کتاب اسیران آزادی

کتاب اسیران آزادی

149,000 تومان

تعداد صفحات

72

شابک

978-622-378-459-0

ساحر 9
زحمت طلائی 15
نیمه¬ی گمشده روشن 19
قهرمان 23
آن‌سوی شط 31
دیدگان سبز 37
پیک امین 43
پاک‌کن 49
بلور شکسته 55
فراخواندگی 61
اسیران آزاد 69

 

 

بادگیرم را می­پوشم … باران-ریزی می­بارد و کمی سردم شده است.

یقه‌های لباسم را تا گوش‌هایم بالا می‌کشم و خودم را در آن پنهان می‌کنم همیشه باید از این زمین خاکی­های اطراف ساختمان فرهنگی­مان رد شوم تا به خیابان اصلی و مرکز خرید برسم؛ و همین مسیر هر روز من برای خریدن کالاهایی است که آقای دمیرچی از من بخواهد.

این روزها چشمانم کم سو و پاهایم ناتوان و متورم شده­اند و من بدون فرار از زیر بار مسئولیت و کار، بی‌اختیار در گوشه و کنار خوابم می­برد… با اینکه دیگر توان بدنی گذشته و جوانی­ام را ندارم، اما همچنان بی­آنکه خم به ابرو بیاورم، کار می‌کنم… کار و پیوسته کار … و از همه کارهایی که می‌کنم و مشقت آن‌ها لذت می‌برم…

آقای دمیرچی دو سالی می‌شود که وعده خرید عینکی برای کم­سوئی چشمانم را به من داده است اما انگار او از من هم فراموشکارتر شده است …

بیشتر اوقات بیمارم ولی برویم نمی­آورم تا دیگران متوجه حالم نشوند. ضعف و بی­حالی، به شدت آزارم می‌دهد…

کارکنان اینجا هم دیگر با ترحم نگاهم می‌کنند و طوری با هم پچ پچ می‌کنند که انگار مشغول گرفتن تصمیمات مهمی در خصوص من هستند!

همیشه وقتی که برای خرید به بیرون از این ساختمان  فرستاده می‌شدم، سرم را پائین می­انداختم و یک‌راست به دنبال کار روانه می‌شدم؛ اما غروب امروز آن‌قدر آسمان پاک و زیباتر از همیشه است که بی­­اراده سرم را بالا می‌گیرم و محو زیبائی خیره کننده­اش می‌شوم… آن‌چنان مجذوب آسمان می‌شوم که زمین زیر پایم را به‌کل فراموش می‌کنم! شروع به زمزمه تصنیفی غمگین می‌کنم …

من پس از سی‌وچند سال خدمت مانند دستمالی کهنه دور انداخته خواهم شد! البته حق دارند! به همین خاطر برای ماندن بیشتر در آنجا التماس نمی‌کنم!

آن‌ها مرا نمی­خواهند … و این حقیقت تغییری نمی‌کند. من طردشده‌ام و باید بروم …(اشک در گوشه چشمانم جمع می‌شود) شاید کم‌کم باید به ده برگردم و در کنار پسر و عروس و نوه­ام  زندگی کنم! شهر از نخست هم  جز دود و فرسودگی و فریب، چیزی برایم نداشت…‌ همه اموال و تنها سرمایه اندوخته­ام را هم از من گرفت و از آن هم بالاتر نیروی جوانی و حیاتم را فرسوده کرد…

حالا هم قصد گرفتن تنها دلخوشی­ام و کار و زندگی­ام را از من دارد! … آه می‌کشم  به زیبائی فریبنده آسمان خیره می‌شوم ستاره­ها سوسو می­زنند و شب نزدیک است …

ناگهان در تاریکی، زمین زیر پاهایم خالی شد! تا به خود بیایم به چندین شاخه خشک هم گیر کردم و به داخل گودالی خالی که رویش را با خار و خاشاک پوشانده بودند، افتادم! بیشتر شبیه تله­ای عمیق بود تا گودالی معمولی!

از درد فریاد کشیدم … ای …ای … ترسیده­ام و بدنم کرخ شده است پیکرم زخمی و به خاک و گل‌آلوده شده … صداهای مبهمی مانند پچ پچ عده­ای در گوشم می­پیچد ]زنده باد! زنده باد بر تو! سرورمان زنده باد![ رد صدا را در تاریکی با چشمانم تعقیب می‌کنم … سایه­هایی تیره، تعظیم‌کنان خطاب به من این‌ها را گفته­اند! از تعجب درد بدنم را از یاد می‌برم نیشخندی می‌زنم و اشک‌هایم جاری می‌شود…

تعداد صفحات

72

شابک

978-622-378-459-0

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.