203,000 تومان
تعداد صفحات | 145 |
---|---|
شابک | 978-622-5572-89-8 |
انتشارات |
عنوان صفحه
فصل 1 9
مقدمه 9
فصل 2 13
نحوه ظهور فرامن در آثار فروید 15
کارکردهای فرامن 21
نظريهي فرافکني فرامن و کاهش احساس گناه 22
تفکیک فرامن از وجدان 24
فرامن در زنان و مردان 27
فرامن در آسیبشناسی روانی 28
اختلال وسواسی- جبری 29
معنی رفتار اختلال وسواسی-جبری 32
فرامن در اختلال وسواسی- جبری 33
اختلال ضداجتماعی 39
مبنای نظری اختلال شخصیت ضداجتماعی در روانتحلیلگری 40
شکست در درونی سازی 41
فصل 3 45
فرامن در اختلال ضداجتماعی 45
فراشناخت 47
ابعاد و مؤلفههای فراشناخت 51
رابطه فراشناخت و خودتنظیمی شناختی و هیجانی 55
فراشناخت در آسیبشناسی روانی 57
فراشناخت در اختلال وسواسی- جبری 61
فراشناخت در اختلال ضداجتماعی 68
فصل 4 71
نشخوار فکری 71
فرامن و رابطه آن با نشخوار فکری 73
فراشناخت و رابطه آن با نشخوار فکری 74
نشخوار فکری در آسیبشناسی روانی 75
نشخوار فکری در اختلال وسواسی- جبری 77
منابع 79
دیدگاه علمي مرسوم ظرفیت برای وجدان را به عنوان تمایلات ژنتیکی احتمالی در نظر میگیرد که موضوعات مرتبط به آن، احتمالاً به عنوان بخشی از فرهنگ آموخته میشود.
لورنس کولبرگ وجدان انتقادی را به عنوان مرحله روانشناختی مهمي در رشد اخلاقی انسان مرتبط با ظرفيت اصول سنجش عقلانی پاسخگویی مورد بررسی قرار داد که در کودکی در پیوند با شخصيتيانی طنرآميز و بعدها در بزرگسالی به وسيله بحث درباره موقعيتهای چالش برانگيز اخلاقی به بهترین وجه تشويق ميشود. اریک اریکسون در نظریه هشت مرحله ایش، رشد وجدان را در مرحله پیش دبستانی یک فرد بهنجار قرار داد.
مارتا استوات (2005) وجدان را یک حس وظیفه مداخله برمبنای دلبستگی عاطفی نام گذاری کرد. بنابراين يک وجدان خوب با احساس درستکاری، تمامیت روانشناختی و آرامش مرتبط است و اغلب با استفاده از صفاتی مانند آرام، روشن و آسان توصیف ميشود.
آنتونيو داماسیو (1999) وجدان را يک آگاهی میداند که از تمايلات مرتبط با بقا فراتر رفته و انسجام دهند جستجو حقيقت و تمايل ساخت هنجارها و ايدهآلها برای رفتار.
زيگموند فرويد وجدان را به عنوان آنچيری که بصورت روانشناختی از رشد تمدن ريشه میگیرد در نظر میگيرد به طوری که بيان بيرونی پرخاشگری را خنثی میکند: تکانههای ويرانگر مجبور میشوند تا به دنبال مفر جايگزین و سالم ديگری بگردند که انرژیش را بهصورت فرامن در مقابل ايگو يا خودخواهی فرد قرار میدهد.
مطابق آنچه فرويد میگويد عواقب عدم اطاعت از وجدان احساس گناه است که میتواند عاملی در رشد روان رنجوری باشد؛ فرويد ادعا میکند هردو فرامنی فردی و فرهنگی تقاضاهای ايده آل سختی را با توجه به جنبههای اخلاقی تصميمهای خاص، نافرمانی که ترس از وجدان را برمیانگيزد، راه میاندازد.
از نظرکاروث وجدان چهارمین ساختار تشکیل دهنده سیستم ذهن است (کاروث، 2015).
جامعه شناس روانکاو، ساگان (1988) نظریهای را درباره وجدان و فرامن، کارکردهای مجزای روان که به شیوههای مختلف و در زمانهای متفاوت رشد میکنند، بسط داد. در حالیکه فروید وجدان را به عنوان یکی از سه کارکرد فرامن در نظر میگیرد (کارکردهای دیگر شامل خودمشاهده گری و ایگو آیدیال) و عقیده دارد که در حدود پنج سالگی با شکشت عقده ادیپ بخاطر ترس از اختگی به وسیله والد رقیب شکل میگیرد، ساگان یک منشاء پیش ادیپی برای آن فرض کرد که ریشه در عشق کودک به پرورش دهنده نخستین و مانندسازی با او دارد.
ساگان به تعارض بین فرامن مبتنی بر همانندسازی با فرد پرخاشگر، فرامنی سرشار از نفرت و وجدان شکل گرفته از همانندسازی با مراقب پرورش دهنده و حمایتگر و سرشار از دلبستگی و عشق اشاره میکنند. حتی آنها بین ایگوی ایده آل که جانشین خودشیفتگی از دست رفته دوران کودکی است و فرامن وارث ادیپ که بیشتر مبتنی بر تنبیه برای شکست و به خاطر آرزوهای جنسی و پرخاشگرایانه غیر قابل قبول است، تمیز قائل میشوند.
همانطور که ساگان میگوید، درک این نکته دشوار است که ممکن است وجدان به عنوان آنچیزی که قرار است بر دیگران متمرکز باشد تحت تأثیر ترس از اختگی و آنطوری که فروید توصیف میکند ” مانند یک پادگان در یک شهر فتح شده باشد”. از نظر ساگان درحالیکه فرامن از نفرت تغذیه میکند، وجدان بر دلبستگی و عشق استوار است. به رغم اخلاق گرایی غير اخلاقی فرامن، الکساندر و فرندزی، مانند بیون (1962) اخلاق را بر مبنای تفکر میدانستند. آنها وجدان را به مثابه عملکرد ايگوی منطقی فرض میکردند که در آن فرد به عواقب عملش برای خودش و ديگران فکر میکند. ما ممکن است اظهار نظر آنها را به اين صورت جمع بندی کنيم: هرجا فرامن بود ايگو هم باید همانجا باشد. در مقابل چنين عقلی سازیی، از نظر ساگان وجدان از احساس- چيزی که جين لاکوس رسو (1774) همدردی مینامد- ناشی میشود. به فرض اينکه علم توصیفی است نه تجویزی و به فرض اينکه فرد نمیتواند يک باید (تمايز واقعيت از ارزش) را از آن استنباط کند، ما با رسو و پاسکال (1669) باز شناسی کردیم که قلب منطقی دارد که منطق از آن خبر ندارد. وجدان به طور اساسی در فرايندهای غيرعقلانی، هيجانی، دلبستگی، همدلی، توجه و عشق ریشه دارد. از نظر ساگان درحاليکه فرامن حاصل همانندسازی با پرخاشگر است و به طور اساسی مطابق با قانون قصاص انتقامی عمل میکند (چشم دربرابر چشم)، وجدان حاصل همانندسازی با پرورش دهنده است و از راه مقايسه متقابل که درآن تصور بر اين است که عشق از عشق میرسد عمل میکند. برخلاف ساگان که او هم مثل کلاين و وينیکات ریشه وجدان را بجای احساسهای اوليه عشق و توجه در منطق میديد، رينر به تبعيت از بیون ريشه وجدان را در تفکر میدانست (همان).
بلوم میگوید گرچه ديدگاه کلاین بر مبنای ديگاه ساگان نيست اما کارهای او به طور کلی مويد نظریان ساگان است. کلاينينها بین گناه آزارگر که منجر به عذاب خود میشود، از گناه افسرده وار که بجای اينکه همه چيز بر خود متمرکز باشد (آنچنان که در شرم و خود آزارگری) بر مراقبت از ديگران و مديون ديگران بودن متمرکز است. زمان بندی حرکت از موقعيت پارارنوئيد-اسکيزوئيد و نارسیستيک به موقعيت افسرده وار و ظرفيت توجه بحث برانگيز است اما شکی وجود ندارد که وجدان به عنوان يک موقعيت افسرده وار متمرکز بر ديگران، خيلی پيشتر از فرامنی فرويدنها ظهور میکند. ديدگاه کلاينينها هم مانند ساگان، اکنون توسط پژوهش تجربی بر روی کودکان نوپا تحت عنوان ” زندگی اخلاقی کودکان نو پا” که به روشنی بر ریشههای پيش اوديپی عملکرد اخلاقی تاکيد میکند، مورد حمايت قرار میگيرد.
فروید (1924؛ 1925؛ 1961؛ 1933) نحوه شکلگیری فرامن را به تفکیک در دو جنس بررسی مینماید. در ابتدا فروید، هسته فرامن را کنار گذاشتن سرمایهگذاری ابژهای و درگیر شدن در فرایند همانندسازی ایگو با قدرت پدر و والدین میداند و از این طریق ممنوعیت کودک علیه زنا با محارم را جاودانه میکند. آن بخش جنسیزدایی و والایش شده غرائز به شکل همانندسازی خود را نشان میدهد و بخش دیگر به شکل عواطف در میآید. فروید در اینجا آن چیزی را که باعث سرکوبی اولیه میشود و ادیپ را حل میکند، فرامن نمیداند. بلکه عامل آن، غریزه صیانت ذات و یا غریزه خودشیفتگی ایگوست. در پسرها بعد انحلال ادیپ است که فرامن شکل میگیرد؛ اما از آن جایی که سرمایهگذاری ابژهای همچنان در ناخودآگاه باقی مانده است، فرامن بهطور مداوم درگیر احساس گناه ناشی از آن است. در این زمان فروید فرایند ادیپ را تا حد زیادی در دخترها و پسرها یکی میدانست، با این تفاوت که از آن جایی که ترس از اختگی در دخترها وجود ندارد که انگیزهای قوی برای تشکیل فرامن باشد، بیشتر شکلگیری فرامن را در نتیجه تربیت و پرورش و ارعاب از دنیای بیرون میدانست که وی را به از دست دادن عشق تهدید میکند. بعدها فروید (1933) با بررسی تفاوتهای رشد روانی پسر و دختر، مطرح میکند که در پسر با تهدید اختگی، عقده ادیپ به پایان میرسد و فرامنی سختگیر شکل میگیرد ولی در دخترها عقده اختگی راه را برای ورود به عقده ادیپ میگشاید. دختر از تأثیر غبطه آلت از دلبستگی به مادر رها شده و وارد موقعیت ادیپ و علاقمندی به پدر میگردد. در نبود ترس از اختگی دختر مدت زمان زیادی در ادیپ باقی میماند و آن چیزی که موجب تشکیل فرامن میباشد، وجود ندارد. به خاطر همین فروید زنان را دارای فرامنی ضعیفی میداند.
مفهوم فرامن و عقده ادیپ بخاطر تبعیض جنسی که از آنها ادارک شده است مورد انتقاد است. زنان که به نظر ميرسد از قبل اخنه شدهاند با پدر همانندسازی نميکنند و بنابراین برای فروید ” فرامنی آنها هرگز آنچنان سخت، غیرشخصی و مستقل از منشاء هیجانی آن آنچنان که در مردان هست نیست. آنها اغلب در قضاوتشان بیشتر تحت تأثیر محبت یا دشمنی هستند.
با این وجود فروید خواست تا این موضعش را نسبت به عاطفه به این صورت تعدیل کند ” که بیشتر مردان خیلی از مردانگی ایدآلشان فاصله دارند و اینکه همه انسانها به عنوان نتیحه تمایل دوجنسیتی و وراثت، هردو ويژگی زنانه و مردانه را در خودشان ترکيب ميکنند (همان).
بعدها افرادی مثل گیلیگان اين تفاوت را در فرامن اين چنين توضیح دادند که اخلاق زنانه مبتنی بر توجه و همدلی استوار است در حالي که اخلاق مردانه مبتنی بر عدالت منصفانه و بیطرفانه است. بنابراين بسیاری ديدگاه فرويد را ديدگاهی مردمدار تلقی میکنند.
فروید[1](1926) با مقاله “بازداریها، نشانگان و اضطراب[2]” که مرتبط با پردازش مفهوم اضطراب در روان است، بار دیگر به نقش فرامن در شکلگیری نشانگان، بازداریهای مرتبط با سرکوبی و ایجاد اضطراب در بیماریهای مختلفی چون وسواس، هیستیری، فوبی، اضطراب اجتماعی اشاره میکند. فروید پنج نوع مقاومت را در این مقاله مطرح میکند. با عناوین مقاومت سرکوبی، مقاومت انتقال، مقاومت ایگو، مقاومت اید و مقاومت فرامن که مقاومت فرامن را ناشی از احساس گناه یا نیاز به تنبیه میداند و میتواند موجب جلوگیری از بهبود بیماری شود. فروید در این راستا برخی بازداریهایی را معرفی میکند که در راستای خودتنبیهی عمل میکنند؛ مثلا ایگو اجازه انجام برخی از فعالیتهای حرفهای را ندارد چرا که موفقیت و نفع در آن مواردی است که توسط فرامنی شدید و سخت ممنوع گشته است و ایگو برای اجتناب از تعارض با فرامن آنها را به کناری میراند. در این مقاله اشاره شده است که شکلگیری نشانگان، پیامد سرکوبی دستور داده شده توسط فرامن است. منتها فروید نگرانیای را نیز درباره بیش برآورد نقش فرامن در فرایند سرکوبی خصوصاً سرکوبی اولیه مطرح میکند چرا که معتقد است بخشی از بروز اولیه اضطراب که خیلی هم شدید است، قبل از زمانی است که فرامن متمایز شده باشد و میتواند یکی از دلایل سرکوبی اولیه میزان شدید اضطراب و یک عمل حفاظتی باشد.
فروید در تمایزگذاری بین ساختار نوروتیک و سایکوتیک، مسأله اصلی را در روانرنجوری، فرایند سرکوب تکانههای اید توسط ایگو میداند که در واقع فرمانهای فرامنی است. در حالی که در مقابل، در ساختار سایکوز، مسأله اساسی تعارض ایگو با واقعیت است، ايگویی که در خدمت اید قرار دارد. فروید وجدان سختگیر را بهوجود آمده از تأثیر دو عامل میداند: یکی صرف نظر کردن از سائقها و دیگری تجربه عشقی که خشم را به سمت درون معطوف و به فرامن منتقل میسازد. سرانجام فروید با اشاره به اقتصادی نبودن فرامن برای روان به این نتیجه میرسد که باید در درمان روانرنجوریها، سختگیری و ممنوعیتهای فرامن را کاهش داد. چرا که اهمیتی به سعادت ایگو نمیدهد. پس باید مطالبات فرامن کم گردد تا ایگو بتواند به حیات خود ادامه دهد.
اختلال وسواسی-جبری[3] (اختلال وسواسی-جبری) در سيستم طبقهبندی DSM-4 جزو اختلالات اضطرابي طبقهبندیشده بود اما این اختلال در سیستم طبقهبندی DSM-5 بهصورت جداگانه و مستقل طبقهبندیشده است. اختلال وسواسی-جبری چهارمین اختلال شایع در میان اختلالات روانپزشکی به حساب میآید. شیوع 12 ماه اختلال وسواسی-جبری در ایالات متحده آمریکا 1.2٪ است و در سطح بینالمللی (1.1٪ -1.8٪) است. زنان با نرخ کمی بالاتر از مردان در بزرگسالی تحت تأثیر قرار میگیرند، اگرچه مردان معمولاً در دوران کودکی بیشتر دچار این اختلال میشوند (انجمن روانپزشکی آمریکا، راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی، 2013). این اختلال با افکار، تصاویر و رفتارهای تکراری مشخص میشود که باعث آشفتگی و ناتوانی فرد میشود (سادوک و همکاران[4]، 1388؛ ایمانی و علیلو، 2009). اختلال وسواسی- جبری نشانگان عصبی- روانپزشکی پیچیدهای است که مشخصهی اصلی آن، افکار ناخواسته، تکراری و مزاحم (افکار وسواسی) و نیز رفتارهای تکراری و آزاردهندهی آیینمند (اعمال وسواسی) میباشد که بیمار بهمنظور اجتناب از اضطراب یا خنثیسازی افکار وسواسی انجام میدهد (انجمن روانپزشکی آمریکا، راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی، 2013). واژه روانرنجوریهای وسواسی-جبری به تنوع گستردهای از پدیدهها اشاره دارد که ممکن است در هر زمانی در زندگی شخص ظهور کند. این پدیدها ممکن است افکار، احساسات، ایدهها و تکانههایی باشد که افراد علی رغم میل باطنیشان نمیتوانند مانع آنها شوند. ذات جبری این فعالیتها- علی رغم این حقیقت که غیرمنطقی، ناخواستنی و غیرضروی هستند- مسأله اصلی است. عموماً چنین افکار یا احساساتی با نگرشهای معمول افراد بیگانه هستند و بهصورت تا حدودی عجیب، حتی ظالمانه و شرمآور، گاهی اوقات چندشآور در همان حال ترسناک – اما همیشه مضطربکننده تجربه میشوند.
اختلال وسواسی- جبری با وسواس فکری یا عملی یا هر دو مشخص میشود. وسواسهای فکری شامل افکار، تمایلات یا تصورات مکرر و پایداری هستند که به شکل مزاحم و ناخواسته تجربه میشوند. وسواس الگوی فکری مقاوم و تشریفاتی است که میتواند در ساختار شخصیت قبل از رفتار تشریفاتی شناسائی شود. نشانگان وسواس به رخنه افکار، تصورات، واژهها يا تمايلات احتمالی به درون آگاهی فرد، برخلاف خواسته و انتخاب فرد و ماورای توانایی آگاهانه فرد برای پایان دادن به آنها اشاره دارد. به علاوه پدیده تردید کردن، تعویق و بیتصمیمی میتواند جزئی از این دسته باشد زیرا فرد به نظر میرسد نمیتواند در بررسی یک ابژه یا آموزش یک فکر توانایی داشته باشد.
حال آن که وسواسهای عملی، رفتارهای تکراری یا فعالیتهای فکری تکراری هستند که فرد احساس میکند باید آنها را در پاسخ به یک وسواس فکری یا بر طبق قوانینی که باید به دقت اجرا شوند، انجام دهد (انجمن روانپزشکی آمریکا، راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی[5]، 2013) وسواس عملی يک الگوی رفتاری تشریفاتی و ثابت است- بعضی وقتها عجيب، غیر منطقی و ماورای انتخاب و تصمیم برای پایان دادن است. رفتارهای شدید و عجیب بسیار مورد توجه هستند اما تشریفات کمتر جبری شامل فعاليتهای خيلی دقيق، سخت، سازماندهی شده و بخوبی کنترل شده تقريبا همیشه وجود دارند. فرد دارای وسواس عملی کنترل شدیدی بر روی هيجاناتش اعمال میکند. در نتيجه حالت هیجانی یکنواخت، بیعاطفه و شبه مؤدبانه تولید میکند. رفتار غیرمنعطف، غیراختیاری، لجوج، سرکش، روال شده و بیش از حد نیاز تشریفاتی است. نیاز برای قطعیت، تضمین و ترجیح مطلق در رفتار یک ويژگی ثابت است (سالزمن و ثالر، 1981). پیگوت[6]، هیورکس[7]، پوبرت[8]، برنستین[9] و مورفی[10] (1994) معتقدند بسیاری از بیماران مبتلا به اختلال وسواسی-جبری در ارزیابی درست از احتمال وقوع خطر ناتوانی نشان میدهند، بهطوری که نسبت به همه چیز بدگمان شده و به شک مرضی دچار میشوند و برای این که از نگرانیهای خود بکاهند، درگیر نشخوارهای فکری و رفتارهای زاید میشوند. کلارک[11]، (2004) میگوید وسواسهای عملی (اجبارها) اغلب بهوسیلهی وسواسهای فکری تحریک و ایجاد شده و چون میتوانند اضطراب یا آشفتگی ناشی از وسواس را سریع (اما گذرا) کاهش دهند، تقویت میشوند. به نظر ولز[12]، (2000) در بعضی موارد افراد با توجه به قوانین شخصی خودشان اعمال کلیشهای انجام میدهند، بدون این که علت آن را بدانند. علايم اختلال وسواسي- جبري بسيار متنوع است و طيفي از افکار نافذ و اشتغال خاطر تا اعمال و آداب وسواسي را دربرميگيرد. علايم آنقدر متنوع است که دو فرد دچار اختلال ميتوانند علايمي کاملاً متفاوت و بدون همپوشي داشته باشند.
برای بسیاری مردم خیلی وقتها پیش از فروید مشهود بود رفتار عجیب فرد دچار اختلال وسواسی-جبری معنی مهمی برای فرد مبتلا دارد. در سالهای اخیر ارزشهای انطباقی چنین رفتاری بهصورت روشنتری شناخته شده است: افکار تکانهای و مشغولکننده یک فرد اختلال وسواسی-جبری چنان توجهش را درگیر میکند که بندرت امکان پردازش افکار دیگر وجود دارد. ظهور ناگهانی افکار شدیداً زننده، برای شخصیت آشکار فرد، خیلی عجیب و خیلی بیگانه است بطوریکه بدون واسطه او را از هرچیز دیگری که ممکن است در همان زمان درجریان باشد منحرف میکند. به این طریق، فکر وسواسی به اهداف دور کردن توجه از فکر پریشان کننده خدمت میکند. زمانی که فکر وسواسی یک نشخوار بیپایان یا تفکر درباره موضوعات فلسفی یا مذهبی است این موضوع راحتتر قابل فهم است. بازشناسی کارکرد انحرافی یا کنترل کردن چنین فکری نسبتا دشوار است زمانی که فکر خودش شدیداً ناراحت و درهم است.
وقوع چنین رخنه خیالیای حمایت قابل توجهی برای مفهوم ناخودآگاه و برای این عقیده است که ایدهها و حسهایی که بیرون آگاهی مستقیم هستند، میتوانند به هر حال بهصورت قابل توجهی رفتار را تحت تأثیر قرار دهند. برای نمونه افکار رخنه کنندهای که شامل به زبان آوردن کلامات رکیک در زمانها یا مکانهای نامناسب هستند ممکن است پیشنهاد کنند فرد میخواهد درکانون توجه عمومی باشد- تضاد باوریای به این صورت که یک فکر وسواسی برای ساخت پوششی برای محافظت افراد در برابر توجه عمومی و نگرانی عمده طراحی میشود. با وجود این زمانی که توجه نداشته باشیم به اینکه نهایت یا طغیان یک فکر وسواسی ممکن است خیلی کمتر از ایدهای که آن را پوشش میدهد آزاردهنده باشد، فراید پایهی یکسانی در افراد دچار اختلال وسواسی-جبری اجرا میشود. فروید این فرایند را جابجایی مینامد.
نشخوارها درباره مرگ، موضوعات فلسفی و اشتغالات خودبیمارانگارانه تلاشهایی هستند برای کنترل سرنوشت و برای تضمین آینده فرد. آنها اغلب اساسیترین نگرانیهای فرد را بازنمایی میکنند. هنوز برای ما اینطور به نظر میرسد که نیاز برای کنترل کلی، به شکل بسیار دقيقی تمام دامنه فعالیتهای وسواسی را توصيف میکند.
هرچند تاکیدهای بیشتر اخیراً بر عوامل ژنتیکی و اساسی درگیر در اختلالهای وسواسی-جبری متمرکز شدهاند، رويکردهای درمانی اساساً روانکاوانه باقی ماندهاند. به استثنای تأییدهای مجدد در ادبیات گسترده روانپزشکی در این موضوع، چند ضمیمه قابل توجه برای فرمولبندی مفروض اصلی وجود داشته است.
نخستین نظریههای پویشی و عقلانی درباره اختلال وسواسی-جبری توسط فروید توسعه یافت که او هم نظریه ژانت را گسترش داد و نشانهشناسی وسواسی- جبری را- از طریق ردیابی رشد آن از منشاءهای روانی-جنسی در تيوری ليبيدو- از لحاظ ناخودآگاه، مفهومپردازی کرد. ازنظر ژانت نشانگان اختلال وسواسی-جبری از خستگی روانی و کاهش انرژی روانی در دسترس ناشی میشود که مانع این میشود فرد افکار و اعمالش را کنترل کند و او را به افکار وسواسی و اعمال جبری سوق میدهد.
ديدگاههای روانکاوی سنتی اختلال وسواسی-جبری را عموماً بهصورت اختلال روانرنجور که به وسیله تعارض بین ايگو و فرامن از يکسو و تکانههای پرخاشگرانه و جنسی برخاسته از ايد از سوی دیگر مفهومسازی میکنند. از اينرو وسواس فکری مداوم بیماران دچار اختلال وسواسی-جبری اساساً به عنوان طغیان تکانههای غیرقابل پذیرش پرخاشگرانه و شهوانی یا به عنوان تنبیه فرامنی خشن شناخنه میشوند (فنيچل[13]، 1945)؛ به عبارت دیگر ایگو در اختلال وسواسی-جبری در يک جنگ مضاعف بر علیه تکانههای غیرقابل پذیرش از يک سو و يک فرامنی بیش از حد اخلاقیشده از سوی دیگر گرفتار شده است. در راستای اين بحث در روانکاوی که عملکرد روانی فرد سالم و دچار آسیب روانی در امتداد يکدیگر هستند؛ ارتباطات درونی روانی بین ساختارهای شخصیتی (ايد، ايگو و فرامن) فرد سالم و فرد دچار اختلال وسواسی-جبری مشابه یکدیگر هستند. فقط تفاوت يک فرد دچار اختلال وسواسی-جبری با يک فرد سالم در ظرفیت يکپارچگی يا تعادل بین جنبههای متناقض یک خود واحد است. برای مثال فرد دچار اختلال وسواسی-جبری قوياً تکانههای پرخاشگرانه را سرکوب میکند در حالیکه فرد بهنجار راههای کمتر ناسازگارانه تعامل با اين تکانهها را گسترش میدهد.
فروید نشانگان وسواسی-جبری را به عنوان تکانههای جبری ناخودآگاه و پاسخهای روانشناختی دفاعی به آنها تعریف میکند. از زمانی که نظریه روانکاوی فروید برای درمان اختلال وسواسی-جبری به کار برده شد، درمان به سمت آزاد کردن يا دفع کردن عاملهایی که فرد دچار اختلال را در اختیار گرفته بودند متمرکز شد. به اين دليل که اختلال اختلال وسواسی-جبری شامل فکر و رفتاری است که ماورای آگاهی يا انتخاب خودخواسته بود، مفهوم ناخودآگاه بهصورت منحصر به فردی برای تحت پوشش قرار دادن اين رفتارهای غيرعقلانی و غيرقابل درک قابل استفاده بود. فرويد دفاعهای اصلی حالات وسواسی-جبری را جداسازی، جابجایی، واکنش وارونه و ابطالسازی توصیف میکرد. نظریه او نقش این دفاعهای ایگو را توضیح میداد و نشانگان را بر مبنای حرکتی بازگشتی به ناحيه پيش اديپی، مقعدی-ساديستيک، رشد روانی جنسی رمزگشایی میکرد. نظريههای بعدی (برای مثال رادو[14]، 1928) بر عناصر خاصی مانند خشم سرکوب شده تأکيد داشتند؛ اساساً با وجود این، ایده کنترل خصومت یا تکانههای غیرقابل قبول جنسی در این نظریات غلبه داشت. روانکاوان من (هورنای، سالیوان و لاتر، نظریه پردازان تحلیلی وجودی) بر روی امنیت و ناامیدی تاکید داشتند اما اساس تفسیر روانکاوانه باقی ماند. درمانی که از این نظریهها پیروی میکرد تجارب روانتحلیلی شدید به منظور برداشتن تثبیت بازگشتی و برای رها کردن فرامنی سخت را پیشنهاد میکرد.
نظریههای سنتی روانکاوی فرض میکنند که تعارضهای دوسوگرائی پایه که متمرکز بر پرخاشگری علیه پدر و ديگران مهم بعدی است ممکن است نشانگان پیچیده و ويژگیهای پیچیده شخصیتی بیمار اختلال وسواسی-جبری را توضیح دهد. برای شروع، تعارض مبتنی بر دوسوگرائی ممکن است تغییر ويژگیهای بيماران اختلال وسواسی-جبری را از طریق مکانيزم واکنش وارونه توضيح دهد، برای مثال تغییر شخصیت در جهت متضاد تکانههای دفع شده. از اين رو ويژگیهای شخصیتی بیماران دچار اختلال وسواسی-جبری مانند وجدان و کمالگرایی به عنوان تلاشهایی برای کنترل آرزوهای خصمانه و جنسی دفعشده قابل فهم هستند. با اين وجود تکانههای پرخاشگرانه ممکن است بارها اين دفاعها را درهم بشکند و بهصورت افکار وسواسی غيراخلاقی (برای مثال افکار آسیب رساندن به ديگران) بروز پیدا کنند. به همين ترتیب مکانيزم جداسازی برای مثال جداسازی احساسات از افکار، بیمار دچار اختلال وسواسی-جبری را قادر به کنترل تکانههای ناخواستنی میکند (فنيچل، 1945؛ سالزمن، 1980). به علاوه بیماران دچار اختلال وسواسی-جبری دنبال پناهگاهی در جهان مفاهيم و افکار میگردند که به يک تأکيد بیش از حد بر فکر کردن و به ناديده گرفتن احساسات و هيجانها منجر میشود (فنيچل، 1945). به افکار و کلمات معانی جادوئی برای کنترل تکانههای غیرقابل تحمل اعطا شده است. اين معنای جادوئی در مکانيزم ابطال بکار برده میشود که به اين معنی است که بیماران دچار اختلال وسواسی-جبری بهصورت منظم تشریفاتی را (برای مثال لمس کردن برخی چيزها در ترتیبی بسیار خاص) برای خنثی کردن يک فکر يا عمل غیرقابل پذيرش کامل میکنند. از سوی ديگر تفکر جادوئی ممکن است همچنين به احساسات اغراق شده گناه و مسؤليت منجر شود (برای مثال اگر من فکر کنم که همسرم تصادف کرده است اين اتفاق حتما میافتد).
سيستم اختلال وسواسی-جبری بهعنوان ظهور و بروز جدال من بر عليه تکانههاي غيرقابل تحمل و يک فرامن سخت و ناخوشايند (فروید، 1925)، قديمي (ویزمن، 1953) يا بيش از حد اخلاقي (فنیچل، 1945) است. فنيچل (۱۹۴۵) وسواس را بهطور کامل از ديدگاه روانکاوي تبيين کرد و توضيح داد که وسواس حاصل تعارض بين خود و فرامن از يک سو و تکانههاي پرخاشگرانه و جنسي نهاد از سوي ديگر است.
فرويد (1926) در مقاله بازداری، نشانگان و اضطراب مطالبی را درباره فرامن شديد و نامهربان که به وسيله بازگشت از ويژگي فرامنی پختهتر سازماندهی جنسی ايحاد شده است، اضافه میکند. او نقش دفاعهای ابطال و جداسازی را در وسواس مشخص میکند و اشاره میکند که هرچند ايدههای وسواسی آگاه هستند آنها جايگزینهای مخفیشده و تحريف شده ازتکانههایی هستند که دفع شدهاند. فروید تعارضها و دفاعهای اساسی افراد وسواسی را مشخص کرده است و روانکاوان بعدی فقط کمی ايدهای او را بسط دادهاند. ابراهام وسواس را به عنوان مدلی متفاوت از سازماندهی ليبیدو و در تضاد با ملانکولایا میدانست. قبلتر تاکيد بر روی جنبههای حفظ کنترل بود؛ بعدتر تاکيد بر روی جنبهای ابتدائی-ويرانگرتر مرحله رشد، تثبیت يا بازگشت است. پيشتر فرنزی (1913) تفکر همهکارتوان وسواسی را توضيح داد درحاليکه آن را به عنوان علامت بازگشت به مرحله رشد قبلتر احساس واقيعیت شرح داد- مرحله تفکر جادوئی و کلمات سحرآميز.
ويزمن (1954) ويژگیهای فرامن در شخصیت وسواسی و اختلال وسواس را توضيح داد. ويزمن ديدگاه فرويد درباره فرامنی شدید اوليه يا به اصطلاح ويزمن فرامنی کهنه افراد وسواسی و فرامنی بالغ افراد نرمال و اختلال شخصیت وسواسی را بسط داد. بازگشت لیبیدینال به مرحله مقعدی، تحت عامل فرامنی قدیمی به روانرنجوری منجر میشود درحاليکه بازگشت مشابه تحت عامل فرامنی بالغ به شکلگيری شخصیت وسواسی منجر میشود: در همان زمان بازگشت ايگو در روانرنجوری وسواسی- جبری بزرگتر از شخصیت وسواسی است.
بلات[15] و همکاران (1997) و لوی[16] و همکاران (1998) معتقدند ديدگاههای اخیرتر روانپويشی درباره اختلال وسواسی-جبری عموماً مبتنی بر نظريههای روابط ابژه هستند که هم بر محتوا و هم ساختار بازنمائی فکری يا طرحوارههای شناختی-عاطفی درباره خود و ديگران متمرکز هستند. بلات و همکاران میگویند بازنمائی و طرحوارهها مبتنی بر تعامل اوليه با مراقب اوليه و بعد ديگر افراد مهم، به نظر میرسد شناختهای آشکار و پنهان، احساسات و رفتار را هدايت میکند. در ارتباط با اين ديدگاه نظریات روابط ابژه بر نقش بازنمائی دوسوگرايانه خود و دیگران در اختلال وسواسی-جبری تأکید دارد. بلات (1974) و بلات و شيچمن در (1983) شاپيرو (1965) بیان میکنند که بهصورت ويژهتر بازنمائیها از خود و ديگران ممکن است مبتنی بر بخش منفی دارائیهای خود (برای مثال خودانتقادی، بیش اخلاقی) و ديگران (ديگران بهصورت انتقادی و تنبيهی ديده میشوند) باشد، بنابراين این مسأله انعکاس دهنده تحمل دوسوگرائی ناکافی است. بلات و شيچمن معتقدند اين به نياز انعطافناپذیر و قوی برای کنترل و خودمختاری میانجامد-در واژگان روانکاوی سنتی ويژگیهای مقعدی. از اين رو فرايندهای اقتصادی بیش از حد مورد تاکيد قرار میگيرند درحاليکه جنبههایی مانند احساسات و روابط بینفردی مورد اجتباب واقع میشوند.
نظریههای فرویدینهای جدید از مفهوم مقعدی فراتر میرود و به فرایندهای وابسته به فرهنگ عمومیتری در فرد اشاره دارد؛ بنابراین در این تئوری بحث مقعدی وجود ندارد اما اعتراض (بیاعتنائی) خشمگینانهای که جایگزین ترس گناهآلود شده است وجود دارد: جدال بین مادر و فرزند.
در ضابطه بنديهاي بعدي روان پويايي فرض بر آن است که بيماران وسواسي، مرزهاي من ضعيفي دارند و بنابراين ممکن است در مرحله پيش روانپريشي قرار گرفته باشند.
خشم توسط رادو (1928) مورد تأکید قرار گرفته است اما سایر نظریهپردازان (مانند سالیوان، هورنای، دانی و سالزمن) معتقدند که نیاز کودک برای پذیرش و بازشناسی مستلزم فعالیتهایی بر روی بخشی از کودک است که مفرط وشدید است. اين نظریهها مسأله را بهصورت يک تقاضای بیش از حد و تأکيد کنترلآميز بر روی رشد کودک میبیند که به نشانگان وسواس منجر میشود. گاتيل[17] (1959) گفت هدف کلی درمان بهبود عمومی يکپارچگی ايگو؛ تقویت انرژی روانی مرزبندی ايگو-اید (بیمار باید تقوين شود زانی سازی و حل و فصل کند پرخاشگری که توليد میشود اما هرگز به سمت ابژههای مناسب تخلیه نمیشود) و بهبود فرامن است. سوئس[18] (1972) درباره مشکلات و اهمیت برقراری يک رابطه قابل اعتماد با بیماران وسواسی-جبری نوشت. تکنیکی که او پیشنهاد داد شامل «اجازه دادن به بیمار بود تا فرامنی درمانگرش را قرض بگیرد». به منظور هدایت پاسخ سازشیافته به احساساتش، پزشکان غالباً میتوانند فرایندهای درمانی را توسط کاهش احساس گناه غیرطبیعی از يک فرامنی خيلی قدرتمند تسهیل کنند.
فرانکل[19] (1978) قصد متناقض را برای درمان بیماران وسواسی پيشنهاد میدهد. گرچه این تکنيک از درمانهای روانپویشی حمایت میکند اما نمیتواند جایگزین آنها شود. در چارچوب روانکاوی قصد متناقض باعث ارج نهادن به تکانههای اید به جای سرکوب آنها، متحد ساختن فرامن با اید و کمک به ايگو برای توانمند شدن و کمتر محدود شدن میکند. اين تکنيک همچنین سبب آگاه شدن انگيره ناهشیاری میشود که ممکن است به عمل جبری منجر شوند.
در نظريه روانتحليلگري کلاسيک اختلال وسواسي-جبري، روانرنجوری وسواسي-جبري ناميده ميشود و پسرفتي از مرحله اديپال رشد رواني جنسي به مرحله مقعدي تلقي ميشود. اين بيماران از انتقام و فقدان شي محبوب مهم ترسيده و از وضعيت اديپال پس کشيده و به مرحله هيجاني مشخص با احساس دوگانه شديد که با مرحله مقعدي رابطه دارد، عقبنشيني ميکنند. دوگانگي احساس به شکافتگي پيوند ملايمي که بين سائقهاي جنسي و پرخاشگري مختص مرحله اديپال وجود دارد، مربوط است.
سيستم اختلال وسواسی-جبری بهعنوان ظهور و بروز جدال بين «من» بر عليه تکانههاي غيرقابل تحمل و يک «فرامن» سخت و ناخوشايند (فرويد، ۱۹۲۶)، قديمي (ويزمن[20]، ۱۹۵۴) يا بيش از حد اخلاقي (فنيچل، ۱۹۴۵) است. فنيچل در سال ۱۹۴۵ وسواس را بهطور کامل از ديدگاه روانکاوي تبيين کرد و توضيح داد که وسواس حاصل تعارض بين «خود» و «فرامن» از يکسو و تکانههاي پرخاشگرانه و جنسي نهاد از سوي ديگر شکل ميگيرد. کمپک و لويتن (۲۰۰۷) دريافتند که به دنبال هم قرار گرفتن وجدان و کمالگرايي در شخصيت وسواسي تلاشی است جهت کنترل تمايلات پرخاشگري و جنسي. آنها ميگويند ديدگاههاي روانکاوي قديم همچنين دوسوگرائي اساسي را در روانرنجوریهاي وسواسي جبری متصور بودند که به وسيله يک فرامن ظالمانه که با پرخاشگري همراه شده بود ايجاد شده بود. آنها همچنين اشاره کرده بودند که تصور ميشود فرامن سخت از هويتيابي با ديگران سختگير و منتقد حاصل ميشود در حالي که ميزان بالاي پرخاشگري به نظر ميرسد تا حدودي مادرزادي و تا حدي ظهوري از سرکوبي بيش از حد خشم باشد.
مانسيني و گنگمي[21] (۲۰۰۴) اينگونه بيان ميدارند که هسته اصلي وسواس احساس گناه و مسؤليتپذيري زياد از حد است. گنگمي، مانسيني و ون دن هات[22] (۲۰۰۷) در پژوهش خود دريافتند که بيماران وسواسي احساس گناه زياد، ترس و ترديد بسياري را در انجام کارهاي پيشگرانه خود احساس ميکنند.
تعداد صفحات | 145 |
---|---|
شابک | 978-622-5572-89-8 |
انتشارات |
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.