کتاب مدیریت بحران اجتماعی با نگرش امنیتی (دراستان سیستان وبلوچستان)

کتاب مدیریت بحران اجتماعی با نگرش امنیتی (دراستان سیستان وبلوچستان)

شناسه محصول: 26636

233,800 تومان

تعداد صفحات

178

شابک

978-622-378-449-1

انتشارات

فصل 1 9
مقدمه 9
بیان مسئله تحقیق 9
فصل 2 11
بحران 11
شناخت بحران 16
تفکر سیستمی 17
تعریف سامانه 18
تعریف بازخور 19
محیط سیستم 19
اصول تفکر سیستمی 20
موانع تفکر سیستمی 23
توجه به علائم به جای علل 26
توجه به کمیت 27
رویکرد سیستمی به مدیریت بحران 28
مدیریت بحران 31
مدیریت بحران 31
چرخه یا فرآیند مدیریت بحران 32
گام‌های مؤثر در مدیریت بحران 32
برنامه مدیریت بحران 37
اهداف کلی مدیریت بحران 37
تاریخچه مدیریت بحران در ایران 38
طبقه بندی انواع بحران 39
خصوصيات بحران 40
بحران‌های طبیعی 43
بحران‌های اقتصادی و مالی 44
بحران‌های اجتماعی و فرهنگی 46
بحران‌های سیاسی 47
علائم مشترک و عمومی بحرانها 51
محیط جغرافیایی سیستان و بلوچستان 53
ویژگی های اقتصادی مرزنشینان در دو سوی مرز 70
كمبود زيرساخت‌هاي توسعه و ضعف بنيان‌هاي اقتصادي در منطقه 70
محیط سیاسی استان سیستان و بلوچستان 77
روابط سیاسی و اجتماعی در سیستان و بلوچستان 79
وضعیت گروه ها قبل از انقلاب 81
شکاف های قومی و مذهبی فعال در منطقه سیستان و بلوچستان 85
تأثیر محیط سیاسی بر امنیت استان 87
بررسی محیط اجتماعی سیستان و بلوچستان 87
طایفه گرایی و نظام ایلی 91
اختلافات بین قومی بلوچ سیستانی 92
وضعیت شاخص های اجتماعی سیستان و بلوچستان 93
رفتار اجتماعی قوم بلوچ و میزان جرائم 94
وضعیت سلاح و مهمات در استان 95
قاچاق مواد مخدر و امنیت پایدار در مناطق مرزی استان 96
وضعیت فرهنگی در استان سیستان و بلوچستان 98
گرایشات و نحله های مذهبی در بلوچستان استان 100
فصل 3 101
جهت گیری پژوهش 102
انواع طرح های استراتژی نظریه داده بنیاد 110
مراحل اجرای استراتژی تحقیق در نظریه داده بنیاد 112
کد گذاری داده ها 119
روش کشف و نام گذاری طبقه ها 120
جمع بندی 124
فصل4 125
توصیف مفاهیم مقولهها و طبقات 131
فصل 5 145
نتیجه گیری 145
مهارسازی پاسخگویی سریع و مناسب 160

 

 

تعریف بازخور

باز خور یکی از مکانیسمهایی است که در اغلب سامانه ها موجود است. ترموستاتها ساده ترین دستگاههای مکانیکی هستند که با مکانیسم باز خور عمل می کنند­. ترموستاتها با افزایش یا کاهش دما­، اقدام به قطع یا وصل دستگاه می کنند­. نظام باز خور در سامانه­های طبیعی نیز وجود دارد­. موجودات زنده با دریافت نشانه های هشدار، رفتار خود را تغییر می دهند؛ به عبارت دیگر رابطه یک ارگانیسم زنده و محیط اطراف آن ارتباطی دو جانبه و مبتنی بر اصل بازخور است.

مکانیسم بازخور معمولا با مکانیسم کنترل همراه است­. راننده ای که هدایت یک اتومبیل را بر عهده دارد، اطلاعاتی را از طریق حواس خویش از مسیر دریافت و با آن اطلاعات اتومبیل را کنترل می کند. باز خورهایی که راننده پیوسته از محیط می گیرد، او را در تصمیم هایش قبل از پیچاندن فرمان­، کم و زیاد کردن سرعت­، ترمز بموقع و … یاری می دهد.

به عبارت دیگر بازخور­، فرایندی است که طی آن یک سیگنال­، از زنجیره ای از روابط علت و معلولی عبور کرده تا اینکه مجدد ا برخودش تاثیر بگذارد.

با توجه به نوع تاثیر مجدد، دونوع بازخور وجود دارد :

1-بازخور مثبت : افزایش (کاهش ) یک متغیر، نهایتا موجب افزایش (کاهش ) بیشتر آن متغیر می شود.

2-باز خور منفی : افزایش (کاهش ) در کی متغیر، نهایتا موجب کاهش (افزایش ) آن متغیر می گردد.

 محیط سیستم

محیط سیستم را عواملی تشکیل می دهد که در خارج از آن قرار می گیرند، شناسایی محیط و عوامل محیطی معمولا به سادگی انجام نمی گیرد؛ زیرا مرز سیستم با محیط، مرزهای ظاهری آن نیست؛ به عبارت دیگر­، محیط، عوامل و اشیایی را شامل می شود که در رابطه با خود سیستم، موثر و غیر قابل تغییرند.

تعریف محیط بستگی به ناظر و منظور دارد­. به عنوان مثال، یک خانه برای یک معمار با تمام اجزاء یک سیستم است. ولی برا یک مهندس مکانیک، سیستم حرارتی، یک سیستم و خانه محیط آن است.

 اصول تفکر سیستمی

تفکر سیستمی، بسیار کاربردی بوده و نگرش انسان را نسبت به موضوعات تغییر می دهد. این تغییر نگرش و زاویه دید باعث می شود که نتایج متفاوت تری را به دست آوریم.

تفکر سیستمی یعنی دیدن موضوعات در قالب یک سیستم. به طور خلاصه سیستم به مجموعه ای از جزء هایی گفته می شود که با تعامل یکدیگر یک کل را بوجود می آورند و کل بدون هر جزء ناقص است. هر سیستم شامل ورودی، خروجی، پردازش و بازخورد می باشد.

تفکر ترکیبی : طبق تفکر سیستمی، ویژگیهای مهم یک سیستم از تعامل بین اجزاء آن بوجود می آید نه از فعالیت جداگانه آنها، بنابراین وقتی سیستم را تجزیه می کنیم، ویژگیهای مهم خود را از دست می دهد؛ بنابراین سیستم، یک کل است که با تحلیل قابل درک نیست. در عصر ماشین، وقتی چیزی بخوبی کار نمی کرد، رفتار اجزاء آن بررسی می شد تا راه ایجاد بهبودی پیدا شود. پس روشی غیر از تحلیل برای درک رفتار و ویژگیهای سیستم ضروری است. ترکیب نقص فوق را جبران نموده و برای تفکر سیستمی، یک موضوع کلیدی است. درواقعی، تحلیل وترکیب، مکمل هم هستند. گام تفکر ترکیبی : وقتی می خواهید موضوعی را بررسی کنید، ابتدا سیتسم کلی که در برگیرنده موضوع فوق است را مشخص نمایید؛ به عبارت دیگر، یک کلیت را شناسایی کنید که موضوع فوق، بخشی از آن است.

به عنوان مثال، هنگام تفکر در مورد یک ” دانشگاه ” (به عنوان موضوع )، سیستم در برگیرنده آن، ممکن است ” نظام آموزش عالی ” یا ” نظام آموزشی ” در نظر گرفته شود.

درتفکر سیستمی، توصیه می شود که ترکیب قبل از تحلیل انجام گیرد. در تفکر تحلیلی­، چیزی که می خواهیم بررسی کنیم، بعنوان یک جزء از کلی که آنرا در برگرفته، بررسی می گردد. اولی، حوزه مورد توجه محقق را تقلیل ودومی آنرا گسترش می دهد.

به عنوان مثال، تفکر تحلیلی برای دانشگاه شروع به تجزیه آن ور سیدن به عناصرش می کند؛ مثلا از دانشگاه به دانشکده­، به دپارتمان، به دانشجو، هیئت علمی و موضوعات درسی و …. می رسد.

سپس عناصر را تعریف و آنها را جهت رسیدن به تعریف دپارتمان­، دانشکده و دانشگاه ترکیب می­کند. برای مواجه با واقعیتها­، هم ترکیب و هم تحلیل لازم است. تحلیل روی ساختار موضوع متمرکز میشود. تعیین می کند سامانه ها چگونه کار می کنند.

ترکیب بر کارکرد متمرکز می شود بنابراین تحلیل، دانش ایجادمی کند و ترکیب، درک را افزایش می دهد (درک از کل به جزء حریان دارد و دانش از جزء به کل ) تحلیل به درون چیزها می نگرد ولی ترکیب از بیرون به آنها نگاه می کند.

در تفکر سیستمی اعتقاد بر این است که با بسط سامانه مورد بررسی، درک ما از آن افزایش می یابد. در عصر ماشین، به تعامل بین اجزاء درون سامانه توجه می شد. ولی تفکر سیستمی، علاوه بر آن، به تعامل سامانه یا محیط نیز توجه دارد و نیز به تعامل کارکردی بین اجزاء سامانه توجه می نماید.

درنگرش تحلیلی، معمولا سامانه را با توجه به اجزاء تشکیل دهنده آن شناسایی نموده تعریف می کنند. بعنوان مثال اگر از یک فرد عادی بپرسد اتومبیل چیست ؟ جواب می شنوید ” اتومبیل وسیله ای است که چهار چرخ دارد و به کمک یک موتور حرکت می کند ” اگر از او بپرسید اتومبیل سه چرخه هم وجود دارد ؟ اساس تعریف او به هم می ریزد.

تفکر مکانیکی به مواد تشکیل دهنده سیتسم توجه دارد. ولی درروش سیستم ها، توجه به بیشتر به این نکته است که سیستم چه می کند تا اینکه از چه ساخته شده است؛ یعنی ابتدا ماموریت و چگونگی ارتباط و کنترل سیستم و ضوابط رفتاری آنرا شناسایی می کند. طبق دیدگاه فوق، تعریف اتومبیل چنین خواهد بود : اتومبیل وسیله نقلیه ایست برای انتقال تعداد معینی مسافر از یک نقطه به نقطه ای دیگر با توجه به زمان و هزینه تعیین شده. (ابتدا یک کل که اتومبیل جزئی از آن است مد نظر قرار می گیرد ).

اصل تضاد : این یک اصل سیستمی است که اگر هرجزء سیستم را بطور جداگانه به گونه ای بسازیم که به کاراترین حد ممکن عمل کند، سیستم بعنوان یک کل، به موثرترین حدممکن عمل نخواهد کرد؛ به عبارت دیگر، اجزاء سیستم را باید بگونه ای طراحی کرد که با یکدیگر جور شوند و هماهنگ باهم بطور موثر و کارا عمل کنند.اگر از بین خودروها ی سواری موجود ( انواع مدلها و مارک ها ) برای هریک از اجزاء مورد نیاز ماشین، بهترین آن جزء در بین کل ماشین ها را انتخاب وسپس این بهترین ها را مونتاژ کنیم، آیا ماشینی که بدست می آید، بهترین ماشین ممکن است ؟ البته خیر ! حتی یک اتومبیل که بتواند حرکت کند، هم نمی رسیم؛ زیرا اجزاء انتخابی با هم جورنمی شوند و حتی اگر جور شوند، با هم خوب کار نمی کنند.

عملکرد یک سیستم بیشتر بستگی به چگونگی تعامل بین اجزاء آن دارد تا به چگونگی عملکرد مستقل آنها (از یکدیگر ) مدیران اکثرا طبق تفکر تحلیلی و مکانیستی عمل می کنند. یک مسئله را به چندبخش قابل حل و قابل مدیریت تجزیه نموده، سپس برای هریک بهترین حل را پیدا نموده ونتایج را با هم مونتاژ می کنند؛ اما میدانیم که مجموع بهترین جواب برای اجزاء بهترین جواب برای سامانه نخواهد بود. به عنوان مثال، معمولا فرض می شود بهترین عملکرد سیستم قابل تقلیل به بهترین عملکرد اجزاء آن بصورت منفرد و جداگانه است؛ بنابراین معیارهای اندازه گیری عملکرد اجزاء بگونه ای تعیین می شود که باعث تضاد اجزاء سامانه می گردد. تقسیم بندی هر سیستم به اجزاء کوچکتر که بدون توجه به اصل تداخل و وابستگی متقابل آنها صور ت می گیرد، یک تضاد فطری بین اجزاء آن به وجود می آورد، بهترین جواب برای هریک از این اجزاء، لزوما با بهترین جواب برای جزء دیگر هماهنگی و برابری نمی کند ودر نتیجه تضادی با بهترین جواب برای کل سامانه پیدا می کند.

دراثر تقسیم تشکیلات سازمانی به چند فعالیت اصلی، یک فعالیت جدید بوجود می آید که وظیفه آن حل تضادهای بین این فعالیتها ومحافظت منافع کل سیستم در مقابل منافع سیستم های فرعی است. این وظیفه، همان مسئولیت مدیریت عمومی است.

روش متداول و کلاسیک در تقسیم بندی تشکیلات سازمانی، معمولا چهار فعالیت اصلی بوجود می آورد : تولید، فروش (بازاریابی )، مالی، پرسنل؛ که هر کدام از این فعالیتها خود یک سامانه فرعی است و هر کدام با ضوابط اجرایی (توقعات و محدودیتها) متفاوتی کنترل می شود که لزوما با هم هماهنگی ندارد.

به عنوان مثال فعالیت کنترل موجودی محصول نهایی دریک سازمان را در نظر می گیریم. واحد تولید علاقمند به تولید بزرگ ( برای کاهش زمان setup و قیمت تمام شده )است. واحد فروش تمایل به کوچک بودن تولید دارد (بدلیل افزایش تنوع محصول و پاسخگویی به نیاز مشتری ). امور مالی می خواهد سرمایه مورد نیاز برای اداره سیستم، حداقل شود و لذا علاقمند به کاهش موجودی انبار است.

تئوری کلاسیک تشکیلات، این تضادها را به منظور کنترل مفید می داند وتصور می نماید که می توان از آنها برای سالم کردن تشکیلات استفاده کرد.

ولی متاسفانه هرگز این تضادها به عنوان عامل کنترل موثر نبوده و فقط به صورت عامل بازدارنده بکار رفته است. در عمل معمولا یکی از مدیران از دیگران قوی تر یا به عللی به مدیر عامل نزدیک بوده و این فرد راه حل سیستم فرعی خودرا به بقیه تحمیل می کند. در این صورت، سودی که از این طریق بدست می آید، بیش از اندازه با ضرری که قسمتهای دیگر باید تحمل کنند، از بین می رود.

در اکثر مواقع مدیر عامل از بین یکی از سه مدیر تولید، فروش ومالی انتخاب می گردد و فاقد تجربه و اطلاعات لازم درباره کل سیستم است ومدیریت عمومی را از نظرگاه رشته خاص خود می نگرد وناخودآگاه به صورت مدیر یک سیستم فرعی عمل می کند. این معضل در مدیریت بحران به وضوح دیده می شود.

موانع تفکر سیستمی

موانع تفکرسیستمی متعددند. با این که فوائد تفکر سیستمی بر کسی پوشیده نیست، اما در عمل، به کار بستن تفکر سیستمی با موانعی روبروست. ریشه این موانع و عوامل را باید در نگرش و رفتار انسان ها جستجو کرد.

جزء نگری

جزء نگری درمقابل کل نگری قرار می گیرد. تفکر سیستمی مبتنی بر کل نگری است. جزء نگری محصول فرورفتن درعلوم تجربی است، بنابر یان جزء نگری به خودی خود امر ناپسندی نیست و چه بسا در حوزه هایی از علوم ضروری نیز باشد. نکته در این است که تکیه صرف بر جزءنگری، امکان فهم الگوهای حاکم بر پدیده وسیستم را از بین می برد. در سازمانها نیز وضعیت چنین است. پرداخت به اجزاء و واحدها باعث می­شود تا افراد وگروهها به صورت جزیره ای فکر و عمل کنند و این کار گرچه ممکن است بهبود عملکرد برخی واحدها را نشاندهد اما به عملکرد کلی سازمان لطمه می زند. به همین سبب بزرگانی همچون ” مایکل همر “، بر این باورند که ساختار وظیفه گرا برای سازمان های عصر حاضر پاسخگو نیست و فرآیندی عمل کردن، ضرورتی اجتناب ناپدیر است.

جزءنگری باید با کل نگری همراه باشد. دیدن درختان از پایین باید با دیدن جنگل از بالا همراهباشد.

هنر تفکر سیستمی، دیدن توام جنگل و درختان است یعنی دریافت اطلاعات کلی و جامع در عین این که جزئیات نیز مورد عنایت قرار دارند. تنها در صورت همزمان دیدن جزئیات و کلیات مسئله است که می توان پاسخی قوی به تغییرات و چالش های پیچیده داد.

بسیاری از مردم تصور می کنند تفکر سیستمی صرفا دیدن از بالاست، درست مثل بالگرد که می تواند ” تصویر بزرگ را ببیند و جنگل را از درختان تشخیص دهد؛ اما به تغبیر ” مایکل پورتر “، یک جنگل از بالا تنها شبیه یک سفره سبز رنگ دیده می شود. کسی می تواند جنگل را بفهمد که در آن قدم زده باشد.دیدن از بالا باید توسط دیدن از پایین پشتیبانی شود. از مضرات تفکر جزء نگر آن است که وقتی به یک مسئله نگاه می کنیم ذهن به سوئی می رود که بهترین راه حل را در همان محل جستجو کند، در حالی که مسئله ها را باید بدون در نظر گرفتن مکان بروز آنها از جنبه های گوناگون مورد بررسی قرار داد. به عنوان نمونه. بهترین راه حل یک مسئله تولیدی در سازمان ممکن است از طریق یک تغییر در بازاریابی، یا به عکس باشد.

تمرکز بر وقایع

ما زندگی را به صورت مجموعه ای از رخدادها و وقایع می دانیم و برای هر اتفاق نیز یک دلیل روشن ارائه می کنیم. تمرکز بر روی وقایع، ما را از یافتن الگوی تغییرات دراز مدت که در پشت رخدادها نهفته است محروم می سازد. عادت تمرکز بر روقایع و بویژه وقایع ناگهانی باعث می شود که انسان از درک تغییرات تدریجی عاجز بماند، در حالی که روند حرکت نظام هستی در ساحت های مختلف، تدریج وتکامل است.

داستان قورباغه ای که دردرک افزایش تدریجی آب ناتوان است و همان مسئله باعث از بین رفتن او می شود معروف است. توجه و عکس العمل قورباغه تنها به وقایع ناگهانی معطوف می شود. این درست نظیر واقعیتی است که در جامعه انسانی وجود دارد و رسانه ها نیز بر آن دامن می زنند. گاه مرگ ناگهانی یک نفر چنان مورد توجه قرار می گیرد که زمینه های بروز و ظهور آن ازدیده ها نهان می ماند.در مقابل، مرگ تدریجی هزاران انسان به دلیل مشکلات اقتصادی وبهداشتی واجتماعی حساسیتی بر نمی انگیزد.

تمرکز بر وقایع، از موانع توجه به تفکر سیستمی و توسعه آن است. این مسئله منجر به توضیح واقعه می شود اما انسان را از دریافتن الگوی تغیرات دراز مدت که در پشت اتفاق مزبور وجود دارد باز می دارد، در حالی که تحول، چه مثبت و چه منفی، یک شبه اتفاق نمی افتد. تمرکز بر رخدادهای منفرد و به ظاهر ناگهانی، سطحی نگری و ظاهر بینی را در افراد و سازمان ها و جامعه دامن می زند.

به تعبیر دکتر دیوید هاوکینز، گزینش دلخواه به چیزی منجر می شود که متکی بر موقعیت است؛ به عبارت دیگر،این نوع نگاه به صورت مصنوعی، وحدت حقیقی را به قسمتهای به ظاهر مجزا تجزیه می کند. این قسمت ها تنها در ظاهر دیده می شوند و واقعا از یکدیگر جدایی ندارند.

بنابراین درحالت خاصی قرار می گیریم که از ” اینجا ” و ” آنجا ” یا از ” اکنون ” در مقابل ” بعد ” سخن می گوئیم، یا اجزائی را از جریان زندگی به اختیار گزینش می کنیم که از آنها به عنوان ” رخداد ” یا ” اتفاق ” یاد می کنیم. یک نتیجه جدی این فرآیند ذهنی، ایجاد درک اشتباه از روابط علت و معلولی است. این سوء تفاهم، مشکلات و فجایع بی پایان انسانی را به بار می آورد (مخصوصا در مدیریت بحران).

 فرافکنی

یکی از موانع تفکر سیستمی نوعی منفی نگری و سرزنش کردن شرایط محیطی است. تفکر سیستمی به ما می آموزد که چیزی در بیرون از سامانه که سبب بروز مشکلات باشد وجود ندارد. باید دانست که تمامی اسباب وعلل مسائل در درون سیستم نهفته است و جزئی از آن به شمار می رود. چه در سازمان و چه در اجتماع، اگر هرکس خود را فقط در شغل یا موقعیت خود معنا کند آنگاه قادر به درک اثر اعمال خود برروی موقعیت دیگران نخواهد بود.

دام تفکر دوگانه

سیاه یا سفید دیدن پدیدها مانع تفکر سیستمی است. نگرش ” صفر و یک ” و تفکر ” یا این یا آن” به ایستائی تفکر می انجامد. این نوع تحلیل، نوعی ساده اندیشی است و یا پیچیدگی های جهان کنونی منطبق نیست. کسانی که چنین عمل می کنند بدون این که بخواهند، خلاقیت را نابود می کنند. غالبا فکر می کنند کار مطلوبی انجام میدهند اما به خطرات دام تفکر دو گانه ای که برای خود ساخته اند آگاه نسیتند.

برخورد ساده انگارانه یا دوگانگی، خلاقیت و نوآوری را از بین می برد. ایستا شدن تفکر موجب پدید آمدن چارچوب های خود ساخته می شود. این قالب های دو گانه باید شکسته شود. باید تفکری فراتر از دوگانگی داشت و « هم این و هم آن » را در نظر گرفت. یک رخداد می تواند در یک زمان تاثیری مشخص در یک جنبه داشته باشد و در زمان دیگری تاثیر متفاوت گذارد. هررخداد، بسته به زاویه دید مشاهده گر، ممکن است معنا یا معانی متعدد داشته باشد. ممکن است حالتی وجود داشته باشد که متافوت با همه حالات شناخته شده قبلی باشد.

تفکر قالبی

گفته شده است که کودکان پیشرفت قابل ملاحظه ای دردرک تفکر سیستمی دارند. بزرگسالان از طریق سامانه های رسمی آموزش، با تفکر خطی و قالبی خوگرفته اند و رهایی از این روش تفکر برای آنان دشوار است. پیش فرض ها و تصورات قبلی، ذهن ما را تحت کنترل دارند. تشخیص این قیود خود نهاده هم مشکل است. به همین دلیل است که معمولا زمانی که یک راه حل معما به ما نشان داده می شود تعجب می کنیم.

معمای وصل کردن 9 نقطه با چهار خط بدون این که قلم خود را از روی کاغذ برداریم نمونه ای از این نوع معماهاست که نشان می دهد تفکر ما در چاچوب جعبه ای از پیش تعیین شده، محصور شده و به آسانی نمی توانیم خارج از آن جعبه فکر کنیم؛ به عبارت دیگر، ما در حل مسائل مرز سامانه مورد نظر را به درستی تعیین نمی کنیم.

توجه به علائم به جای علل

ریشه بسیاری از ناتوانی های ما در شرایط پیچده، گم کردن حلقه علیت و دیدن فقط قسمتی از آن است. سیستم های پیچیده انسانی دو مشخصه بسیار مهم دارند : علائم و علل. منظور از علائم، نشانه ها و شاخص هایی است که نشان دهنده مسئله ومشکلی در سیستم است. علل و اسباب، آن زیرساختی در سامانه است که بیشترین سهم و مسئولیت را در پذیرش نشانه ها و علائم، یا به عبارت دیگر مشکل سیستم، برعهده دارد و اگر شناخته شود می توان از طریق آن تغییرات، بنیادی و پیشرفت واقعی در سیستم بوجود آورد.

بسیاری از ما تصور می کنیم که علت بوجود آمدن یک مسئله الزاما با نشانه های آن در کنار یکدیگرند و با مشاهده این عوامل میتوانیم علل را بیابیم. نگرش سیستمی به ما می گوید برای فهمیدن مشکلات اساسی لازم است به مسائلی فراتر از اشتباهات فردی و یا اقبال نامساعد بپردازیم. باید از وقایع و شخصیت ها بالاتر رفت.باید به عمق ساختاری پی برد که اعمال افراد و شرایط را به گونه ای شکل می دهد که رویدادی اتفاق می افتد.

تفکر تحلیلی

اصول تفکر در عصر ماشین، آنگونه که « رنه دکارت » تشریح کرده، عمدتا براین پایه بود که هر مشکل یا موضوعی را تا حد امکان باید به اجزاء کوچکتر تجزیه کرد.این روش تفکر، «روش تحلیلی » است که تنها یک نوع روش تفکر محسوب می شود. تفکر فقط تحلیل نیست. در تفکر سیستمی از روش « ترکیبی » استفاده میشود؛ به عبارت دیگر، تفکر سیستمی چرخه ای از تجزیه وترکیب است.

استفاده واتکاء صرف به روش و تفکر تحلیلی مانع بزرگ تفکر ترکیبی و سیستمی است. جنبه منفی تفکر تحلیلی آن است که وقتی سیستمرا تجزیه می کنیم ویژگی های مهم خود را از دست می دهد. سیستم، یک کل است که با تحلیل قابل درک نیست. بهتر است ترکیب قبل از تحلیل انجام شود. در تفکر تحلیلی، چیزی که می خواهیم بررسی کنیم به عنوان یک کل تجزیه می شود ولی در ترکیب، چیزی که می خواهیم بررسی کنیم به عنوان یک جزء از کلی که آن را در برگرفته بررسی می شود.

توجه به کمیت

توجه صرف به عدد ورقم از موانع تفکر سیستمی است. توجه به اندازه یا تعداد، مقوله ای است که به تعبیر « راسل ایکاف » به «رشد » مرتبط است نه «توسعه » در حالی که تفکر سیستمی یک تفکر توسعه گرا است. او بین توسعه و تفکر سیستمی رابطه ای معنا دار می جوید که در نهایت به بهبود کیفیت زندگی و چگونگی استفاده انسان از توانائی ها و دارائی ها و افزایش شایستگی های خود می انجامد. رشد، افزایش در تعداد یا اندازه است اما توسعه، افزایش در شایستگی است.

تعداد صفحات

178

شابک

978-622-378-449-1

انتشارات

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.