305,200 تومان
تعداد صفحات | 249 |
---|---|
شابک | 978-622-378-244-2 |
فهرست
عنوان صفحه
مقدمه 9
فصـل اول 21
اصول کلی و قواعد متافیزیک طبیعت 21
مقدمه 21
قانون چیست؟ 24
جوهر و معانی که میتوان از آن استخراج کرد 26
استنتاج در حکم طبیعی 29
اصول متافیزیک طبیعت 32
بیان اصل اول، اصل جوهر 32
جوهر و موضوع حکم – منطق 33
قدرت، متافیزیک قدرت 35
شرحِ اصل جوهر 36
دامنهی صوریِ «طبیعت» و شیء – نظام اشیاء 40
دامنهی مادّی «طبیعت» و همگنی – وحدتِ محتوا 40
بیان اصل دوم 41
اصل تداوم تحلیلی 41
زمان و تحلیل طبیعت 42
تداومِ معنایی و تداوم تحلیلی 42
تداومِ تحلیلی به عنوان صفت طبیعت 43
شرحِ اصل تداومِ تحلیلی 45
کیهان – جهانشناسی تداومِ تحلیلی 47
بیانِ اصل ماده – ارجاع مادی 49
مادّه به مثابه اصلی وحدتبخش در نسبتِ با جهانِ اشیاء 50
شرح اصلِ مادّه 51
علّتِ مادّی – پیشا سقراطیان 52
اصل همگنی مادّه 53
طبیعت و عملکردِ اصلِ همگنی مادّه 54
زمان و اصلِ همگنیِ مادّه – مکان و اصلِ همگنی مادّه 54
قضیه – مربوط به اصل «سوم» 55
اصل همگنی مادّه و اعداد (فرع بر اصل سوم) 57
اصل ترتیب 58
ترتیبپذیری و جایگاهِ هستی 59
طبقهبندیِ مفاهیم با توجه به اصلِ ترتیب 61
ارجاعِ صوری و ارجاعی مادّی در احکام 63
نظامِ احکام – ریاضی 66
احکامِ تحلیلی و تألیفی 66
ریاضی، دادهی ریاضی 69
هم رخدادی 70
هم رخدادیِ موضوع و محمول – رخدادِ حکم 71
قوایِ حاکمه – عقلِ طبیعی – عناصرِ عقلِ طبیعی 73
عناصر عقلِ طبیعی 74
شرحِ حکمِ شرطیِ التزامی، خدا 74
عقلِ طبیعی، ترس – غریزهی اعراض و غریزهی میل 75
عقل طبیعی – مرگ – جاودانگی 75
عقل طبیعی – تولیدِ مثل – بقای نسل به عنوانِ بدلِ بقای نفس 76
خدا به عنوانِ جوهر – بازگشت به Rationalism – عقلگرایی 78
جوهر و طبیعت – ضرورت و التزامِ شرطی 79
شرحِ حکمِ تحلیلیِ اشتقاقی: نفس 81
سوژهی طبیعی 83
سوژه – ساختار میل و آرزومندی 85
سوژه و همگنی ماده – سوژهی طبیعی و بدن 86
اشیاءِ تماما متمایز – تحلیلیِ انشقاقی 88
زبان و تمایز 89
دامنه ی صوری – شیء و دامنهی مادّی – جهان 90
درجاتِ آگاهی: از شیء گزینی اولیه تا آگاهی/ ادراکِ حسی تا آگاهی 91
کریستالیزاسون – مبدأ سوژه 92
سوژه ذیلِ اصلِ ترکیب – میلِ پایه و کارکردِ اصلِ ترتیب در تحلیل سوژه 94
نتیجهگیری از بخشِ حکمِ اشتقاقی 95
حکم تحلیلی متداوم: جهان 96
نظامِ اشیاءِ منفرد – ارجاعِ شیئی 100
جهان تداومِ تحلیلیِ نظامِ اشیاء است 102
نتیجهی این فصل – فصلِ اصول و قواعدِ متافیزیک طبیعت 102
تعریفِ سنخهایِ معنیشناختی: نظریهی معنا و صدق 106
تداوم در شیوهی حمل در یک مجموعه ی گزاره، وجه دیگری از سنخهای معنی شناختی 108
فصـل دوم 111
قانون طبیعی، ریاضی و فلسفهی طبیعت (تحلیل بر مبنای اصول بیان شده در فصل یک) 111
ایدهی فلسفهی طبیعت – دادهی طبیعی 111
امکان دادگی و حکم (احکام) 116
تحلیل ثانویهی احکام – نظامِ احکام 125
نظمِ طبیعی یک قانون طبیعی نیست 127
احکام و اثبات 128
لایب نیتس و اصل اندراج محمول در موضوع 131
تداوم تحلیلی و نظام احکام طبیعی 133
نتیجه 135
فصـل سوم 139
پدیدارشناسی سوژه (ساختار سوژه و فانتزی) 139
مبانیِ بحث – تاریخچه 139
نماد – نمادپردازی 143
سوژه و شیء منفرد – کانت و فروید 146
تأثیرپذیریِ تئوریِ سوژه از تئوریِ شیء، ناگزیریِ انتخاب 149
تعلیق شیء – تفسیری از «اصل جوهر» 150
توجه – التفاتِ تهی 152
دو ساحتی اِنگاشتنِ ماهیّتِ آگاهی 154
ساحتِ اول آگاهی در خطایِ «دو ساحتی انگاشتنِ آگاهی» 157
ساحتِ دومِ آگاهی – خطایِ این که «آگاهی از آن سوژه است»، «سوژه وجود دارد» 159
التفاتِ تهی – ابژههای آگاه – رسوبِ ابژه و شیء لاکانی 161
سوژه در برابرِ حسّاسیّت 162
نخستین ابژهی آگاهی – ]بازتاب به درون[ 163
لحظاتِ رو نمودنِ «سوژه» – دو لحظهی بنیادین در زایشِ سوژه 164
سوژه – مصادرِ شیئی، تئوریِ مصادر شیئی: سوژهی تجربی 166
مصدر عشق – انسدادِ ابژکتیو 170
مصدرِ امتناع 171
مصدرِ اضطراب – انسدادِ سوبژکتیو 172
شیء بر مصدرِ غیاب 173
«سوژه مرز میکشد» اصولِ یک مبنایِ نظری برایِ سوژهشناسی نمادین 173
آگاهی فرد و طبیعت اجتماع از نظرگاه تکاملگراییِ ذهن 175
در باب فلسفهی تکامل 175
سؤالهای اساسی 177
اصول و شرح فرضیات ممکن برای پاسخ به سؤالات فوق 177
حالتِ انطباقیِ فرد به عنوانِ «فرد خودآگاه» 179
خودآگاهی و سوگیریِ «طبیعیِ شیء» 180
فصـل چهارم 185
پدیدارشناسیِ ساختارِ صوری سوژه: تحقق صوری سوژه (ساختار سوژه آغازین) 185
تمهید 185
سوژه به مثابه پیوندِ موضوعِ طبیعی و محمولاتِ اشتقاقی 187
سوژه در عقلِ طبیعی 187
نمادسازی سوژه 189
سوژه و دامنهی مادّی ذیلِ اتصال – حکم – تحلیلِ احکام 191
سوژه و دامنهی مادّی ذیلِ علّیّت: فانتزی – فراتر از حکم 193
زایشِ حقیقیِ سوژه 193
دامنهی صوریِ طبیعیِ شیء علّیّت و فانتزیِ «وساطتِ سوژه» 195
سوبژکتیویسم و تئوری شیء 195
انفصالِ دامنهی صوریِ اشیاء و سوژه 196
تحلیلِ حکمِ انفصالی و جهتِ آگاهی 197
اشتقاقِ محمول (انفصالِ محمول) 198
سوژه به عنوانِ یک اصلِ صوری چگونه امکانپذیر است؟ 198
واقعیت و اصل صوری: سوژه به مثابه جهت در «نظریهی شیء تهی» 199
شرح چهار وضعیتِ ظهور سوژه و نحوهی «انتقالِ وضعیتها» 205
هستهی نمادسازی 205
ماهیّتِ استعاریِ آگاهی – (واقعیتِ از دست رفته) 208
آگاهیِ سوژه و واقعیّتِ تهی – اعتبار و امکانسنجی 208
آگاهی به مثابه جهتِ شیء 210
سوژه و تجربه (تبارشناسیِ سوژهی خود مخلوقپندار) 211
ساختارمند شدنِ سوژه در مواجهه با یک تجربه (S(X)) رسوخ تجربه 213
آگاهی و ابژهی در – خود 214
فصـل پنجم 217
شیء طبیعی، انسان، سوژهی ساختاری (پیوند متافیزیک طبیعی و پدیدارشناسی سوژه) 217
نظامِ رمزپردازیِ سوژه: صورِ تمثیلی و طبیعی 217
سوژهای میانِ زمین و آسمان: انسان 218
چند صورتِ تمثیلی – طبیعی در فهمِ آدمی به عنوان «نسبتهای نوعی» 220
تمامیّت و رمز: تفرّد در دیدگاه ک.گ. یونگ 221
صورتهای نوعی و صورتهای سمبلیک 223
صورتِ نوعی، رمزپردازیِ اجتماعی و سوژهی غایب (در مقابل شیء) 225
صورتهای بنیادی 226
شیء افلاطونی 227
شیء به مثابه مبدأ صورتهایِ سمبلیک و سوژهی آگاه/ ناخودآگاه 227
جهان و ایدهی طبیعی 233
شیء کلی 237
ضمیمه 241
برای مطالعهی بیشتر در زمینهی فلسفهی اساطیر 241
منـابع و مآخـذ 243
منابع فارسی 243
منابع غیرفارسی 244
آدمی بالطبع میخواهد زندگی کند و هرگاه که مانعی باشد وی تلاش بسیاری میکند تا آن مانع را بردارد و یا آن را در نظر نگیرد. اگر بتواند وی خرسند خواهد بود و اگرنه افسرده و مرگاندیش. ما خود را به عنوان سوژه بهانهی شناختِ طبیعت قرار دادهایم و اگرنه در جهان چه نیازی به شناختِ ماست؟ ما تنها از حیث بهروزی خویش قدم در راه شناخت برمیداریم.
البته این هم از مبنایی تکاملی در طبیعت برمیخیزد. طبیعت در رابطهی با خودش، با انسان نیز ارتباط دارد و انسان جز پاره ای از طبیعت نیست و تا جایی پیش میرویم که بگوییم انسان شی ای است طبیعی و از این جهت در جهان امکان زیستن یافته است.
خودخواهی انسان از دیدِ یک فردِ انسان خاصیتی غریزی از جنس تقلید صدای طوطی یا وفاداری سگ نیست، اما اگر به عنوان یک رفتارشناس، فاصلهی خود را با همهی واقعیتهای غریزی حفظ کنیم به راستی خودخواهی غریزه ای است مختص انسان، تفکر، نطق و آن همه «تاکید بر لوگوس » چیزی جز سرپوشِ این خودخواهی نیست، انسان بالطبع خودخواه است. در فصلی جداگانه به این نکته خواهیم پرداخت که چرا انسان حتی در اسطورهپردازی هایش خودخواه است. در عین حال دوریِ وی از اجتماع افسردگی به بار میآورد- چرا؟ – پاسخِ کوتاه، این که این انسان جدا افتاده، انگلی است که میزبان خود را (اجتماع) از دست داده است و این خودخواهی از بطنِ استمرارطلبیِ وی روییده است، یعنی قاعدهی «اصل بر قدرت» که نقطهی صفر آن حفظ جان است یا همان صیانتِ ذات و واپس راندن سایق مرگ.
ما نمیتوانیم با همین روش پیشبرویم چرا که کار به چنان درازایی خواهد کشید که مثل آنرا کمتر خواهید یافت! پس باید به نحوی صوری به مبانی بپردازیم و ماده- ارجاع مادی- را به معنای خاصی که در شرح اصطلاحات خواهیم آورد محدود میکنیم و به کار میبریم.
ما اصول را استنتاج نمیکنیم اما خود را ملزم بدان میدانیم که نظام مبتنی بر اصول، خود فراتر از اصول نرود، در جایی هم که از «استنتاج اصول» استفاده میکنیم مقصود اصول ثانویه است، اصولی که ناظر به قانون طبیعی اند و نه ناظر به طبیعت که البته این تمایز را لازم است به صورت مستمر پیش چشم داشته باشیم. ما سخت به اصول منطقی و البته صورتهای موجه آن پایبندیم و بخش عمدهای از کارما تحلیل احکام و گزارههایی است که تشکیل حکم حملی میدهد، این که چرا حملی، بحث مفصلی است که بدان خواهیم پرداخت.
طبیعت یا بهتر بگویم «دادهی طبیعی » ارجاعی به متافیزیک نمیدهد اما آنگاه که سخن از «قانون طبیعی » یا «قانون طبیعت» باشد ارجاع به صورت موکّد متافیزیکی خواهد بود: اما به چه معنی «متافیزیکی»؟
ما وقتی از طبیعت حرف میزنیم واقعیتی ملموس در کار است و حتی وقتی قانونی را بنا به تجربه وضع میکنیم، باز چیزی به جز دادهی طبیعی درکار نیست، اما همین که پای نظامهای طبیعی به میان میآید «فرا قانونها یا همان قانونِ قانونها» و شناختهایی که متصرّف و محرّف واقعیت شده اند باید بکوشیم هرچه بیشتر به همان «دادههای طبیعی» برگردانیم.
قانون چیست؟
ما وقتی میگوییم «قانون طبیعی» منظورمان کلّیت و محاسبه پذیریِ نسبی در هر منظری از طبیعت است، اما وقتی از خود طبیعت حرف میزنیم قوانین مطرح نیستند و این نسبتِ میانِ خود قوانین است که اهمیت مییابد پس میبایست همین جا میان «قانون طبیعی» و «قانون طبیعت » فرق بگذاریم، برای مثال «علیت» یک قانون طبیعی نیست بلکه «قانون طبیعت» است و اگر ما به نقدِ آن بپردازیم از همین جهت خواهد بود. این نکته بسیار اهمیت دارد که ما با «دادهی طبیعی» سر و کار داریم یا با خود مسئله «دادگی طبیعت» و دسترس ما به طبیعت، نسبیت و قطعیتِ کلّیِ نسبتِ ما با طبیعت. این مساله مستقیما در کارکردِ «صوری» و «مادّی» تحلیل ما روشن خواهد شد. انسان به عنوانِ یک شیء طبیعی «قانون طبیعی» را وضع نمیکند و این بسیار ناشیانه است که بگوییم آدمی «قانون طبیعی» را وضع میکند، اساس افتراق ما میان قانون طبیعی و یا مثلا قانون ذوقی همین است، آدمی قانونِ طبیعت را در نمادهای خود باز مینماید و اگر فرض کنیم این نمادها کاملا بسته اند و نقد و تصحیح هم نمیپذیرند، به نوعی نسبتِ خود با طبیعت را نفی کردهایم، در عین حال که طبیعت کامل است و تمام قوانین ما در دقّت، شیوهی بیان و بسیاری از پارامترهای دیگر، تغییر میکنند و همین جا تکلیف خود را با مسالهی تفسیر روشن میکنیم. قانونِ طبیعی تنها میتواند تغییر کند و هیچ تفسیری نمیتواند به دست دهد، برای مثال میتوانید قانون طبیعی را با قانون اخلاقی مقایسه کنید که منظور مرا در تغییر پذیری یا غیرِ آن دریابید.
منظور ما از متافیزیک طبیعت چیست؟ در بند بالا به «قانونِ قانون» اشاره کردم و همچنین به علّیّت. دادههایِ طبیعی ممکن است در یک نظام، گرد هم آیند این نظام علاوه بر دلالتِ درون ساختاری، یک دلالتِ ذهنی نیز خواهد داشت یعنی قانونِ ذهن ما نیز خواهد بود، پس طبیعت قانونگذارِ ذهن نیز هست و نگرش ما را تغییر میدهد. از این جهت، قانونِ طبیعت، دادهی ناظر به غیر خود نیز هست، پس این که چگونه میبایست تغییرِ ذهنیِ قوانین را معیّن کرد در متافیزیک طبیعت بررسی میشود، همچنین درجهی صوریت «حکمِ طبیعی» در متافیزیک طبیعت روشن میشود. مدخل ما به متافیزیک طبیعت، هستی شناسی طبیعی خواهد بود، البته به معنایی ساختاری و منطقی. جوهر برای ما به مثابهی وسیله ای خواهد بود برای تحلیل احکامِ حملی یا احکامِ هم شکل آن: جوهر در تحلیل صوری ما از جهان به عنوان امری با بالاترین درجهی صوریّت خواهد بود که برای مثال «وحدت طبیعی » را توضیح میدهد. «ساختارِ طبیعیِ حکم » در واقع ساختار مبتنی بر جوهرِ طبیعی است. «جوهر طبیعی» تداوم امر طبیعی است و کارکردِ آن همان تداوم بخشیدن به نسبتِ میان موضوع و محمول است، تداوم طبیعی.
جوهر و معانی که میتوان از آن استخراج کرد
موضوع و محمول. موضوع طبیعی پیش از هر چیز تحت اصل تداوم طبیعی، حاصل جوهرِ طبیعی است، اما تداوم طبیعی چه فرقی با تداوم جوهری محض دارد که ما به تشخیص افتراقی میانشان قائلیم؟ تداوم طبیعی، حاصلِ جوهر طبیعی است و جوهر طبیعی در مصدر موضوع مینشیند، اما جوهر طبیعی تنها درجهی بالایی از صوریّتِ تعداد زیادی و (همواره زیادشوندهی تعداد کثیری) از شیءهای طبیعی است. پس پرواضح است که 1) اکثریت و 2) صوریّتِ جوهر از شیء به شیء دیگر یکسان میماند و وحدت طبیعیِ جوهر از همین جا نتیجه میشود. واقعا نمیتوانیم بگوییم که این جوهر همان زیرنهاده است چون که جوهر در تعریف کلاسیک شیای است علت خود (Spinoza, ETHICA: 1-6) اما اینجا جوهر تنها مرجعِ تداوم است. تداومی حاصل آمده از «صوری سازیِ تجربیِ» هر شیء منفرد. پس دیگر نمیتوانم بگویم این جوهر که ما برداشتی از آن داریم «شیای است علّت خود»؛ اما اگر جوهر را راجع به کلّ طبیعت به کار ببریم یعنی «جوهر واحدی به نام طبیعت»، اینجا ما به تعبیر کلاسیک جوهر نزدیک میشویم و تلاش من هرچه نزدیکتر کردن این دو تعبیر از جوهر است که به طور خلاصه میتوان گفت محمول مستخرج از تداومِ موضوع است، البته منظور محمول طبیعی است. در طبیعت تالیفی وجود ندارد، اگر طبیعت جوهر است هر محمولی که ضدِّ ساختار کلی نباشد در تداومِ موضوع، مندرج است. در حدِّ مقدمه نمیتوان بسط بیشتری داد چراکه ظرافتهای بسیاری در این تحلیل وجود دارد و مقدمهی طولانی جز خارج شدن از اصل بحث نیست!
دو اصطلاح را فارغ از کاربردشان لازم است توضیح دهم که مستقیما به مفهوم «تداوم» باز میگردند، ما دو گونه نحوهی تداوم را از هم جدا میکنیم یکی «تداوم معنایی» و دیگری «تداوم تحلیلی». البته این دو به هیچ وجه به صورت مطلق از هم جدا نیستند. «تداومِ معنایی» در مورد متافیزیک طبیعت در نسبتِ میان برداشتِ عرفی «عقل طبیعی» از طبیعت و برداشتِ مبتنی بر «قوانین-نظام احکام طبیعی» رخ میدهد و «تداوم تحلیلی» میان طبیعت به مثابهی موضوع و میان طبیعت به مثابهی محمول (جوهر) که در واقع تداومِ تحلیلی «جوهر منطقیِ طبیعی» است.
نسبتی که میان تداوم معنایی و تداوم تحلیلی وجود دارد یک اعتبارِ نسبی به عقلِ عرفی در برداشت از طبیعت میدهد که به هیچ وجه به معنای صادق بودن آن نیست، اما کاملا هم بی ربط نیست، برای مثال برداشتهای اساطیری از طبیعت و یا «شاعرانگی طبیعت» و استعارههای مبتنی بر طبیعت: اینها نیز به ورطهی بیان کشیدن طبیعتِ بی زبان است و از آنجا که «بیان» و در کل انسان خود شیء طبیعی است نمیتوانیم این گونه گرایشها به طبیعت را بیهوده بیانگاریم، درعین حال این «بیان» هرگز در احکام طبیعی راه پیدا نمیکند و تنها «معنایی» است که در ادامهی صورتِ طبیعی به صورت ذهنی تبدیل شده: مثلا روان بودن رود در طبیعت تبدیل به بیانی شده که ما گذر عمر مینامیم: دلالتِ میان این دو را تنها انسان ساخته و پرداخته که در «پدیدار شناسی سوژه» بدان خواهیم پرداخت.
استنتاج در حکم طبیعی
استنتاجِ در حکم طبیعی، زمانی صورت میپذیرد که 1) دادهی طبیعی باشد 2) حکم ناظر به طبیعت باشد و در «تداومِ تحلیلی » دیگر احکام قرار گیرد. استنتاجِ طبیعی تنها در مورد صورتها به کار میرود و کاربرد آن مشخصا در «متافیزیک طبیعت» است.
یک استنتاج طبیعی مبتنی بر اصولِ طبیعی است. اصول طبیعی مقدمهی هستی شناسیِ طبیعی است که شاید بهتر باشد بگوییم جهان شناسیِ طبیعی: که البته هستی شناسی طبیعی، ما را به جهان شناسی طبیعی رهنمون میشود. استنتاج طبیعی در ریاضی ممکن است که تقریبا تمامِ طرحِ ما برای بنیان نهادنِ یک «متافیزیک طبیعت» حولِ همین برداشت از ریاضی است.
پس صراحتا میگویم که استنتاج احکام طبیعی، در ریاضی ممکن است و ریاضی علمی است که در خود ساخت میپذیرد، اما قابلِ اطلاق بر طبیعت و تجربهی طبیعی است، ولی لزوما علمی تجربی نیست و همچنین ضرورتا غیر تجربی هم نیست، این یعنی استقلال یا عدم استقلالش از تجربه اهمیتی ندارد، همین که در ریاضی پا را از مبادی قراتر بنهیم متوجه استقلالِ آن در شیوهی سامان دهی احکام میشویم.
تعداد صفحات | 249 |
---|---|
شابک | 978-622-378-244-2 |