کتاب بیداری تغییر رهایی

کتاب بیداری تغییر رهایی

166,600 تومان

نویسنده:

مقدمه 9
“مناجات ” 11
” گیله مرد ” 13
” بی تاب ” 16
” سنگدل ” 19
” عشق ممنوعه ” 21
” دلباخته ” 25
” بر خاک افتاده ” 27
” مرور ” 30
” عهد ” 32
” رقص پروانه ” 37
” داغ ” 41
” مهر خدا ” 43
” تولدی دوباره ” 45
” ع ش ق سرخابی ” 47
” رویای تو ” 51
” دلتنگی ” 54
” حس بودن ” 58
” وداع ” 62
” آغوش سبز ” 65
” شکست ” 68
” تغییر ” 71
” تب غم ” 74
” رهایی ” 80
” اسرار ” 82
“خداوند عشق ” 85
” جوانی ” 88
” حسرت ” 90
” تعظیم شعر ” 92
” بیداری ” 95
” پناه ” 97
” قرار دل ” 99
” حال قشنگ ” 101
” مردم آزار ” 104
” اسیر ” 106
” آرام دل ” 107
” پیوستن ” 109
” حیران ” 111
” یاریگر ” 112
” خوشه ی پروین ” 115
” شبگرد ” 117
” تمنا ” 119

 

 

“مناجات ”
به اصل خویش بازگشتم…
آنگونه که کودک به آغوش مادر
عاشق به دیدار معشوق
عبد به پابوس معبود
به اصل خویش بازگشتم…
آنگونه که تشنه به چشمه
قوت به گرسنه
تن پوش به برهنه
چه زیباست رهایی در اوج !
رهایی در اوج حضور خداوندی
نفس کشیدن در لطافت بندگی
آمیختن با ترانه‌های شاد زندگی
لحظه‌ای مرا به حال خودم وا مگذار
ای پناه ترین مأمن خستگی… همچون همیشه پناه و پناهگاهم باش!

 

” گیله مرد ”
گره با عمق اصالت دارد
سخن از ریشه‌ی مهر و ثمر از پند و نصیحت .
پیشه‌اش عاشقی و توشه‌اش خدمت خلق
گیله مردی که سلوکش، معجزه در بر دارد.
قامتش راست، سرش بالا
سینه چون دشتِ پر از لاله‌ی سرخ
بازوان حلقه‌ی پیوند، به انگشت جهان
شانه‌اش مأمن هر، دیده تر.

وارثی پرچم دار
هیبت طاقِ سپهری به سر دریاها
بی امان از بارش
بارشِ لطف و محبت
به تن نرگس‌ها، چمن و شب بوها
غرشی رعدتر از صاعقه بر هر برهوت
دُر بارانی افکار، که جاری به زبان میراند
لحن گیرا و سراسر پر مهر
سخنش هم رده با لوحِ بشر دوستی کوروش ها
خالق گوهری خالص انسان و شرف
کاشف معجزه در رقص سما و شرف شمسی ها
عاشق سبزی و شادابی و دلدادگی در صحن خدا
قاصد جنت جاوید و جلال و جبروت
وصف او خارج از این طرح قلم بر کاغذ
آنچه میراث به جا مانده ز اجدادش
مو به مو حک شده اعجاز شده بر کاغذ
کوچه پس کوچه ی گیلان ،شهود است و شهادت دارد ….

” تقدیم به آنی که بی چون و چرا مهر و محبت خداگونه‌اش را نصیب صحرای برهوت وجودم کرد ”

” بی تاب ”
بی تاب شدم …
غزل پشت دریچه، رو به مهتاب شدم
سخن مانده به سینه، زعطش
حجم فریاد شدم
ضربه‌ی تیشه فرهاد، به افلاک شدم
در باد شدم …
سفر قاصدکی، رو به دشت و شب گرم

چه سبکبال شدم
بغض بشکسته‌ی آن بنده‌ی مشتاق
به محراب شدم
گرمی پنجه‌ی شید و
سایه‌ی ابر سپید و
حلقه‌ی بسته به چشمان دل یار شدم
خلوت ماهی و مرداب و مسیر
نقره‌ی ماه سریر
پای آن چشمه‌ی پر آب که سیراب شدم .

بی تاب شدم …
رقص جادوی نسیم
پیچش دره و کوه و برهوت
آبشاری به تعظیم و خروش
وصل دریاچه و رود
الفت و انس شبم با ملکوت
بیدار شدم …
قله‌ی قاف شدم، سرو آزاد شدم
پای دامان حریرت، عبد در راه شدم
بی تاب شدم …

” سنگدل ”
در خاطره‌ی تشنگی باد، سحر خیز نشستم
در قاب دو چشمان بلورش
موج تن تو داد شکستم
سرخابی آن عشوه گری‌ها که به تکرار
پای سفرم را
گره زد باز به رقصم .
دیوانه شدم
محو شدم
سینه به اجبار دریدم
گویی که به معراج خداوندی تو بست نشستم
قالب به همه منحنی عشق تو دادم
فرهاد شدم شیرین تر از آن بوسه‌ی من
جان بود، به لبخند تو دادم
خاکستر احساس من است
بر سر راهت
ای شاکله‌ی ماه و زمین
کوتاه کن این جنگ و لجاجت
تب کرده به بستر شدم از رنجش و جورت
آرامش من بسته به آن، ناز نگاهت
کوتاه کن این قصه‌ی غم دار فراغت
” عشق ممنوعه ”
بر فراز تپه‌ی سبز پر از شب پره‌ها
خیره‌ی راه شدم
به چه زیباست لانه‌ی گرم نسیم
بین افشانی موهایت
و چه کاوشگر چشمه‌ی پای بلوط
به غزل خوانی لبهای پر از شوقت
تکیه‌ات بر تن او
شاخه‌اش حلقه به دستان ظریفت بود
من وِیار تو و دلدادگی روی تو دارم
به جز آوای نی عشق دگر هیچ ندارم
و تو ….
بی خبر از همه احوال منی
دست در دست نسیم و سبزی و شوق بلوط
بوسه‌ی ریسه‌ی سنبل را به شمارش بودی
اوج لبخند تو در چشم دلم برق انداخت
حسرت داشتنت در تن من درد کشید
عشق ممنوعه‌ی من !!!
با تو من در پس این رویا ها
پادشاه شب و شب تاب زمین خواهم بود

با تو من، در نفس پاک زمین
لحظه لحظه لحظه‌هایم
مست و مبهوت زمان خواهد بود
من مسافر هستم
به تماشای رخت …
حسرتی داغ شده روی پیشانی من
دختر زیبا رو
رعیتی کوته فکر
که به اندوه وصالت می‌سوزد
و در اندیشه خود
گل زند بر سر آن ساقه‌ی شاداب تنت .
حسرتم اوج گرفت
و شکستم در هم
سرم از شدت ناچاری‌ها
ره به صحرا و بیابان زده است، گله‌ام پاشیده
سگ چوپانم، از غم و درد دلم پای تابوت حضورم خوابیده …
و نی‌ام بی آواز
زیر باران نگاهم گم و گیج و مبهوت
به آینده نظر دوخته است…