فصل 1 7
مبانی فرزند پروری 7
تاریخچه فرزند پروری 7
تغییرات تاریخی در مفهوم سبک فرزند پروری 8
اهمیت سبکهای فرزند پروری 15
سبک و تکنیکهای فرزند پروری؛ یکی از عوامل مؤثر بر رشد کودک 21
اهميت فرزند داری در تکامل مغز فرزندان 22
فصل2 25
نقش مادر و پدر در فرزند پروری کودک زیر 7سال 25
تربیت فرزندان به عهده کیست؟ 25
اهمیت نقش مادری 29
نقش زنان در تربیت فرزندان 30
نقش مادر در تربیت اجتماعی فرزند 31
پدر بودن به چه معناست و نقش پدر در تربیت فرزندان چیست؟ 32
وظیفه و نقش پدر در تربیت فرزندان 34
تفاوت نقش پدر در تربیت فرزندان دختر و پسر 37
فصل 3 41
اصول فرزند پروری 41
سبکهای فرزند پروری از نگاه جفری یانگ 41
اصول گامبهگام تربیت فرزند 46
اصول فرزند پروری موفق و رابطهی آن با آیندهی درخشان فرزندان 55
فصل 4 61
اصول تربیتی کودک زیر هفت سال 61
چالشهای فرزند پروری 77
اصول دهگانه تربیت کودکان زیر 7 سال 79
نیازهای کودک 81
نحوه تربیت کودک 7 ساله 87
فصل 5 93
آماده کردن کودک برای رفتن به مدرسه 93
مهارتهایی که کودکان قبل از مدرسه باید یاد بگیرند 93
تربیت کودک پیشدبستانی پیش از ۶ سالگی 107
روشهای علاقهمند کردن کودک به مدرسه 118
تأثیر مدرسه در رشد کودکان و تربیت آنها 125
چرا کودکم به مدرسه رفتن علاقهای ندارد؟ 129
منابع و مآخذ 133
تاریخچه فرزند پروری
شیوههای پرورشی کودک درگذر سدهها دگرگونشده است. در جامعه گذشته که دارای قواعد خشک و مستبدانه بود – یعنی همان جامعهای که والدین امروز در آن پرورشیافتهاند – روابط مردم در قالب مافوق و زیردست برقرار بود، پدر خانه قدرت برتر بهحساب میآمد و مادر مطیع او و فرزندان مطیع هر دو بودند. جامعه خوب و سازمانیافته بود و هر کس به نقش خود در جامعه واقف بود. اگر جامعه همان ساختار را حفظ میکرد بسیاری از مشکلات عمدهی امروزی به وجود نیامده بود. اما جامعه ایستا نیست و تغییرات وسیع آن منجر به طرح سؤالات اساسی درزمینهٔ پایه ساختار جامعه شده است.
تا نیمقرن پیش بسیاری از والدین انتظار داشتند فرزندان آنها بیچونوچرا از اوامر آنها پیروی کنند. ولی در حال حاضر بسیاری از والدین، دیگر چنین انتظاراتی ندارند. با توجه به گسترش اطلاعات در مورد شیوههای فرزند پروری، نگرش والدین نیز در بسیاری از زمینهها دستخوش تغییر شده است. به نظر میرسد در قرن معاصر والدین نسبت به نیازهای فرزندان خودآگاهتر، هوشیارتر و بهمراتب انعطافپذیرتر هستند.
با توجه به تغییری که در نگرش کلی والدین صورت میگیرد، یافتههای تحقیق درباره اثرات خانواده بر شخصیت کودکان صرفاً برای مدت خاصی اعتبار دارد ونمی توان برای همیشه به این یافتهها متکی بود.
در قرن بیستم توصیههایی درباره اهمیت محیط درون خانواده برای اجتماعی شدن کودک بهعنوان بخشی ازنظریههای روانشناختی مطرح شد. تقریباً از دهه 1920 تا 1960 نظریههای یادگیری رفتارگرا حاکم بودند.
ازنظر آنان، کودکان بهمنزله لوحی سفید هستند و قدرت والدین برای آموزش آنها بهصورت خوب یا بهعنوان عامل اصلی قلمداد میشود. نظریههای روانکاوانه بر اهمیت تجربههای اولیه خانوادگی در تعیین پیامد اضطرابهای درونی سازوکارهای دفاعی و اجتماعی شدن ارزشها تأکید میکرد. از زمانی که انقلاب شناختی به وجود آمد و نظریه یادگیری بهعنوان نظریه اجتماعی – شناختی بازنگری شد، به نقش فعال کودکان بهعنوان عامل مهم در اجتماعی شدن خودشان تأکید فزایندهای شد و در حال حاضر بهصورت روزافزونی بر نقش ادراکهای متقابل والد و کودک درزمینهٔ خواستهها و تصمیمات یکدیگر بهعنوان تعیینکننده تأکید میشود. اما هیچیک از این تغییرات نظری بهصورت عمده این فرض اساسی را که والدین تأثیر نیرومندی بر رشد ویژگیهای کودکان و سرپرستی زندگی آنها دارند، تحت تأثیر قرار نداده است.
در طی هفتادسال گذشته در مورد نحوه تربیت کودک اختلافنظرهای عمدهای وجود داشت. در سال 1914 به مادران توصیه میشد به دلیل حساس بودن دستگاه عصبی کودکان، آنها را بیشازحد تحریک نکنند و از سال 1960 به بعد به مادران آموزش داده میشد که بگذارند کودکان تا جایی که میتوانند همهچیز را بیازمایند زیرا از این طریق میتوانند دنیای اطرافشان را بشناسند. در سال 1914 به مادران میگفتند نباید بهمحض اینکه فرزندشان گریه کرد به او غذا بدهند یا با او بازی کنند، زیرا با این کار کودکان را لوس میکنند. نیمقرن بعد به مادران گفتند ترسی از لوس شدن فرزندشان نداشته باشند. اگر مادر همیشه بهمحض اینکه کودکش گریه کرد به او برسد کودک احساس امنیت و اطمینان میکند. در حال حاضر به حداقل رساندن اضطراب و به حداکثر رساندن راحتی و احساس امنیت کودک یکساله اهمیت فراوانتری دارد.
تغییرات تاریخی در مفهوم سبک فرزند پروری
سبک فرزند پروری بهعنوان مجموعهای از نگرشها نسبت به کودک در نظر گرفته میشود که منجر به ایجاد جو هیجانی میشود که رفتارهای والدین در آن جو بروز مینماید. این رفتارها دربرگیرنده هم رفتارهای مشخص (رفتارهایی که در جهت هدف والدین است) که از طریق آن رفتارها والدین به وظایف والدینیشان عمل میکنند (اشاره به تمرینهای فرزند پروری دارد) و هم رفتارهای غیر مرتبط باهدف والدینی مانند ژستها، تغییر در تن صدا یا بیان هیجانهای غیرارادی میباشد (دارلینگ و استنبرگ، 1993). این تعریف سبک فرزند پروری با تعدادی از تحقیقات اولیهای که در دهههای سوم و چهارم قرن بیستم در مورد اجتماعی کردن صورت گرفته، همخوان بود.
درواقع فرزند پروری فعالیتی پیچیده و دربرگیرنده رفتارهای خاصی است که یا بهطور مجزا یا باهم رفتارهای کودک را تحت تأثیر قرار میدهد. هرچند رفتارهای فرزند پروری خاص، نسبت به الگوهای وسیع فرزند پروری در پیشگویی بهزیستی کودک اهمیت کمتری دارند.
بیشتر محققانی که تلاش کردهاند محیط فرزند پروری را توصیف کنند، به مفهوم سبک فرزند پروری دیانا بامریند تکیه کردهاند. سازه سبک فرزند پروری بهمنظور تفاوت در تلاشهای والدین برای کنترل و اجتماعی کردن فرزندانشان به کار میرود (بامریند، 1991). دو نکته در فهم این تعریف مهم است: اول اینکه سبک فرزند پروری برای توصیف فرزند پروری نرمال به کار میرود. بهعبارتدیگر گونهشناسی سبک فرزند پروری، نباید فقط دربرگیرنده فرزند پروری انحرافی باشد (مانند آنچه در خانههای سو» استفادهکنندهها و اهمالکارها دیده میشود . دوم اینکه بامریند فرض کرده بود که فرزند پروری نرمال، حول موضوع کنترل میچرخد، هرچند که ممکن است والدین در اینکه چگونه فرزندانشان را کنترل و یا اجتماعی کنند، متفاوت باشند، ولی بهطورکلی فرض میشود که نقش اولیه همه والدین تأثیر گذاشتن آن را عاقل و بعضی دیگر را برای اینکه مؤدب باشیم کمتر عاقل توصیف کردهاند. بیش از یکصد سال، بهره هوشی یا هوشبهر (IQ) بهعنوان معیاری برای سنجش هوش فردی محسوب میشد. آزمون بهره هوشی تنها شاخصی بود که نمایانگر توانایی یادگیری افراد محسوب میشد، شاید به همین خاطر است، درس دادن و کنترل فرزندانشان میباشد، ادامه دارد.
فرزند پروری
انسانها (کودکان) در بَدو تولد مانند کاغذ سفیدی هستند که هنوز چیزی بر روی آن نوشتهنشده است. هر آنچه که ما بر روی آنها بنویسیم، در آینده همان را خواهیم خواند. بهعبارتدیگر، شخصیتِ اجتماعی و فرهنگیِ فرزندان توسط: خانواده، مدرسه، رسانهها و محیطهای اجتماعی دیگر ساخته میشود. یعنی، قاعدتاً شکل، فرم و محتویِ هرکدام از این منابع، نسبتاً مشابه شکل، فرم و محتویِ شخصیتِ روانی، اجتماعی و هویت فرهنگی جوانان خواهد بود.
این منابع بهطور یکسان عملنکرده و تأثیر یکسانی بر روی افراد جامعه ندارند. در بعضی از افراد، خانواده و در افراد دیگر، مدرسه و در تعدادی دیگر، ممکن است رسانهها بیشترین تأثیر را داشته باشند. اما همانطوری که تحقیقات نشان میدهند، بیشترین تأثیر درروند جامعهپذیری و فرهنگ پذیری انسان، درنتیجه، شخصیت روانی و فرهنگی او تا قبل از 6 سال پایهریزی میشود و این زمان را انسان بیشتر در خانواده میگذراند.
در مواقعی که خانواده بتواند با روابط آموزشی صحیح، فرزند را به سمت خود جذب کند، تأثیر نیروهای دیگر حتی درصورتیکه مخالف بافرهنگ رایج خانواده باشند، به حداقل خواهد رسید و در صورت موافقت نیز تشدید خواهد شد. درصورتیکه خانواده با روابط ناصحیح خود نقش دافعه را نسبت به فرزند داشته باشد، طبیعتاً، منابعِ دیگر که رابطهای بهتر و آموزشیتر از خانواده ایجاد کنند، میتوانند بر روی چگونگی شخصیتِ روانی، اجتماعی و فرهنگی فرزندان اثر بسزایی داشته باشند.
از منظری دیگر، درصورتیکه رابطة خانواده، رابطهای بر اساس دمکراسی و آزادی باشد، اولا فرزند بیشتر به سمت خانواده تمایل نشان خواهد داد، ثانیاً، جنبة اجتماعی شدن او بیشتر تقویتشده و وی نقش فعالتری را در جامعه ایفا میکند. در غیر این صورت غالباً دیدهشده که فرد منزوی بوده و با محیط اطراف خود منفعلانه برخورد خواهد کرد.
وجود شخصیت سالم روانی و فرهنگی فرزندان در گروِ یک نکتة اساسی است که در اکثر خانوادههای مورد مطالعة این پژوهش کیفی که در سلامت روان بسر میبرند، مشترک به نظر میرسید و این نکته، مسئلة حضور والدین در جمع خانواده بود. بهعبارتدیگر، مدتزمانی است که والدین در خانه میباشند و یا شکل فضایی که در خانه حاکم است. البته، وجود زمان و یا فضا بهتنهایی کافی نبوده، بلکه در این مدتزمان حضورِ فیزیکی، داشتن رابطة آموزشی و مسئلة وجود ارتباطات کلامی (بودیشون، 1992), یعنی گفتگو در بین اعضاء خانواده لازم و مطرح است.
بدینسان، زمانی که انسان برای فردی ارزش قائل بشود، با وی از روی علاقه و نه اجبار کنش متقابلی (مید، 1963) را برقرار خواهد کرد. طبیعتاً، درگذر از کنش متقابل، گفتگوها و مکالماتی نیز برقرار خواهد شد. گفتگو از عناصر اصلی کنش متقابل میباشد. گفتگو، یعنی، هر دو طرف حق ابراز عقیده را داشته و میبایستی به افکار و اندیشة طرفین اولا گوش فرا دهند، ثانیاً، برای استمرار کنش، بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم، به خواستههای طرفین بیتوجه نباشند.
به عبارتی، گفتمان در بین افراد برقرار بشود.
تأثیرات والدین:
انسان، چون موجودی اجتماعی است و در ارتباط با محیطهای اجتماعی مختلف میباشد، از هر محیطی چیزی میآموزد تا درمجموع از فرد بدونِ هویت، تبدیل به شخصِ اجتماعی (نیک گهر، 1369) و دارای هویت اجتماعی گردد و طبیعی است که این فرد شهروندی مثمر ثمر برای جامعة خویش میشود. درگذر از شخص فردی بدون هویت به شخص اجتماعی، فعالیت جامعهپذیری نسبت به وی اعمال میشود. امر جامعهپذیری توسط منابع مختلف بر روی انسان عملی شده و هر یکبخشی از شخصیت فرهنگی و اجتماعی شخصِ اجتماعی شده را میسازند. دراینبین، خانواده در اکثر جوامع ازجمله ایران بیشترین نقش را ایفا کرده که این نقش در رفتارها و نوع فرزند پروری آنها متبلور میشود.
در این رابطه ثنائی به نقل از فریمو میگوید: “اثر خانواده بر اشخاص از تمام نیروهائی که تابهحال شناختهشده بیشتر است. یعنی اثر خانواده فراتر از فرهنگ جامعه، دنیای کار، دوستان، نزدیکان و امثال آنهاست”
ثنائی به نقل از مینوچین بر این باور است که “فرد بدون خانواده، قابلتعریف نیست. درواقع خانواده کانون شکلگیری و هویت فرد است”. باقر ثنائی نیز خود معتقد است، ” انسان عمدتا وارث برنامهریزیهای خودآگاه و ناخودآگاه خانواده و برونسازی های دوران کودکی خود با آنهاست” (همان: 21). اعزازی نیز به نقل از ماکس هورکهایمر معتقد است که ” از میان تمام نهادهای اجتماعی که فرد را برای قبول اقتدار (دیکتاتوری در سطح جامعه) آماده میسازد، خانواده در مقام اول قرار دارد. ”
در همین رابطه کلاین برگ نقل میکند که ” ژاک در مطالعة استادانة خود در بارة قدرت طلبی درکودکان 4 ساله ثابت کرد که تغییر صفات شخصیت بر اثر تغییر اوضاعواحوال محیط ممکن است. ” و تأثیرگذارترین این محیطها خانواده میباشد.
به عقیدة کاردینر “شیوة تربیت کودک (نخستین نهاد اجتماعی) ساختمان اساسی شخصیت را پیریزی میکند. ” نیوکمب چنین میگوید: “تفاوت جنبههای عملی تربیت کودکان نتیجة تفاوت فرهنگی و نیز تفاوت شخصیت است. ”
شیخاوندی نیز در مورد تأثیر خانواده بر شخصیت فرزندان معتقد است که “بر اساس مطالعات روانی- جامعوی، مثلا ملاحظه شده است که در خانوادههای سختگیر کودکان یا سر بطغیان میزنند و خشونت به خرج میدهند و یا احساس گنها و مجرمیت میکنند و در خود فرو میروند. ”
رابطة والدین با فرزندان یا شیوههای فرزند پروری، درگذر از اعمالی است که اهداف گوناگونی را در بر دارد. تربیت اخلاقی و روانی، شناسائی، رشد و پیشرفت استعدادهای فرزندان، آموزش مهارتها، آشنا کردن با قوانین و هنجارهای جامعه از دید والدین، از جملة این اهداف میباشند. “پارسنز نیز دو کارکرد اساسی یعنی اجتماعی کردن و شکوفایی شخصیت فرزند را برای خانواده در نظر میگیرد. ”
اینگونه اهداف والدین که شامل تمام فعالیتها و اعمالی میشود که بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم ارتباط آنها را با فرزندان در رفتارهای روزمره نشان میدهد، هستة اصلی این مقاله بوده که تحت عنوان فرزند پروری یا رابطة آموزشی مطرح میباشد. این فعالیتها برطبق نظریة عمل بوردیو جامعه شناس معاصر فرانسوی توسط نیروهائی هدایت و یا کنترل میشوند که این نیروها بهصورت یکسان و به یک اندازه نزد انسانها ازجمله والدین وجود ندارد. این نیروها در ارتباط با وضعیت اقتصادی اجتماعی و فرهنگی خانواده میباشند.
همچنین تصوراتی که والدین از فرزندان خود دارند، تأثیر بر روی چگونگی نوع روابط یعنی شیوههای فرزند پروری نیز دارند. تصورات نیز تحت تأثیر طبقة اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی فرد (یا سرمایههای فرهنگی) میباشند. تصورات و فرهنگ فرد، یعنی عادتواره هر دو عامل بهصورت مستقیم و غیرمستقیم اعمال فرد را هدایت و کنترل میکنند. در این پژوهش، فرهنگ و تصورات والدین و نقش فرزند، هدایت کنندة رفتارهای آنها ازجمله نوع رابطه با فرزندانشان میباشند.
شيوههاي فرزند پروري مجموعهای از گرايشها اعمال و جلوههای غیرکلامی است كه ماهيت تعامل كودك و والدين در تمامی موقعیتهای گوناگون را مشخص ميكند و در سهطبقه اقتدارمندانه، استبدادي و آزاد گذار مطرح هستند.
خانواده يكي از مهمترین و اساسیترین سازمانهایی است كه به رشد كودك ياري ميدهد. در خانواده است كه كودك نخستين چشمانداز را از جهان پيرامون خود به دست ميآورد و احساس وجود ميكند. يعني ميآموزد چگونه غذا بخورد، لباس بپوشد، حرف بزند، معاشرت كند، همكاري نمايد، محبت و احترام روا دارد تا رفتارش موردقبول واقع شود و در انجام خواستههایش توفيق يابد. همچنين در خانواده است كه به آدابورسوم ملي، مراسم ديني، وظايف فردي و حدود اختيارات و مسئولیتها پي ميبرد.
خانواده نخستين پايگاهي است كه پيوند بين كودك و محيط اطراف او را به وجود ميآورد. كودك در خانواده پندارهاي اوليه را درباره جهان فراميگيرد از لحاظ ذهني و جسمي رشد مييابد شیوههای سخن گفتن را ميآموزد هنجارهاي اساسي رفتار را ياد میگیرد و سرانجام نگرشها، اخلاق و روحياتش شكل ميگيرد و به عبارتي اجتماعي ميشود.
پدر و مادر الگوهاي فرهنگي و ارزشهای جامعه خود را درست همانطور كه توسط والدين، معلمين و غيره به آنها منتقلشده است در كودك خود منعكس ميكنند. كودك همراه رشد خود، ارزشها، آرمانها، گرایشهای اجتماعي و طرحي از نقش خود، در اشياء و امور و نيز رابطهی بين آنها پيدا ميكند.
هدف تمامی شیوههای پرورشي كودك، آمادهسازی وي براي ايفاي نقشي است كه گروه و حوزه فرهنگي وي بر عهدهاش ميگذارد.
كودكان چنان پرورش مييابند كه بتوانند راه و رسم زندگي والدين خود را پي گيرند، والدين و آموزگاران واسطه انتقال آرمانهای فرهنگي خود هستند.
شیوههای فرزند پروری بهعنوان مجموعه يا منظومهای از رفتارها كه تعاملات والد و كودك را در طول دامنه گستردهای از موقعيتها توصيف ميكند و يك جو تعاملي تأثیرگذار را به وجود ميآورد تعريف میشود. شیوههای فرزند پروري يك عامل تعیینکننده و اثرگذار است كه نقش مهميدر آسيب شناسي رواني و رشد كودكان بازي ميكند.
هدف از فرزند پروری
در تربیت فرزند و پرورش آنها هدف این است که کودک را به گونه آموزش دهیم که در آینده به یک بزرگسال کارآمد تبدیل شود تا هم فردی مفید در جامعه باشد و هم بتواند از خود مراقبت کند.بخش بیشتری از فرزند پروری به سن قبل از ۱۸ سالگی بازمیگردد و بعدازاین سن تأثیر والدین کمتر است اما بیتأثیر نیستند و همچنان اعمال و رفتار والدین میتواند الگوی خوبی برای فرزندان باشد. برخی از آموزشهایی که در فرزند پروری داده میشود را میتوان موارد زیر ذکر کرد:
مهمترین درس این است که به آنها پشتکار داشتن را بیاموزیم و تلاش کردن را تشویق کنیم و باید در نظر داشت که نتیجه فعالیت آنها کمترین اهمیت را دارد و خود تلاش کردن باید هدف قرار گیرد فارغ از نتیجه بهدستآمده. در آموزش کودکان لازم است که به آنها آموزش دهیم که کار سخت چقدر باارزش است و مهم است که بداند استعداد همهچیز نیست و بااستعداد تنها بهجایی نمیتوان رسید و برای پیشرفت به تلاش و کوشش سخت نیاز است.
درس بعدی که باید به کودک داد آموزش کنار آمدن با دیگران و داشتن روابط اجتماعی صحیح است. آموزشهای رفتار اجتماعی اکثراً از همان طفولیت به کودک داده میشود و کودک با بزرگتر شدن عضو گروههای همسالان مشابه میشود.
والدین در فرزند پروری خود باید به کودک بیاموزند که از پول خود درراههای صحیح استفاده کند و به شکل عاقلانه خرج کند و به او مسائل مالی را در حد مناسب آموزش دهند. همچنین خوب است فکرهای اقتصادی کودک را تقویت کنند و به این افکار اهمیت دهند.
فرزندان باید خود مراقبتی را یاد بگیرند و بیاموزند که هنگام مواجهشدن با هر مسئله یا مشکل چگونه عمل کنند تا به بهترین شکل موضوع را مدیریت کنند. هر فردی در دورههای مختلف زندگی خود بحرانهایی را تجربه میکند که در صورت یادگرفتن خود مراقبتی میتواند به شکل کارآمدتری مدیریت بحران کند.
کودکان لازم است بیاموزند در زندگی هدفمند باشند و خودشان هدف تعیین کنند. والدین نباید هدفهای خود را به کودک تحمیل کنند اما میتوانند به کودک در انتخاب هدف خود کمک کنند.
این موارد بخشی از هدفهای فرزند پروری است که لازم است در تربیت فرزندان به آنها توجه شود.
اصول فرزند پروری
همانطور که اشاره کردیم والدین نقش مهمی در سلامتی و رشد فرزند خود دارند که همین امر موجب میشود برای فرزند پروری صحیح اصولی قرار داده شود تا کیفیت زندگی کودک بهتر شود. برخی از اصول فرزند پروری عبارتاند از:
ایجاد یک محیط امن و سالم برای کودک و تلاش برای فراهم کردن زمینههای رشد فرزند. لازم است برای کودک شرایطی فراهم کنیم که بتواند با نظارت ما به کشف بپردازد و نیازهای او را برطرف کنیم.
برای مسئولیتپذیر کردن کودک باید یک نظم و قانون قاطع وجود داشته باشد تا بداند چگونه باید رفتار کند و هر رفتار چه پیامدی دارد. همچنین انتظاراتی که از کودک داریم باید مناسب باشد و بیشازحد نباشد. وقتی نظام انضباطی والدین مشخص و معقول باشد و فرزند بتواند رفتار آنان را پیشبینی کند در این شرایط راحتتر با انتظارات والدین کنار میآید و تکلیف خود را بهتر میداند.
امروزه یکی از اصول کلیدی فرزند پروری اجتناب از توسط به خشونت و برقراری انضباط به روش خشن است. وقتی کودک در یک محیط خشن رشد کند خشونت را بهعنوان یک روش برای پیش بردن زندگی میبیند و به فردی پرخاشگر تبدیل میشود.
از دیگر اصلهای مهم فرزند پروری این است که با او با احترام برخورد شود و همانطور که به او آموزش میدهید که با شما با احترام رفتار کند خودتآنهم باید با فرزندتان محترمانه برخورد کنید.
این اصول و اصول دیگری همچون آموزش دادن فرزند، آگاه بودن از چگونگی زندگی او و… از اصول مهم فرزند پروری هستند.
اهمیت سبکهای فرزند پروری
گاهی ما از برخی رفتارهای کودکانمان متعجب میشویم و ممکن است به این فکر فرو رویم که چرا کودکمان چنین رفتارهایی دارد اما غالباً به این نکته توجه نمیکنیم که سبک و روش فرزند پروری خودمان است که بر رفتار کودکان تأثیر میگذارد. کودک در دوران جوانی و نوجوانی آسیبپذیر است و از محیط تأثیر زیادی میگیرد و در همین زمان است که رفتار اصلی فرزندان شکل میگیرد.
اهداف فرزند پروری
کودکان وقتی به سنین نوجوانی میرسند حس میکنند که دیگر مستقل شدهاند و اکنون همهچیز را میدانند بااینحال این دوره نیازمند توجه زیادی است. نوجوانی تغییرات فیزیکی، شناختی و روانی خاصی را دارد که از اهمیت بالایی در بهزیستی و کیفیت زندگی نوجوان دارد. در فرزند پروری توجه به این مرحله از زندگی با تقویت کردن عزتنفس نوجوان میتواند صورت گیرد و به شیوهای باید نوجوان را برای مراحل بعد زندگی آماده کرد.
امروزه سبکهای فرزند پروری را به چهار نوع طبقهبندی میکنند که شامل:
سبک فرزند پروری مقتدرانه
فرزند پروری مستبدانه
فرزند پروری سهل گیرانه
تعداد صفحات | 145 |
---|---|
شابک | 978-622-378-610-5 |