چِکیده 6
گَردون 11
دار 15
سُکُــــــون 21
نَش 31
وُول 37
بافـــت 43
دَست ســازه 67
بَشر 77
زِندِگی 83
آب 101
زِنْدگی دَر لَحظهی زیستَن؛ زَمانیست، بیِنِ گُذَشته و آیَنده.
هَم ثابت مانده و هَم دَر جَریان است.
زِنْدِگی مِثل سوژِهی دَر حال حَرکت میمانَد.
بودَن یا نَبودَن دَر یک زَمان و دَر یِک لَحظه .
آموختهام دَر لَحظه و اَکنون، با هَرآنچه دَر میانِهی روزهایَم اِتِفاق میاُفتَد از زِندگی لِذت بِبَرم.
مَن دَر حال ثَبت زَمانَم، دَر حالِ رویارویی با تَمام آنچه دَر اَطرافَم در جَریان است وَ خود را آمیخته با هَر شِی و هَر جاندار و هَرآنچه در این هَستی، هَست میآمیزم.
عَکسها نِشان دَهنده لَحظهی حالاَند و مَن میتوانَم ساعَتها سوژههایَم را بِنگرم، تا ثَبت کنُم لَحظهی بودن دَر آن را.
میدانی… ؟
هَر کُدام از عَکسایَم قِصه خودشان را دارَند.
داستانِ ذِهنِ مَن، داستانِ ذهن شُما هرکدام عَکس را هَمانگونه تفسیر میکُند که مَسیر روزمَرگی را تا بِه اِمروز طی کَردیم. هَر عَکس تَفاوت نگِاههایمان را نَمایان میکُند.
جُزئی نگِری، عَلاقهام را به عَکاسی بَرانگیخت، وَ میدانم جُزئیات است که میآفَرینَد کُلیَّت را.
سوژِهها نَمایانگر زِندگیست…
دَر نگِاه به دیوار ، بِه دِرَخت، به مُوجود، حَتی گاهی بِه دانههایی اَنباشته شُده بَر زَمین، یا خِشتهایی بَر هم خوابیده و گاهی بِه چینِش آجری صَف کِشیده پِیدا میشَوَند سوژهها.
عَکاسی بِه مَن آموخت با دیدن لَمس کُنَم.
فَرسایِش عُمر را در هَمه چیز میبینَم.
پیر شُدن گُل را، جَوانه زَدن غُنچه را، پَرواز مُرغَکی بَر سیم را و برَگهای زَردی فُرو اُفتاده بر سُکوت بِرکه را.
مَجموعه ای که میبینید هَرکدام دَر بُرهِه ای از لَحظاتِ زِندگی گِرفته شُده که دید و نگِاهَم را دَر آن زَمان بِه تَصویر میکِشَد.
هَرکُدام از کادرها خود بِه تَنهایی زیباییهایی دارَد وَ چینِش سوژه در کِنار پَس زَمینه، این زیبایی و جذَابیّت را دو چَندان میکُنَد.
اِنعِکاسِ نور روی آب، بُلندی و کوتاهی دِرختها، شِکل شاخه های شِکسته و رَها شُده بَر روی زَمین، یا سایهاش بَر دیوار، خُود بِه تَنهایی زیبایی نَهانی دارَند و کِنار هَم مَعنای بیشتَری پِیدا میکُنند.
عَکسها میگویَند هَمه چیز ساکِن اَست وَ ثابِت، زیبایی فَهم عَکاسی دَر این است، کَه، در عین ثُبات، سوژه حَرکت داشته، زِندِگی داشته، گُذشته و آیَندهای دارد. هیچگاه دیگر شاید پیش نیاید که بِتوانیم لِحظه ی بُودَنشان کِنار هَم را ثَبت کُنیم.
عَکسها، سُوژهها وَ بودَنها میآموزَند میتَوانیم نِگاه دیگَری را بِه هَستی تَجرُبِه کنُیم.
روزانه بِه پیرامونَم نِگاه میکُنَم، سَعی دارم جور دیگری وَ از مَنظَر دیگری بینِشَم را بالا بِبَرم تا آگاهی دَر سَطح ذِهنَم جاری شَود، چرا که میدانَم « آگاهی یَعنی زِندگی»
از تمام سوژهها در لَحظات مُختَلِف فریم به فریم عَکس میگیرَم، آنها را کِنار هَم میگُذارَم، وآنگاه زنِدگی را دَر آن میبینَم، « چینِش لَحظه ها جَریان زِندگیست» وَ این را میآموزم. هَمچون دِرَختی که نَهالی بیش نیست و به مُرور بال و پَر میگیرَد و بَرگهایَش نوای آرامبَخشی برای عابرینِ خَسته هِنگام غُروب در حال بَرگَشت به خانه دَر روزی بارانی ست. اما روزی دِگَر آن برگ، آن عابِر، آن باران و آن خَستگی بَر تَن نیست، اما لِنز دوربین هَمراه با نِگاه عَکاس ثَبت کرد آن لَحظه ی روزمَرگی را.
« لَحظه هایی دَر گُذَر زَمان، ثابِت اما دَر جَریان »
عَکاسی آموخت به مَن دیوار، رَنگ، کاغَذ، بَرگ، تار عَنکَبوت تَنیده بر شاخهها هَمِگی چُون آدمها دَر زِندِگی، رَدپاهایِشان مانده بَر ذِهن و قَلبَم و چه چیز زیباتَر از بودن دَر لَحظههایی که بودنَد، رَفتَند اما ماندهاَند.
عارِفه اَفسَریان
مُرداد یِکهِزارو چهارصَد و دو
ظُهر تابستانی، پُر از اَفکار، پُر از بودَن وَ نَبودنها…
تعداد صفحات | 111 |
---|---|
شابک | 978-622-378-483-5 |
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.