یازده سال پیش فصل زمستون من دختری سفید با گونه های پر مو های بور بدنیا اومد. مادرم اسمم رو ماهرو گذاشت البته اینطور که خودش میگفت این اسم رو خالهام مریم برام گذاشته بود انگار به دلش نشسته بودم. میگن پدر و مادر فرشتههای روی زمین هستن ولی برای من در مورد پدرم اینطور نبود پدرم یه مرد خشن افراطی بود و وقتی تصمیم به کاری میگرفت مادرم هیچ کاری از دستش بر نمیومد وقتی هفت سالم بود پدرم دیگه برای خرجمون کم آورد مادرم بعد از من یکی دو تا بچهی دیگه به دنیا آورده بود و نگهداری از هممون برای پدرم سخت شد.
دو تا خواهر بزرگتر از خودم به نام طاهره وصفیه داشتم من دختر سوم خونواده بودم. قرار شد پدرم من رو به خونهی عمم که مشهد بود بفرسته. خودم و خواهرام فکر میکردیم مشهد قراره خیلی بهم خوش بگذره این بود که راهی خونهی عمم شدم….
تعداد صفحات | 85 |
---|---|
شابک | 978-622-378-502-3 |