6- پرسشنامه (MEIS) 49
7- پرسشنامه (MSCEIT) 50
8- مقیاس های دیداری، شنیداری (ادراک هیجان) 50
رشد و تقویت هوش هیجانی 51
فصـل سوم 55
تفکر انتقادی 55
تفکر و انواع آن 55
تفکر منطقی: 56
تفکر شهودی : 56
تفکر انتقادی: 56
تفکر خلاق: 57
تاریخچه تفکر انتقادی 58
تفکر انتقادی 60
ماهیت، ویژگی ها و مسائل خاص تفکر انتقادی 63
ابعاد شناختی و عاطفی تفکر انتقادی 63
مهارت های تفکر انتقادی 64
ویژگی ها یا گرایش های کلی 65
توانایی های ویژه 65
مؤلفه های تفکر انتقادی 67
ویژگی‌های تفکر انتقادی 69
سطوح تفکر انتقادی 70
صفات متفكران انتقادی 71
نظریه های همسو با تفکر انتقادی 72
رویکرد فراشناختی 72
دیدگاه شناختی ها 73
دیدگاه پیاژه 75
نظریه یادگیری معنادار آزويل 76
دیدگاه برونر 77
تفکر انتقادی در طبقه بندی بلوم 78
رویکرد ساختن گرایی (سازندگی) 80
نظریه های فلسفی 81
دانش 81
آمادگی 81
مرجعیت 82
فصـل چهارم 85
مقایسه تفکر انتقادی با تفکر خلاق و حل مسئله 85
مقایسه تفکر انتقادی و منطق 88
راه های سنجش تفکر انتقادی 89
آزمون سنجش تفکر انتقادی واتسون – گلاسر 89
آزمون سنجش تفکر انتقادی کورنل 90
آزمون تشریحی تفکر انتقادی انیس -وایر 90
آزمون مهارت های تفکر انتقادی کالیفرنیا CCTST 90
تقویت و پرورش تفکر انتقادی 90
مطالعات 94
مطالعات مربوط به هوش هیجانی: 94
مطالعات مربوط به تفکر انتقادی: 99
منـابع و مآخـذ 103
منابع فارسی 103
منابع غیر فارسی 114

 

 

 

هوش هیجانی

هوش

بعد از استقلال روان شناسی به عنوان یک شاخه در سال ۱۸۷۹، هوش یکی از مفاهیمی بود همواره ذهن پژوهشگران و روانشناسان را در دوره های مختلف به خود مشغول ساخت، ولی چون هوش یک مفهوم کاملا انتزاعی بوده و هیچ گونه پایه و اساس محسوس عینی و فیزیکی ندارد تعریف این واژه همواره روانشناسان را با مشکل مواجه ساخته است. با این وجود تعاریف متفاوتی از هوش ارائه شده است و اکثر روانشناسان در این نکته توافق دارند که، هوش توانایی سازگاری فرد با شرایط و محیط است و هوش عامل اصلی موفقیت افراد محسوب می‌شود (مارنات، ۱۹۹۰، ترجمه پاشا شریفی،۱۳۷۵).

معانی هوش در فرهنگ های مختلف به شکل های گوناگون وجود دارد اما به گونه کلی، آن را می توان به سه گروه تربیتی (تحصیلی)، تحلیلی و کاربردی تقسیم کرد. روانشناسان تربیتی معتقدند هوش کیفیتی است که موجب موفقیت تحصیلی می‌شود و از این نظر یک نوع استعداد تحصیلی به شمار می آید. نظریه پردازان تحلیلی آن را توانایی استفاده از پدیده های رمزی یا قدرت سازگاری با موقعیت ها با محیط های جدید می دانند. در تعاریف کاربردی هوش پدیده ای است که از طریق تست های هوشی سنجیده می‌شود. برخی روانشناسان هوش را قابلیت عمومی درک و استدلال می دانند که به شکل های گوناگون جلوه گر است (افروز و هومن، ۱۳۷۵). بینه و سیمون قدیمی ترین تعریف هوش را ارائه کرده اند. شریفی (۱۳۷۹) هوش را از دیدگاه این دو نفر چنین تعریف می‌کند: قضاوت و به عبارتی دیگر، عقل سلیم، شعور عملی، ابتکار، استعداد، انطباق خود با موقعیت های مختلف، به خوبی قضاوت کردن، به خوبی درک کردن و به خوبی استدلال کردن، این ها فعالیت های اساسی هوش به شمار می رود». هوش از نظر وکسلر (۱۹۵۸)، « عبارت از مجموعه یا كل قابلیت یک فرد برای فعالیت هدفمند تفکر منطقی برخورد کارآمد با محیط است» (کاپلان و ساکوزو، ۱۹۸۹؛ شریفی، ۱۳۷۶).

بسیاری از روانشناسان از جمله اسپیرمن، ترستون”، و کسلر، پیاژه، کتل، گاردنر و … تعریف و طبقه بندی های مختلفی از هوش به دست آورده اند و بر آن اساس به تهیه ابزارهایی پرداخته اند که مدعی سنجش این کیفیت ذهنی است. این ابزارها هر یک برگرفته از تصور و اندیشه پدید آورنده آن درباره پدیده هوش است که به صورت تصویر، نوشتار و یا ترکیبی از این عوامل به بازار عرضه شده و هر پدیدآورنده ای نیز هوش را چیزی جز دستاورد خود نمی داند (جلالی، ۱۳۸۰)، هوش شناختی که به طور سنتی با هوش بهر مشخص می‌شود، می کوشد بی آن که به سایر جنبه های شخصیت و رفتار توجه کافی داشته باشد، استعداد افراد را برای درک، یادگیری، یاد آوری، تفکر منطقی، حل مسئله و امثال آن مورد ارزشیابی قرار دهد. نکته مسلم آن است که از آغاز مطالعه هوش، غالبا بر جنبه های شناختی آن نظیر حافظه و حل مسئله تاکید شده است. در حالی که ابعاد غیر شناختی معین توانایی های عاطفی و کرداری نیز نه تنها پذیرفتنی هستند بلکه ضروری هم می‌باشند. (چرنیس، ۲۰۰۰) وکسلر در سال ۱۹۴۳ پیشنهاد داد که توانایی های غیر شناختی در پیش بینی مهارت شخصی برای موفقیت زندگی اهمیت دارند و به عبارت دیگر رفتار هوشمندانه، از مؤلفه های شناختی اجتماعی و هیجانی تشکیل می‌شود (کانتور و کیلستروم ۱۹۸۷، استرنبرگ، ۱۹۸۵، تراندایک”، ۱۹۲۰، وکسلر” ۱۹۴۳، به نقل از شمس، ۱۳۸۴) به سخن دیگر، نباید تنها به تشخیص حدود توانایی ها یا ناتوانایی های شناختی افراد اکتفا شود، بلکه لازم است برآورد قابل قبولی نیز از حدود توانایی ها یا ناتوانایی های اجتماعی افراد داشته باشیم و هوش بهر شخصی را با بهر اجتماعی او که نمودی از عملکرد وی در حیطه های مختلف روابط درون و میان فردی و نیز محیط زندگی اوست توام کنیم. روانشناسان در قلمرو فعالیت های پژوهشی خود هوش را به سه نوع تقسیم کرده اند (ریزن، ۱۹۹۲؛ به نقل از جلالی، ۱۳۸۱).

١. هوش انتزاعی، منظور توانایی درک و فهم حل مسائل از طریق نمادهای کلامی و ریاضی ا است.

۲. هوش عینی، منظور توانایی درک و فهم حل مسائل از طریق دستکاری و به کارگیری اشیا است.

٣. هوش اجتماعی، منظور توانایی درک و فهم دیگران و ایجاد ارتباط با آنها است.

و پس از چندی در سال ۱۹۹۰ مفهوم جدیدی به نام هوش هیجانی مطرح شد. به تازگی نیز مؤلفان سعی دارند، اصطلاح تازه ای را تحت عنوان هوش اخلاقی در روانشناسی وارد نمایند. (رونالد هاکسلی، ۲۰۰۱؛ به نقل از کشاورزی، ۱۳۸۲).

هیجان

واژه هیجان اصطلاحی است که روانشناسان و فلاسفه بیش از یک قرن درباره معنای دقیق آن به بحث و جدل پرداخته اند. در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد (۱۹۹۲)، معنای لغوی هیجان چنین ذکر شده است: «هر تحریک یا اغتشاش در ذهن، احساس، عاطفه، هر حالت ذهنی قدرتمند یا تهییج شده. گل من (۱۹۹۵)، هیجان را برای اشاره به یک احساس، افکار حالت های روانی و بیولوژیکی مختص آن و دامنه ای از تمایلات شخصی برای عمل کردن بر اساس آن به کار برد (پارسا، ۱۳۸۰).

حالت هیجان نتیجه تعامل بین برانگیختگی فیزیولوژیکی و ارزیابی از شناخت موقعیت است که مشخص می‌کند کدام حالت هیجانی تجربه خواهد شد. هیجان ها کار کردی و اجتماعی می‌باشند و با ایجاد حالت های متمایز چهره ای و بدنی، تجربه های هیجانی درونی ما را به دیگران منتقل می‌کنند (مارشال، به نقل از سید محمدی، ۱۳۷۶).

اتکینسون و همکاران (لازاروس، ۱۹۹۱، فريجدا، کوئیرز و شوره، ۱۹۸۹، به نقل از اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۲) هیجان را «حالتی در جاندار، خواه خفیف و خواه شدید که در جریان تجارب با مایه های عاطفی نمایان می‌شود تعریف کرده اند.

هیجان ها تغییرات در روابط بین فرد و محیط نشان می‌دهند و باعث واکنش فرد می‌گردند، (ریو، ۱۹۹۲، سید محمدی ۱۳۷۶). همه هیجان ها پدیده های چند بعدی هستند که این ابعاد عبارتند از:

  1. شناختی – ذهنی: که به هیجان حالت احساس می‌دهد و باعث می‌شود تا فرد به شیوه خاصی احساس کند، مثل شاد شدن یا خشمگین شدن.
  2. فیزیولوژیکی – شامل فعالیت دستگاه خودمختار و هورمونی به صورتی که در هیجان شرکت می‌کنند مثل افزایش ضربان قلب
  3. کار کردی: که هیجان به فرد امکان می‌دهد تا در تعامل با محیط موثر عمل کند مثل خشم که فرد را برای جنگیدن با دشمن آماده می‌کند.
  4. اجتماعی: که بیانگر هیجان است و از طریق حرکت ها و حالت های بدن، جلوه چهره ای و آواگری به دیگران منتقل می‌شوند مانند حالت های متمایز در چهره (ريو، ۱۹۹۲، سید محمدی ۱۳۷۶).

از دیدگاه ارسطو مشكل انسان در این نیست که از هیجان برخوردار است، بلکه آن چه که اهمیت دارد، مناسب بودن هیجان و نحوه ابراز آن است. چنانچه در کتاب اخلاقیات نیکوماخین بیان می‌کند که: «عصابی شدن آسان است. همه می توانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در شخص صحیح، میزان صحیح، در زمان صحیح، به دلیل صحیح و به طریق صحیح آسان نیست».

شواهد بسیاری ثابت می‌کنند، افرادی که مهارت های هیجانی دارند، یعنی کسانی که احساسات خود را به خوبی می شناسند و هدایت می‌کنند و احساسات دیگران را نیز درک می‌کنند و به طرز اثربخشی با آن برخورد می‌کنند، در هر حیطه ای از زندگی ممتازند. آنها که مهارت های عاطفی شان به خوبی رشد یافته، در زندگی خویش خرسند و کار آمدند و عاداتی فکری را در اختیار دارند که موجب می‌گردد آنها را افرادی مولد و کار آمد کند، استعداد عاطفی یک توانایی عالی است که مشخص می‌کند چگونه می توانیم از سایر مهارت های خود به بهترین صورت استفاده کنیم (گلمن، ۱۹۹۵؛ پارسا، ۱۳۸۰).

پل کلينجينا و آن كلينجينا (۱۹۸۱) تعریفی را ارائه کرده اند که عناصر اصلی تعاریف قبلی را شامل می‌شود بر طبق این تعریف، « هیجان حاصل تعامل بین عوامل ذهنی، محیطی و فرآیندهای عصبی و هورمونی است (شمس اسفندآباد و همکاران، ۱۳۸۴).

 

 

هوش هیجانی و سیر تاریخی آن

از سال ها پیش روانشناسان متوجه شده اند که برای کسب موفقیت تنها دارا بودن ظرفیت های هوش عقلانی قوی (IQ) کفایت نمی‌کند. مطالعات نشان می‌دهد، تعداد زیادی از افراد دارای هوش عقلانی و شناختی بالا نتوانسته اند در زمینه شغلی، زندگی زناشویی، ایجاد روابط با دیگران و حتی زمینه های تحصیلی موفق باشند (گلمن، ریچارد مویاتیستر، آنی مکوکی، ۲۰۰۲، ابراهیمی ،۱۳۸۴).

ثراندایک (۱۹۲۰) اولین کسی بود که مهارت های هوش هیجانی را نامگذاری کرد اصطلاحی که او اختراع کرد «هوش اجتماعی» نشانگر توانایی افرادی است که در خوب کنار آمدن با مردم مهارت های کافی دارند. (تراویس برادر بری، جین گریوز، ۲۰۰۵، گنجی، ۱۳۸۴)، در حقیقت ثرندایک در طرح خود هوش را به سه دسته: هوش اجتماعی (توانایی درک اشخاص و ایجاد رابطه با آنها)، هوش عینی (توانایی درک اشیاء و کار کردن با آنها) و هوش انتزاعی (توانایی در نشانه های کلامی و ریاضی و کار کردن با آنها) تقسیم کرد (هومن، ۱۳۸۰). تعریف ثرندایک از هوش اجتماعی یک توانش شناختی و رفتاری بود و این مفهوم را می رساند که نخست، توانایی درک و مدیریت انسان یک توانایی عقلانی است و دوم این توانایی متفاوت از جنبه های کلامی – انتزاعی و مکانیکی – عینی هوش است (براون و آنتونی، ۱۹۹۷، فورد و ويتساک، ۱۹۸۳ به نقل از راد، ۲۰۰۵ ترجمه خدایی،۱۳۸۴).

پیشینه هوش هیجانی را می توان در ایده های وکسلر (۱۹۴۳)، به هنگام تبیین جنبه های غیر شناختی هوش عمومی جستجو کرد. او درباره هوش می نویسد: «کوشیده ام نشان دهم که علاوه بر عوامل هوشی، عوامل برداشته باشد.» (به نقل از بار – آن ۱۹۹۷، جلالی، ۱۳۸۱).

بعد از آن لیپر (۱۹۴۸) مفهوم فوق را به کار برد و فرض کرد که اندیشه های هیجانی بخشی از هوش منطقی هستند و در هوش منطقی و هوش کلی نقش دارند (به نقل از وفا، ۱۳۸۳). عواملی چون انتزاعی بودن مفهوم هوش و عدم تعریف دقیق و واحد از هوش اجتماعی باعث شد تا اندازه گیری آن با مشکل مواجه شود. به همین دلیل مفهوم هوش اجتماعی برای مدتی طولانی از اذهان به دور ماند. تا این که در حدود دو دهه قبل هاورد گاردنر (۱۹۸۳) اساس و پایه دیدگاه های رایج و سنتی در هوش بهر و عامل کلی هوش (8) را مورد انتقاد قرار داد و نظریه هوش چندگانه” خود را که جنبه های شناختی هوش را با یکدیگر ترکیب می‌کند، ارائه نمود (پیریدز و فارنهام، ۲۰۰۱؛ به نقل از خدایی، ۱۳۸۴).

در نظریه گاردنر، جنبه های شناختی و هیجانی در هوش ترکیب شده اند. نظریه هوش چندگانه شامل هشت نوع مستقل از هوش می‌شود. یکی از آنها «هوش شخصی» است که تقسیم می‌شود به «هوش درون شخصی که دانشی است از جریانات و احساسات درونی فرد و هوش میان شخصی که توانایی مشخص کردن واکنش ها، نیازها، هیجان ها و مقاصد افراد دیگر است (به نقل از در کسن، کرامر و کاتزکوه، ۲۰۰۲).

در سال ۱۹۸۰ رون بار آن مفهوم بهره هیجانی را اختراع نمود تا در نتیجه آن بتواند روش خود را برای ارزیابی هوش کلی توضیح دهد او اعتقاد داشت که هوش هیجانی توانایی ما را در کنار آمدن موفقیت آمیز با دیگران، توأم با احساسات درونی، منعکس می‌سازد او پس از ۱۷ سال تحقیقات خود، اولین آزمون در این مورد یعنی سیاهه شخصیتی بار-آن (i- EQ ) را بوجود آورد.

مایر و سالوی (۱۹۹۰) بعد از مطرح کردن مفهوم هوش هیجانی، آن را این چنین تعریف کردند:

توانایی ارزیابی، بیان، تنظیم هیجانات خود و دیگران و استفاده کار آمد از عواطف است» (پیریدز، فارنهام”، ۲۰۰۱؛ به نقل از خدایی، ۱۳۸۴).

دانیل گلمن، اصطلاح هوش هیجانی را در سال ۱۹۹۵ مطرح نمود و آن را از نظریه به کاربرد نزدیک ساخت اولین کتاب او در همان سال یکی از پرفروش ترین کتاب های سال در آمریکا شد.

دومین کتاب وی هوش هیجانی در محیط کار، توانست به بسیاری از ابهامات پاسخ دهد گلمن (۱۹۹۶)، طی مصاحبه ای با جان انیل هوش هیجانی را چنین توصیف می‌کند:

هوش هیجانی نوع دیگری از هوش است. این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم های مناسب در زندگی است. توانایی اداره مطلوب خلق و خوی و وضع روانی و کنترل تکانش هاست. عاملی است که به هنگام شکست ناشی از دست نیافتن به هدف، در شخص ایجاد انگیزه و امید می‌کند. هم حسی یعنی آگاهی از احساسات افراد پیرامون شماست. مهارت های اجتماعی یعنی خوب تا کردن با مردم و کنترل هیجان های خویش در رابطه با دیگران و توانایی تشویق و هدایت آنان است» (دژگاهی، ۱۳۷۸). بنابراین اگر چه از نظر روانشناسان سال های ۱۹۹۰ به عنوان دهه «شناخت یا مغز» معروف است. ولی در نیمه دوم این دهه یعنی از سال ۱۹۹۵ مطبوعات مردمی متمایل بودند آن را دهه «احساس و هیجان يا قلب» اعلام نمایند نه به عنوان علاقه به فیزیولوژی قلب و عروق بلکه به عنوان نشانه علاقه روزافزون به هیجان ها و بخصوص هوش هیجانی (اکبرزاده، ۱۳۸۳).

به طور خلاصه می توان تاریخچه مطالعات روانشناختی در حوزه رابطه بین هوش و هیجان را از سال ۱۹۰۰ به بعد به پنج دوره زمانی تقسیم کرد:

  1. از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۶۹ که طی آن مطالعه روانشناختی هوش و هیجان نسبت به طور مجزا صورت گرفت.
  2. از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۹، دوره تاکید روانشناسان بر نحوه تاثیر هیجان و تفکر بر یکدیگر
  3. از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳، که زمان ظهور مفهوم هوش هیجانی به عنوان سرفصل مطالعات به شمار می آید.
  4. از سال ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷، دوره عمومیت یافتن مفهوم از سال ۱۹۹۸ تاکنون تحقیقات روشن ساز در این زمینه ادامه دارد (مایر، ۲۰۰۱؛ به نقل از تیرگری،۱۳۸۳)

مؤلفه های هوش هیجانی

هوش هیجانی از دو مؤلفه: ۱) بینش روانی فرد و ۲) استعداد فطری همدلی تشکیل شده است. مؤلفه نخست، بینش روانی فردی؛ در همه موقعیت ها و به طور حتم در تمام مراحل حل مسئله، تصمیم گیری و یا انجام تکالیف یادگیری شایان اهمیت است.

مؤلفه دوم، استعداد فطری همدلی؛ هنگامی که به انجام وظیفه ای و یا موقعیت خاصی در ارتباط با دیگران اشاره دارد ضروریست، شکی نیست که در چنین موقعیتی، رابطه ای متقابل میان فرد و دیگران وجود دارد. با این حال ابراز همدلی حتی در صورت عدم حضور فیزیکی دیگران می تواند ضروری و حساس باشد (روزنبرگ، ۱۹۹۲؛ ترجمه صیامی، ۱۳۷۷).

مؤلفه های مفهوم هوش هیجانی ثابت می‌کنند که اندازه های هوش بهر به تنهایی نمی تواند بیشتر متغیرهای متناوب فردی را در موقعیت های زندگی توضیح دهد. در صورتی که بررسی هوش هیجانی در فرد می تواند عامل موثری در موقعیت زندگی وی باشد (محرابیان، ۱۹۹۵).

اساس زیست – عصبی هوش هیجانی

الدوكس عصب شناس مرکز علوم عصبی دانشگاه نیویورک اولین کسی بود که نقش محوری لمبیک را در مغز هیجانی کشف کرد.لدو کس اظهار می دارد که آمیگدال که در قسمت بالای ساقه مغز و نزدیک سیستم لمبیک قرار گرفته است جایگاه اصلی حافظه هیجانی است و خاطرات هیجانی در این منطقه نگه داری می‌شود. هیپو کامپ وقایع را بدون هیچ احساس خاصی حفظ می‌کند و چاشنی هیجانی آن در آمیگدال نگهداری می‌شود (لدو کس وفلپس، ۱۹۹۹:لدو کس، ۲۰۰۳). تحقیقات لدوکس (۲۰۰۰) نشان می‌دهد که حتی زمانی که مغز متفکر یعنی نئوکورتکس به مرحله تصمیم گیری رسیده است، لیمبیک می تواند اعمال ما را کنترل کند. عملکرد آمیگدال و ارتباط متقابل آن با نئوکورتکس اساس هوش هیجانی است.

الدو کس و فلیپس (۱۹۹۹) در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که علایم حسی که از چشم یا گوش صادر می‌شوند ابتدا به تالاموس در مغز می روند و سپس از طریق یک سیناپس منفرد به آمیگدال و پس از آن، به نئوکورتکس می رود. این گونه انشعاب به آمیگدال اجازه می‌دهد تا قبل از نئوکورتکس شروع به پاسخ دهی کند. آمیگدال می تواند ما را وادار کند که برای دست زدن به کاری از جا بجهیم در حالی که نئوکورتکس آرام تر اما، کاملا آگاهانه تر، برنامه سنجیده خود را برای واکنش نشان می‌دهد. نظام هیجانی از نظر کالبد شناختی می تواند مستقل از نئوکورتکس عمل کند. برخی واکنش های هیجانی و خاطره های هیجانی، بدون وجود آگاهی و شناخت شکل می گیرند.

داماسيو (۱۹۹۴) نیز معتقد است که بین ناحیه بطنی – قدامی در بخش پیش پیشانی و سیستم لمبیک که در قسمت تحتانی مغز قرار دارد و مرکز اصلی عواطف است ارتباط های دو طرفه فراوانی وجود دارد. بدین ترتیب که بخش پیش پیشانی یکی از مراکزی است که اطلاعات مربوط به عواطف را که از سیستم لمبیک به قشر مخ میرسد، پردازش می‌کند و نتیجه این پردازش را در تصمیم گیری ها و رفتارهای اجتماعی و اخلاقی ما(که آنها نیز در همین ناحیه برنامه ریزی می‌شوند) دخالت می‌دهد.

حال اگر بر اثر ضایعه ای این قسمت از قطعه پیشانی آسیب ببیند اطلاعات مربوط به عواطف که از سیستم لمبیک میرسند، نمی توانند نقش مثبت خود را در تصمیم گیری و تنظیم رفتار شخص ایفا کنند، در نتیجه بیمار دچار سرگشتگی می‌شود و رفتار اجتماعی او نیز به اشکال مختلف نابهنجار می‌گردد. (مانند تغییر شخصیت، از بین رفتن حس مسئولیت، بی اعتنایی به هنجارهای اخلاقی و مانند آن. در حالی که عملکرد عقلانی فرد مثل توجه، دقت، حافظه، هوش و زبان کاملا دست نخورده و سالم می ماند( آدافلپس و داماسيو، ۲۰۰۰).

الدو کس و فلیپس (۱۹۹۹) با توسل به نقش آمیگدال در دوران کودکی، به تأیید اصلی می پردازند که سالهای سال اساس اندیشه روان کاوی بوده است. یعنی این اصل که کنش متقابل سال های اولیه زندگی، بر پایه تناسب یا تشتت روابط میان کودک و والدین او، به پایه ریزی مجموعه ای از درسهای عاطفی منجر می‌شود. یکی از دلایلی که در اثر فوران هیجانهای خود، آن قدر مات و مبهوت می شویم این است که پیشینه این خاطرات به دوران کودکی ما بر می‌گردد.

همچنین لدوکس (۲۰۰۳) بیان می دارد که قطعه پیشانی بخشی از یک مدار عصبی است که می تواند هیجانهای منفی (به جز هیجانهای بسیار قوی) را خاموش یا حداقل ملایم کند. آمیگدال غالبا به عنوان اعلام کننده وضعیت اضطراری فعالیت می‌کند، اما قطعه پیش پیشانی ظاهرا بخشی از کلید خاموش کننده هیجانهای آزاردهنده است، به این صورت که آمیگدال طرح می ریزد، قطعه پیشانی آن را ملغی می‌سازد. نقش این پیوندهای پیش پیشانی لمبیک در زندگی عقلانی به تنظیم دقیق هیجانها محدود نمی‌شود. این پیوند ها در هدایت ما برای تصمیم گیری های مهم زندگی نقش بسیار اساسی دارند.

 

 

هوش هیجانی و هوش عمومی

هوش عمومی و هوش هیجانی توانایی های متضادی نیستند بلکه بهتر است که چنین بیان نمود که از یکدیگر متمایز هستند. همه ما ترکیبی از هوش و هیجان داریم، در واقع بین هوش عمومی و برخی از جنبه های هوش هیجانی همبستگی پایینی وجود دارد و باید گفت این دو قلمرو اساسا مستقل اند (گلمن، ۱۹۹۵).

بر اساس مطالعات دانیل گلمن در بهترین شرایط همبستگی اندکی (۰۷/ 0) بین هوش عمومی و برخی از ابعاد هوش هیجانی وجود دارد به طوری می توان ادعا کرد آنها عمدتا ماهیت مستقل دارند، وقتی افراد دارای هوش عمومی بالا در زندگی تقلا می‌کنند و افراد دارای هوش متوسط به طور شگفت انگیزی پیشرفت می‌کنند، شاید بتوان آن را به هوش هیجانی بالای آنان نسبت داد (گلمن،۱۹۹۵)

نظریه پردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما می گوید که چه کار می توانیم انجام دهیم در حالی که هوش هیجانی به ما می گوید که چه کاری باید انجام دهیم. IQ شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی می‌شود، در حالی که هوش هیجانی به ما می گوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم. هوش هیجانی شامل توانایی ما در جهت خود آگاهی هیجانی و اجتماعی ما می‌شود و مهارت های لازم در این حوزه ها را اندازه می گیرد. همچنین شامل مهارت های ما در شناخت احساسات خود و دیگران و مهارت های کافی در ایجاد روابط سالم با دیگران و حس مسئولیت پذیری در مقابل وظایف می‌باشد (گلمن، ۱۹۹۵). تیلام و کربی (۲۰۰۲؛ به نقل از غنایی، ۱۳۸۴) عنوان می‌کنند:

درست است که هوش عمومی سهم معناداری برای پیش بینی عملکرد فرد در یک تکلیف شناختی دارد اما بنابر تحقیقات هوش هیجانی، درک هیجانها و تنظیم آنها در سطح عملکرد شناختی فرد سهم مثبت و موثری دارد. آنها اضافه می‌کنند که افراد با هوش هیجانی بالا در استفاده از تکنیک تفکیک، تنظیم و کنترل هیجان ها، تواناتر هستند، کمتر توسط هیجانات منفی کنترل می‌شوند و اضطراب به عنوان مانعی برای آنها به شمار نمی آید. این افراد ممکن است از تکنیک کنترل برای جهت دادن به هیجان های مثبت استفاده کنند که این می تواند موجب پیشرفت و حداکثر بهره وری در عملکردهای شناختی شود مهم ترین مزیت هوش هیجانی در برابر هوش شناختی، این است که قابلیت های هیجانی اساسی می تواند یاد گرفته شود. هوش هیجانی عبارت از پردازش مناسب اطلاعاتی می‌باشد که بار هیجانی دارند و استفاده از آن برای هدایت فعالیت های شناختی مانند حل مسئله و تمرکز انرژی بر روی رفتارها، لازم است. اصطلاح فوق این فکر را انتقال می‌دهد که راه های دیگری برای باهوش بودن وجود دارد که غیر از تاکید بر تست های استاندارد بهره هوشی می‌باشد.

این که فردی می تواند این توانایی ها را پرورش دهد و این که هوش می تواند پیش بینی کننده مهمی برای موفقیت در روابط شخصی، خانوادگی و محل کار باشد، خود نمایانگر نقش مهم هوش هیجانی در موفقیت فرد است (مایر و سالوی، ۲۰۰۰).

جک بلاک، روان شناس دانشگاه کالیفرنیا برکلی، با استفاده از معیاری که کاملا مشابه هوش هیجانی است و شامل قابلیت های اساسی عاطفی و اجتماعی است به مقایسه دو تیپ خالص تئوریک یعنی افرادی که دارای بهره هوشی بالا و افرادی که دارای استعدادهای عاطفی پر قدرتی هستند پرداخته و تفاوتهای آنها را مورد بررسی قرار داده است: فردی که از نظر بهره هوشی (10) بالا است (یعنی فاقد هشیاری عاطفی است) تقریبا کاریکاتوری از یک آدم خردمند است. وی در قلمرو ذهن چیره دست است ولیدر دنیای شخصی خویش ضعیف است این امر در زنان و مردان کمی تفاوت دارد. مردانی که دارای بهره هوشی بالا هستند از روی علایق و توانایی های گسترده عقلانی شان، نه احساسی مورد شناسایی قرار می گیرند. آنها آدم هایی جاه طلب سودمند، قابل پیش بینی و لجوج، انتقادگر، فروتن و کمرو هستند و از نظر احساسی سرد وبی عاطفه اند. بر عکس، مردهایی که از نظر هوش عاطفی قوی هستند از نظر اجتماعی متعادل، شاد و سر زنده اند و هیچ گرایشی به ترس یا نگرانی ندارند. آنها ظرفیت چشمگیری برای تعهد و سرسپردگی به مردم یا اهداف خود، پذیرش مسئولیت و قبول چهارچوب اخلاقی دارند.

تعداد صفحات

116

شابک

978-622-378-234-3

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.